او، از بهترینها
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «فرخ نجفی»، ششــم مهــرماه 1344، در شهرستان زنجان چشم به جهان گشود. پدرش علیاصغر و مادرش زری نام داشــت. تا پايان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاســدار وظيفه در جبهه حضور يافت. سوم مرداد 1366، در فكه توســط نيروهای عراقی با اصابت تركش به شهادت رســيد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«از بیجــار کردســتان آمــده بــود؛ ســرزمین سرســبزی، آبادانــی و روشــنی، چشــمههای جوشـان، رودِهـای خروشـان، و برکـت و کشـت و زرع. هـم کشـاورزی و عـرق ریختـن بـر سـرِ زمیـن و آبیـاری و رنـج کاشـت و داشـت و برداشـت را یـاد گرفتـه بـود، هـم در کار هنـر قالی بافـی دسـتی تمـام داشـت، امّـا بایـد میگذاشـت و میآمـد تـا سـطرهای نانوشـته سرنوشـت در دفتـر تقدیـر کامـل میشـد. بایـد از روسـتای «سـراب» کـه در آنجـا زاده شـده بـود، هوایـش را در سـینه داشـت و خاکـش را بـه صـورت و در زیـر پـا حـس میکـرد و ثانیه ثانیــة بــزرگ شــدنش را در دشــت و کــوی و صحــرای آن تکّــه زمیــنِ پرُرویـِـش لمــس کــرده بــود، دل می کَنــد و بــه کــرج می آمــد و کار کــردن را کــه از ده ســالگی در زمیــن کشـاورزی و بـرای همقدمـی بـا پـدرش، و بـر روی دار قالـی و در همنفََسـی بـا مـادرش شـروع کــرده بــود، بــا کار در یــک مغــازۀ شیرینی فروشــی ادامــه مــی داد تــا پرنــدۀ عشــق و ایمــان بیایـد و در دلـش لّانـه بسـازد و او را بـه فطـرت پاکـش نزدیک تـر کنـد؛ یعنـی پایـش را بـه بسـیج بکشـاند در سـال 61 و در هفده سـالگی اش، و پاسـداری از انقلابـی کـه بـا همه وجـود دوسـتش داشـت و بـه آن دل داده بـود.
حـالا کار فـرّخ ایـن بـود: روزهـا کار در مغـازه و شـیرینی و شـکلات بـه دسـت مـردم دادن و شــب ها حضــور در جمــع بسیـــجی ها و مراقبــت از انقــلاب اســلامی. امّــا قصّــه بــه همین جـا ختـم نشـد، چـون او نمی خواسـت و بـه ایـن حـد قانـع نبـود؛ می خواسـت کاری بـزرگ انجـام دهـد و قدمـی محکـم بـردارد؛ بنابرایـن، تصمیـمِ سرنوشت سِـازش را گرفـت و بـدون هیـچ تردیـد و دو دلـی، رفـت زیـر پرچـم خدمـت و شـد سـرباز ارتـش جمهـوری اسـلامی ؛ و چیـزی نگذشـت کـه بـه آرزویـش رسـید و خـود را در جبهـه دیـد و در خـطِّمقــدّم؛ و بــا آنکــه دو بــار، هــم بازویــش و هــم یکــی از چشــم هایش جراحــت برداشــت ،چیـزی از عاشـقانگی اش کـم نکـرد و نشـانه اش ایـن بـود کـه هنـوز مرخّصـی اسـتعلاجی اش بـه پایـان نرسـیده بـود کـه از تخـت عافیـت خـودش را کَنـد و بـه بخـتِ عاقبـت، خـطِّ اوّلِ جبهـه و جنـگ، زندگـی اش را گـره زد؛ در مردادمـاه 66، عملیـّات نصـر 6 و در منطقـة جنگـی میمـک.
شـور و شـعفی کـه او داشـت بـرای حضـور در خـطِّ مقـدّم جبهـه و اشـتیاقی کـه نشـان مــی داد بــرای انجــام وظیفــة دینــی و میهنــی اش، اگــر بــا مــرگ در بســتر بــه خــطِّ پایــان می رســید، یــک حســرت تمام نشــدنی بــر دل او بــود و یــک غــم پرُانــدوه بــر قلــب مــا؛ شـهادت شایسـتة بهترین هاسـت و او بهتریـن بـود. و آن ترکـش، پرسـتوی خوش خبـرِ ایـن
کلام وحیانــیِ: «وَ الذَِّیـنَ هاجَـروا فِـی سَـِبِیلِ اللهِّ ثُـمَّ قتُِلُـوا اوَْ ماتُـوا لیََرْزقُنََّهُـمُ اللّـهُ رِزقْـاً حَسَـناً وَ انَِّ اللّـهَ لهَُــوَ خَیْــرُ الراَّزقیــنَ * لیَُدْ ِخلنََّهُــم مُدْخَــاً یرَضَْوْنـَـهُ وَ اِنَّ اللـّـهَ لعََلیــمٌ حَلِیــمٌ.».
همسـنگران عاشـق از تـو گفته انـد از عاشـقان روایت یاران شنیده ام رفتی چه عاشقانه به بزم وصال دوست این را قسم به عشق، ز قرآن شنیده ام.»
انتهای پیام/