حریمسپاس و حرمتشناس
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «رضا دیدهخانی»، ششم فروردين 1348، در شهرســتان كرج به دنيا آمد. پــدرش قربانعلی و مادرش هاجرخاتون نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. به عنوان پاســدار در جبهه حضور يافت. بيســت و ششم ارديبهشت 1367 با سمت نيروي واحد شناسایی در ماووت عراق بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) زادگاهش به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«رشـید، بـا قامتـی کشـیده و خوش انـدام؛ خنـدان، بـا سـیمایی نورانـی و مهربـان؛ سـپید ،بـا پیشـانی بلنـد و رخشـان؛ عزیـز، چـون جـان و روان؛ و گرامـی، کـه از افقخیـزان بـود و آینـدهداران. خوش خُلـق، و خـادم و خاضـع و خاشـع، کـه بـه اخـلاق آبـرو داد و حرمـت از او جانـی تـازه گرفـت و ادب تمام قـد در برابـر خاکسـاریاش ایسـتاد: رضـا دیدهخانـی، کـه از پیــش دیــده بــود خوانهــا و خانهــا و خوارهــا و خارهای راه و چــاه و کـوه و دار و دور را، امّـا نـه در جـا زد، نـه بـر سـر؛ نـه گلایـه کـرد، نـه نالـه؛ رفـت دیندارانـه و مردانـه؛ و آمـد، مسـئولّانه و صبورانـه؛ از چهارده سـالگی تـا روز شـهادت، کـه بارها و بارها بیـن شـهر و خاکریـز اوّلِ جبهـه در رفـت و آمـد بـود؛ از جنـوب تـا غـرب، از پهندشـت صحراهـا تـا قلّـه کوههـا؛ بـا قایـق و بلَم و لبـاس غوّاصـی شـنا بـر روی آب یـا بـا خودروهـای جنگـی بـر روی خـاک، نـه یـک روز و دو روز و چنـد هفتـه و یـک سـال و دو سـال و سـه سـال ،کــه پنــج ســال؛ یعنــی 1825 روز آنجــا میجنگیــد و دلاوری میکــرد و اینجــا میســاخت و دلبـری میکـرد؛ آنجـا بـا شـجاعتش، صلابتـش، مهابتـش؛ و اینجـا بـا متانتـش، صداقتـش ،محبتّــش؛ پاســداری بــود حریمســپاس و حرمتشــناس بــرای خــودش، در حــق پــدر و مـادرش، در بـارۀ دوسـتانش و در خصـوص اطرافیانـش، کـه از او جـز احتـرام و اخـلاص و اخـلاق ندیدنـد، تـا بـود، تـا رفـت و ... تـا هسـت؛ چـرا کـه عزیـز خداسـت و بالّاتـر از همه خوبیهــا و خوبــان:
بالاتـر از هـر نیکـی، نیکیای قـرار دارد، تـا اینکـه شـخص در راه خـدا کشـته شـود؛ پـس هنگامـی کـه در راه خداونـد عـزّ و جـلّ کشـته شـد، نیکـوکاریای بالاتـر از آن نیسـت.
نـگاه پایانـی مـن، بـر آخریـن قلم نوشـتههای اوسـت؛ مـردی کـه در واحـد اطّلاعـات و عملیـات خدمـت می کـرد و در هجـوم بیت المقـدّس 6 و بـر روی دسـت قلّههـای مـاووت، بـا زخمـی کاری کـه از نیـش گلولـهای آتشـین بـر سـر داشـت، بـه دیـدار دوسـت رفـت ...
بــا خلاصــة خوبیها و خیرها و خلوصها:
ای پـدر ! دوسـتت دارم بـه قـدری کـه کسـی سـراغش را نگرفتـه اسـت، امّـا از تـو بهتـر معشـوقی دارم کـه مـرا بـه تـو بخشـید. ای مـادر و ای خواهرانـم! دوسـتتان دارم، امّـا دوسـت داشـتن شـما باعـث طـلاق دادن معشـوقم نمی شـود. و گریـه مکنیـد کـه اگـر گریـه کنیـد گویـا مـرا در اتـاق کوچکـم بـه اسـارت و غـل و زنجیـر کشـیده اید، ولـی اگـر فریادتـان بلنـد باشـد، اتـاق کوچـک مـن نورانـی خواهـد بـود. ای برادرانـم! مبـادا در غفلـت بمیریـد کــه علــی(ع) در محــراب عبــادت شــهید شــد و مبــادا در حــال بیتفاوتــی بمیریــد کــه علی اکبـر حسـین(ع) در راه حسـین(ع) بـا هـدف شـهید شـد. و ای خانـوادۀ عزیـزم! بیشـتر در امـام دقیـق شـوید و سـعی کنیـد عظمـت او را دریابیـد و خـود را تسـلیم او سـازید. سـلام مـرا بـه رهبـر عزیـزم برسـانید و بگوییـد تـا آخریـن قطـرۀ خونـم سـنگر اسـلام را تـرک نخواهـم کـرد. ای کاش صدهـا جـان داشـتم و در راه اسـلام شـهید می شـدم و دوبـاره زنـده می شـدم تـا دوبـاره شـهید شـوم. و خیلـی دوسـت داشـتم تـا راه کربـلا را بـاز کنـم و دسـت بـه ضریـح مقـدّس حسـین(ع) می زدم.
مقصود آنان زین تکاپو، کربلا بود هرچنـد راه کربلا، یکسـر بلا بود در دل هـزاران آرزو می پروراندنـد دست دعاشان سوی عرش کبریا بود.»
انتهای پیام/