زادۀ هنر و زمانۀ خود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید هنرمند «ابراهیم خیردوست»، بيستم اسفند 1346، در شهرســتان كرج به دنيا آمد. پدرش غلامحسين، در قهوهخانه كار میكرد و مادرش طاهره نام داشت. تا پايان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. يازدهم اسفند 1365، در حاجعمران عراق با اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر وی را در امامزاده محمد (ع) زادگاهش به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«فرزنـد زمـان خـودش بـود ابراهیـم؛ و زاده و دسـت پـروردۀ هنـر؛ از خطّاطـی کـه بـا آن تحریــرِ عشــق میکــرد و تفکّــر و تحمّــل میخواهــد، تــا شــعر کــه از شــعور سرشــارش برمیخواســت و خلّاقیـّـت میخواهــد و حــس. هنرمنــدی کــه از نوجوانــی وظیفهشــناس بـود و قـدردان، دلسـوزی صمیمـی بـرای پـدر و مـادر، و مهربانـی حقیقـی بـرای خواهرانـش؛ پرُاحســاس و سراســر شــوخ مزاج. ایــن ابراهیــم، در همــان روزهایــی کــه همـه مــردم بــه خیابان ها آمده بودنــد تــا بــه دروغِ بــزرگ ســلطنت «نــه» بگوینــد، او هــم آمــد؛ آمــد تــا از همــان روزهــا بــر جــادّۀ دوســتی و حقیقــت گام زده باشــد، کــه زد؛ اوّل، پــس از ســه سـال تجربه انـدوزی در کتابـت هنـرِ خـط، و سـپس آن روز کـه خـودش آمـد و گفـت کـه میخواهـد داوطلبانـه بـه جمـعِ جـاری سـربازان جریانسـاز میهـن بپیونـدد، کـه پیوسـت و از ارتشـیهای نسـتوه هرگـز نگسسـت تـا نـوزده مـاه پـس از حضـور در جبهههـای رزم و تـا پنجـاه روز پـس از شـهادتش؛ در منطقه عملیاتـی کربـلای 7 و در کنـار دوسـتان همرزمـش ،امّـا ... امّـا در زیـر خروارهـا بـرف! برفـی سـپید و روشـن و آفتابـی، کـه چیـزی نبـود جـز پرتـوی از قلـب او و حـالّا شـده بـود دیـواری بیـن او و دوسـتان همسـنگرش.
18 ســال و 11 مــاه و 21 روز کــه کنــار هــم بنشــینند، حجــم کوچکــی میســازند از برگههـای پرُبـار روزگارانـی کـه بـه هـم پیوسـت تـا بـه شـهادت او ختـم شـود؛ سـربازی کـه دورۀ آموزشـی اش را در پـادگان 05 کرمـان گذرانـد و بـا پیونـد خـوردن بـه لشـکر 64 ارومیـّه ،بـه پیرانشـهر رفـت و از آنجـا بـه حـاج عمـران؛ کوهسـتانی کـه شـاخ و یـال خـود را بـه سـمت آسـمان گرفتـه تـا مباهـات کنـد بـه شـجاعدلانی چـون ابراهیـم. امـروز حـاج عمـرانی یـک نـام نیسـت، یـک کـوه نیسـت، کلمـه مقدّسـی اسـت کـه تبـرّک اسـم اعظمـش از یـاد شـهیدانی اسـت کـه در پایـش بـه جاودانگـی خُفتهانـد.
ایــن قطعـه آزاد کــه در نهایــتِ ســادگی و بی پیرایگــیِ فنــونِ شــعری ســیر میکنــد، گوشهای اسـت از روح آفرینشـگری ابراهیـم؛ و تقدیـم بـه مـادری چشـم انتظار، کـه نگاهـش از روزی کـه دلبنـدش از خـم کوچـه گُـم شـد، تـا روزی کـه بـا دسـت و بالـی خونیـن بـه شـهر برگشـت، بـر چهارچـوب درْ خشـک مانـد:
مادر منشـین چشم به ره، برگذر امشب / بر خانه پرُمهِر تو امشـب نتوانم که بیایم
آسـوده بیارام و فکن فکر مرا، هیچ / بر حلقه این در اگر پنجه نسـایم
بـا خواهـر من نیز مگو او به کجا رفت / چون تازه جوان اسـتِ و تحمّل نتواند
پیراهـن مـرا به در خانه بیاویز / تا مردم این شـهر بدانند پسـرت نیز
رفته اسـت به جنگ کفر با ایمان / تـا خانـه امـن ما نگردد ویران
انتهای پیام/