سیری در حیات طیبه شهید معززی؛
شهید «قاسم معززی» از شهدای دوران دفاع مقدس است که نوید شاهد البرز روایتی از این شهید را به قلم «محمدحسن مقیسه» تقدیم مخاطبان می‌کند.

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «قاسم معززی»، چهارم مرداد 1348، در شهرســتان تهران به دنيا آمد. پــدرش رمضانعلی و مادرش فاطمه نام داشــت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان پاســدار وظيفه در جبهه حضور يافت. هشتم بهمن ،1365 در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رســيد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج به خاك سپردند. 

عارفی هفده ساله


آنچه در ادامه می‌خوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.

«چلّه نگرفتـه، ورد نخوانـده، از خلـق نبریـده، بـه کُنجـی نخزیـده، اوهامـی نشـنیده، وعظـی نگفتـه، بـا دلـش، قلـب و همه وجـودش بـه ایـن نتیجـه رسـیده کـه خالـص باشـد و خاشـع ،خـادم باشـد و خاضـع. سـتاره‌ای بدرخشـید و  ماه مجلس شـد دل رمیـدۀ ما را انیس و مونس شـد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسـئله آموز صد مدرّس شد.

جوانکی اسـت بـا هفـده شـکوفه بـر شاخسـار درخـت زندگـی، ترکـه‌ای تـرد، قلمـه‌ای باریـک، سـبزینه‌ای‌تـر، کـه اگرنشناسـی‌اش، پنـداری عارفـی اسـت هفتادسـاله، عُابـدی اسـت جاافتــاده، امّــا نــه، اَو جوانــی اســت نورســته و از دنیــا گسســته، کــه حیــف اســت از قلــمِ نویســنده بخوانــی و از نوشــته او بمانــی؛ او تــو را می‌بــرد تــا ریشـه خلوص، تــا خلوت بندگـی؛ ببیـن چقـدر عبـادت در افـق نـگاه او عیـارش بالّاسـت و طـلای  اطاعـت الهـی در فراسـوی دیـد چشـمانش بـا ارزش:

خدایـا! تـو را شـناختم و تـو ره نمـودی مـرا بـه خـود و خوانـدی مـرا بـه سـویت؛ اگـر تـو نبـودی، نمی دانسـتم تـو کـه هسـتی. ای آقایـم! منـم کودکـی کـه پـروردی و نادانـی کـه آموختـی؛ و منـم گدایـی کـه ره نمـودی‌اش؛ و منـم پسـتی کـه بلنـدش کـردی؛ و منـم ترسـانی کــه آسوده‌اش ســاختی؛ و گنه‌کاری کــه مســتورش ســاختی؛ و منــم اندکــی کــه بســیارش کـردی؛ و خـوار شـده‌ای کـه یـاری‌اش کردی، منـم.

پــروردگارا! آن کــه شــرم نکــرد در حــال خلــوت و رعایــت نکــرد در آشــکار منم، کــه چـون مـژدۀ آن را یافتـم بـه سـویش دویـدم؛ و منـم کـه مهلتـم دادی و بـه خـود نیامدم. خدایـا! بگریـم بـرای جـان دادنـم؛ بگریـم بـرای تاریکـی گـورم؛ بـرای تنگـی لحـدم؛ بگریـم بـرای پرسـش منکـر و نکیـر؛ بگریـم بـرای بیـرون شـدن از گـورم برهنـه و خـوار، بـا بـارِ گناهـی کـه بـر دوش دارم.

ای مـولّای مـن! ... بـه خاطـر اینکـه پـدر و مـادر مسـلمان مهربانـی دارم، شُـکر؛ بـه خاطـر اینکـه در ایـن دنیـا کشـورم ایـران اسـت، شُـکر؛ بـه خاطـر اینکـه شـیعه هسـتم، شُـکر؛ بـه خاطـر اینکـه توفیـق دادی بـه جبهـه بیایـم و توفیـق دادی بـا بهتریـن بندگانـت معاشـرت کنـم ،شُـکر؛ بـه خاطـر اینکـه رجـا دارم مـن را نیـز بـه فـوز عظیـم شـهادت می‌رسـانی، شُـکر.

این‌هـا مهم‌تریـن بخـش عرفان نوشـته‌های قاسـم معـزّزی اسـت در وصیتّ‌نامـه‌اش. همـان قاسـمِ خوش برخـورد و خوش رفتـار، همـان جـوانِ اهـل صله رَحِـم، همـان عاشـق عبـادت در مسـجد و زائـر همیشـگی قبـور دوسـتان شـهیدش و همـان بسـیجی پرُشـوری کـه وقتـی پـا بـه سـال اوّل دبیرسـتان گذاشـت، دو سـال و چهـار مـاه از جوانـی اش را در جبهـه خـرج کـرد کـه مـا ردِّ پـای شـجاعت او را سـال‌ها بعـد در عملیـات والفجـر 8 و کربـلای یـک دیدیـم؛ و بـاز دیدیـم کـه در کربـلای 5 در سـرزمین شـلمچه، بـا ترکشـی کـه در بدنـش جـا خـوش کـرد، بـه جمـع یـاران شـهیدش پیوسـت.  قاسـم توصیه‌هـای دیگـری نیـز دارد، کـه حتمـاً در پـی آن‌هـا خواهـی بـود، ولـی چـه خـوب اسـت کـه یـاد او را بـا ایـن کلامـش ختـمِ بـه خیـر کنیـم کـه مصیبـتِ امـروز جامعه ماسـت:

در مقابــل کســانی کــه قصــد دارنــد روح فرهنــگِ فاســدِ غیراســلامی در جامعــه باشــد، سرســختانه مقابلــه کنیــد.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده