کارمندی که بیدرنگ آماده رزم شد
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید "غلامحسین داوریلنگرودی" که نام پدرش علیاکبر است، سیزدهم آبان ماه 1328، در لنگرود به شهادت رسید. وی تحصیلاتش را تا فوق دیپلم ادامه داد. در وزارت بهداری کار میکرد. سرانجام در چهاردهم شهریور ماه 1360 به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای بازیدراز به خاک سپرده شد.
روایتی دیگر از زندگینامه این شهید را بخوانید.
شهید «حسن داوری» در سال ۱۳۴۳، در روستای «قاسم آبادآقا» متولد شد و در دو سالگی دچار بیماری سختی شد. برای معالجه او به هر دکتری مراجعه شد و هر دارویی که لازم بود استفاده شد، ولی اثری نبخشید. او را با معرفی دکتر به بیمارستان امام خمینی(ره) بردند و در آنجا بستری کردند اما حال او هر روز بدتر میشد. پس از مدتی پزشک بیمارستان درد او را ناعلاج خواند و از بیمارستان مرخص کرد، ولی پس از مرخص شدن از بیمارستان با مراقبتهای لازم که از وی شد دل ناامید پدر و مادر را به امید آورد. کمکم حال وی رو به بهبودی رفت و پس از مدتی بهبود نسبی در وی حاصل شد، ولی تا آخرین لحظه بهبودی مطلق نداشت این خواست خدا بود که حسن نجات پیدا کند تا خون خود را فدای حکومت قرآن و اسلام نماید.
او در هفت سالگی به دبستان راه یافت با ذوق سرشاری که داشت مرحله ابتدایی را به پایان رساند و سپس وارد مرحله راهنمایی شد. در این هنگام بود که فکر او و قلب او شیفته انقلاب و امام شد و لحظهای نشد که انقلاب را فراموش نماید و با سخنش و عملش گواه عشق او به اسلام و انقلاب و امام نباشد. او غیر از امام نماز یومیه – نمازهای مستحبی بهجا میآورد. مادرش به او گفت: نمازت را که خواندی دیگر این نمازها برای چیست؟ حسن در جواب میگفت: "خوب من نماز میخوانم هم برای خودم ثواب دارد؛ هم اجری برای شما دارد."
وی به روزه علاقه داشت، ولی جسم بیمار او اجازه نمیداد که موفق به گرفتن روزه بهطورمداوم باشد، ولی با اینحال تا آنجا که امکان داشت سعی میکرد که این عبادت واجب را نیز بهخوبی انجام دهد.
حسن به قرائت قرآن علاقه داشت و همیشه در خانه تمرین میکرد تا بتواند قرائت قرآن مسلط شود. وقتی که حسن را در سال ۱۳۶۱ برای گرفتن دفترچه آماده به خدمت به هشتگرد خواستند او بسیار شاداب و خندان شد، زیرا که فکر میکرد در همان ابتدا پس از اخذ دفترچه وی را به خدمت سربازی اعزام خواهند کرد، ولی پس از گرفتن دفترچه وقتی به وی گفتند که شما را چند ماه دیگر به خدمت خواهند برد، وی افسرده و نگران شد، زیرا علاقه زیادی بهخدمت جبهه داشت. وی وقتی از این جهت نا امید شد و نتوانست بهخدمت برود وارد بسیج شد تا بتواند شکست خود را از این طریق جبران نماید لذا خیلی خوشحال بود. او در بسیج سپاه چند هفته دوره دیده و تا حدودی به فنون نظامی و اسلحههای مختلف آشنا شد. پس از اتمام دوره بلافاصله برای جبهه ثبت نام کرد و چند روز دیگر آماده اعزام شد.
در روز اول مهر سال ۶۱ او را ابتدا به پادگان امام حسین(ع) تهران اعزام کردند و پس از چند شب اعزام به جبهه شد. وی در پادگان ا... اکبر حدود ۲۰ روز دوره نظامی کوتاهی را گذراند و به خط مقدم رهسپار شد. در شب ۲۳ آبانماه در مرحله ممدوم حمله مسلم ابن عقیل که در اواخر ماه محرم بود، شرکت کرده و در لشگر محمد رسول ا...، گردان حبیب ابن مظاهر در جبهه سومار مفقود شد، ولی بهقول بعضی از دوستان وی که همراه او بودند؛ او چند گلوله خورده و به احتمال زیاد بهدرجه رفیع شهادت رسیده است.
انتهای پیام/