افتخار شهادت
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «حسن تیموری»، بیست و پنجم دی ۱۳۴۵، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش علی اکبر، آبمیوه فروش بود و مادرش، زهرا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. جهادگر بود. دهم آبان ۱۳۶۳، در تهران در حین انجام ماموریت بر اثر سانحه رانندگی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. برادرش حسین نیز شهید شده است.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از «شهید ناصر داییگلده» از کتاب «ستارگان راه» است.
«در یک صبــح بهــاری، روبــه روی پنجــرۀ ســحرگاهی و بــر بــال نــرم نســیمی ملایــم و خنـک کـه جـان درون و جهـان بـرون را طـراوت بخشـیده اسـت، مینشـینیم و مکتوبـهای را میخوانیـم از یـک کارگـر سـاده، امّـا بـا اخـلاص؛ از جوانـی کـه نـداری نگذاشـت کـه ورقـة مـدرک تحصیلـی اش بیشـتر از پنجـم ابتدایـی را بـه مـا نشـان دهـد، ولـی دنیـای معرفتـش، او را از عارفـان نامـی بالاتـر نشـانده اسـت. او بـا نگاشـتهاش کـه بـرای فرداهـای سـرزمین مـا نوشـته اسـت، سـه نکتـة نغزتـر از گُل نرگـس و داودی و محمّـدی در دسـتمان گذاشـته:
خدابینی
آن دوسـت عزیز، توجّه به خدا و نماز و راز و نیاز را نشـانده در پیشـانی نامه اش:
امیـدوارم همیشـه بـه یـاد خـدا باشـید و نمازتـان تـرک نشـود و در نمـاز جمعـه شـرکت کنیـد. نمـاز جمعـه اسـت کـه دشمن شـکن اسـت و مـا تاکنـون ایـن پیروزی هایـی را کـه بـه دسـت آورده ایـم، از نمـاز و دعاهـای شماسـت.
دشمنشناسی
اگــر مؤمــن باشــی و منافــق نشناســی، بــدون شــک گیجــی. خداخواهــی در جنــب دشـمن فهمی، یـک مسـلمان را تبدیـل می کنـد بـه یـک مؤمـن شـش دانگ؛ و ایـن، تـذکاری اســت از آن دوســتِ بهترینمــان:
بـه حرفهـای منافقیـن گـوش ندهیـد. اگـر میگوینـد نفـت و قنـد و شـکر و ایـن چیزهـا را نمی دهنـد، بـه حرفشـان گـوش ندهیـد ... اگـر ایـن منافقیـن در ایـن کشـور علیـه مـا مـردم محـروم و سـتمدیده خیانـت میکننـد فقـط بـه مـا خیانـت نمی کننـد، بـه اسـلام خیانـت میکننــد.
شهادتطلبی
و چـه چیـزی بهتـر از ایـن بـرای انسـان کـه عاقبـت زندگـی اش بـه خاتمـت شـهادت ممهـورشـود:
مـن بـه آن مقامـی کـه می خواهـم و انتظـارش را می کشـم ]خواهـم رسِـید[ و آن، شـهادت اسـت. شـهادت افتخـار مـن اسـت. در شـهادت مـن گریـه نکنیـد؛ سَـرْدر حیـاط خانـه پرچـم بزنیـد و چراغانـی کنیـد تـا مـردم فکـر کننـد پسـرتان را دامـاد کرده ایـد؛ افتخـار کنیـد. مـردم بایـد بیاینـد بـرای عروسـی، نـه بـرای عـزاداری.
بلـه، آن مکتوبـه، وصیتّنامـه ای اسـت از دوسـتی نازنیـن بـه نـام حسـین تیمـوری؛ بسـیجی شـهید ایـن روزهــای دیــن خــدا و دوسـت بهیـن آســمانی ها، کـه ســال ها مهمــان اهالــی منطــقة شهــید صــدوقی - ساسـانی - کـرج بـود. حسـین پـس از طـیِّ طریقـی خدایـی و عرفانــی از تربــت حیدریــه تــا کــرج و تــا جبهــة ســومار، در یــک نشــاط صبحگاهــی و در عملیـات مسـلم بن عقیل بـه خواسـتهاش کـه سـال ها آرزویـش را در سـر میپرورانـد، رسـید؛ شـهاّدت. و بـا رجعتـی سـرخ، دوبـاره بـه همـان زادگاهـش برگشـت تـا مـزارش زیارتـگاه عاشــقان حســینی باشــد؛ بــرای ماهها و سالها، تــا دورها و فردای فرداها.
از خوان خون گذشتند صبح ظفر، سواران / پیغام فتح دارند آن سوی جبهه، یاران
در کربلای ایــثار، مــردانه در ستیزند / رزم آوران اسـلام، با خیل نابکاران
انتهای پیام/