«علیمحمد» تربیت شده خدایی که فدای حضرت زینب «س» شد
نوید شاهد البرز؛ دین از هم کیشان و پیروانش ملتی واحد می سازد؛ لشکری از فرشتگان در مقابل پلیدی ها. لشکر فاطمیون اعزامی از ایران با سربازانی افغان علیه دشمنی واحد و فرقهای منحط و منحرف نتیجه و کارکرد دین اسلام بود. ریسمانی که همه شیعیان به آن چنگ زدند تا ارزش ها زنده بماند و عده ای در این میان به مصاف با تاریکی و پلیدی به نام داعش رفتند؛ بی تعلق به آب و خاک.
شهید علی محمد رستمی جوان بیست و نه ساله ای که متولد خاش و در اصل افغانستانی بود در پانزدهم خرداد ماه 1393 در سوریه توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. نوید شاهد در هشتمین سالروز شهادت این شهید گفتوگویی با والدینش دارد که متن این مصاحبه را در ادامه می خوانید.
_نوید شاهد: لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی بفرمایید؟
پدر شهید: «خداداد رستمی» پدر شهیدمدافع حرم علی محمد رستمی هستم. در اصل افغانستانی و اهل ایالت دایکوندی افغانستان هستیم. شغل خانواده ما دامداری بود. سه تا خواهر دارم. در حد خواندن و نوشتن سواد دارم. فرصت ادامه تحصیل برای من مهیا نبود چون زمان تحصیل من با انقلاب افغانستان همزمان شد.
انقلاب زیربنای افغانستان را از بین برد. شرایط به گونه ای شد که درس خواندن برای ما دیگر مطرح نبود. ما باید به فکر زنده ماندن خود می بودیم چون شیعه های افغانستان دچار سختی و خسران شدند. هر چه ماند شیربچه های شیعه زنده نگه داشتند. ما برای امرار معاش سخت تلاش می کردیم.
_نوید شاهد: با همسرتان چگونه آشنا و ازدواج کردید؟
پدر شهید: با حاج خانم همسایه بودیم. در افغانستان همسر را پدر و مادر انتخاب می کنند. شانزده هفده ساله بودم که ازدواج کردم. زندگی مان را در کنار پدر و مادر شروع کردیم. خدا به ما چهار پسر چهار دختر داد.
_نوید شاهد: از فرزندتان علیمحمد بگویید.
پدرشهید: شهید پسر اولم بود. سه سال بعد از ازدواج ما به دنیا آمد. اسمش را به دلیل مهر و علاقه ای که به خاندان ائمه داریم، علی نهادیم. علی تا کلاس هشتم درس را ادامه داد. زندگی برای ما سخت شد و دامداری هم زندگی ما را نمی چرخاند. صد تا بز داشتیم که از عهده خرج و مخارجشان برنمیآمدیم. علوفه هم نبود. علی محمد درسش خوب بود. اما خودش گفت: درس خواندن خرج دارد. حکومت جدید که آمد دوباره مدارس باز شد اما پول می گرفتند. ماهی سیصد و چهارصد هزارتومان برای کلاس ششم باید می دادیم.
علی محمد درس را رها کرد و به ایران آمد. نگران بودیم از اینکه به غربت می آید. مجبور شد سه سال به ایران بیاید و کارگری کند. دایی اش اینجا بود. پیش او می ماند.
_نوید شاهد: چگونه از شهادتش باخبر شدید؟
پدر شهید: او از ایران زنگ می زد. ماهانه هم پول می فرستاد. سوریه که می خواست برود خبر نداد. بعد از اینکه به سوریه رفت، دایی اش خبر داد که پسرت به سوریه رفته است. دو، سه ماه در سوریه ماند و بعد شهید شد. ما آنجا به اخبار دسترسی نداشتیم. اما میدانستیم در افغانستان جنگ است. خبر شهادتش را داییاش به ما داد. ابتدا گفتند که پسرت تصادف کرده است. شما را خواستند که به ایران بیایید. ما دست به کار شدیم که شناسنامه بگیریم. ما آنجا نمی گوییم که بچه های ما به سوریه می روند. از ما پرسیدند: برای چه منظوری به ایران می روید؟ گفتیم که پسرمان تصادف کرده است. بعد از چند روز متوجه شدیم که پسرم شهید شده و تصادف نکرده است. آنجا مراسم ختم گرفتیم و به همه گفتیم تصادف کرده است.
_نوید شاهد: چگونه به شهادت رسیده بود؟
پدر شهید: گفتند که وقتی عملیات شروع شد، تیراندازی میکردند. پسر تو ایستاد که به سمت دشمن شلیک کند، تیر به او خورد و شهید شد. من نپرسیدم که تیر به کجا خورد.
_نوید شاهد: مراسم تشییع چگونه برگزار شد؟
پدرشهید: من چند سال قبل به مدت سه سال در ایران زندگی کرده بودم. وقتی به ایران رسیدیم مراسم تشییع و خاکسپاری تمام شده بود و پسرم را به خاک سپرده بودند. مزارش در امامزاده ابراهیم جاده ملارد است. ما هم بر مزارش ادای احترام کردیم.
_نوید شاهد: اخلاق و ویژگی های شهید رستمی چه بود؟
پدرشهید: علی محمد از لحاظ اعتقادی پایبند و بااعتقاد بود. حرف گوش کن بود. او به لحاظ جثه اندازه من بود. به خاطر ندارم با کسی دعوا کرد باشد. اهل نماز بود. رفقایش می گویند: با جماعت نماز می خواند. عادت ها و سبک زندگی اش او را به شهادت رسانید.
_نوید شاهد: قبل از شهادتش در مورد اینکه شهید شود، صحبت کرده بود؟
پدرشهید: بله، در افغانستان هم میخواست به جبهه ملی برود. آرزو داشت برود ولی ما نگذاشتیم.
_نوید شاهد: برخورد مردم با شما چگونه بود؟
پدرشهید: در بین مردم ایران تفکرات و برخوردهای متفاوتی دیده می شود. نسبت به قبل برخوردها بهتر شده است. ما خودمان را معرفی نمی کنیم خانواده شهید هستیم.ملت ایران ملتی شهیدپرور هستند و با خانواده شهدا خوب رفتار می کنند.
_نوید شاهد: چگونه پسرتان را تربیت کردید که شهید شد؟
پدر شهید: من او را مانند همه فرزندانم و همه کودکان مسلمان و شیعه افغانستانی پرورش دادم. او تربیت کرده خدایی بود که در راه آل الله برود و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) شهید شود.
_نوید شاهد: اگر روزی حضرت زینب (س) را ببینید به او چه می گویید؟
پدرشهید: حضرت زینب (س) را ببینم این را می گویم: «این سربازهای شماست. برای شما باز هم باید مثل علیمحمد تربیت کرد و در راه خاندانتان فداکرد.»
_نوید شاهد: حاجخانم،خودتان را معرفی کنید؟
مادر شهید: «للبیبی محمدی»، مادر شهیدعلیمحمد رستمی اهل ولایت دایکندی افغانستان هستم. خانواده من کشاورز بودند. دخترها آن زمان در افغانستان مدرسه نمی رفتند. من در مکتب خواندن قران را یادگرفتم. 14، 15 ساله بودم که ازدواج کردم. خدا به ما 4پسر و 4 دختر داد.
_نوید شاهد: از علی محمد برایمان تعریف کنید؟
مادر شهید: بچه خوبی بود. در کار خانه کمک میکرد.به پدر هم کمک میکرد. به خواهر و برادراش در درس ها کمک میکرد. خیلی رفتارش خوب بود. خیلی خدا دوست بود. گفت من را اردوی ملی می برند. باخودم گفتم: من چیکار کنم؟! بدون علی محمد نمی توانم زندگی کنم. به ایران آمد و راهش را پیدا کرد که ان شالله خدا قبول کند.
_نوید شاهد: موقعی که ایران بودند دلتنگش میشدید؟
مادر شهید: بله، دلتنگش میشدم. برایش دعامیکردم و صدقه می دادم. سوریه هم که رفت به ما نگفت تا اینکه خبردار شدیم در سوریه شهید شده است.
_نوید شاهد: وقتی خبر شهادتش را شنیدید، چه حالی داشتید؟
مادر شهید: بی تاب شدم. مراسم تشییعش هم نبودم که با او خداحافظ کنم. سخت گذشت تا اینکه آمدم ایران و بر سر مزارش فاتحه خواندم.
_نوید شاهد: بعد از شهادت خواب او را دیدید؟
مادر شهید: در خواب دیدم علیمحمد با همسر و فرزندش آمد. دستم را باز کردم پسرش را در آغوش گرفتم. به چهره علی محمد نگاه کردم خندان بود. به من گفت مادر گریه نکن.
انتهای پیام/