همسرم در راه وظیفه شهید شد و هرگز دخترمان را ندید... اما من به انتخابش افتخار میکنم. دخترم فاطمه وقتی به دنیا آمد دو روز بود که پدرش شهید شده بود... اما نه به خاطر بیمهری تقدیر، بلکه به خاطر عشق بزرگترش به اقتدار وطن. اینها را همسر شهید رمضانعلی چوبداری، مسئول روابط عمومی سپاه البرز میگوید که در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
اشکهای مادر شهید سیدمجید خوشچشم، هنوز که هنوز است خشک نشده؛ اشکهایی که بوی سوپ محبوب پسرم را میدهد، همان سوپی که آخرین بار با دستهای لرزانم برایش پختم. حالا پس از سالها، در دهه ولایت، صدایش را از لابهلای وصیتنامهاش میشنوم: "مامان! من زیر پرچم اباعبدالله(ع) سربازم!" اینجا روایت زندگی کوتاه ولی پرشکوه پسری است که شناسنامهاش را "بزرگ" کرد تا به سنگر ولایت برود را میخوانیم.
در دهه ولایت و در آستانه عید سعید غدیر، پای صحبت سید حبیب موسوی نشستیم؛ پدر شهید سیدمجید موسوی که با افتخار از فرزندش میگوید: «مجیدم همنام مولا بود و هم راهش را رفت.» جوان ساداتی که با عشق به اهل بیت(ع) بزرگ شد و وقتی جنگ فرا رسید، بیتکلف گفت: «من که سیدم، اگر به جبهه نروم، پس چه کسی برود؟» اینک پس از سالها، پدر از مجید میگوید؛ از نمازهای کودکانهاش، از مهربانیهایش، و از روزی که در عملیات مرصاد، پرچم ایثار را بر دوش گرفت و به شهادت رسید. روایتی که در روزهای ولایت، یادآور عهد فرزندان علی(ع) با امام زمانشان است.
صفیه حیدری مادر شهید حسن حیدری در گفتگو با نوید شاهد البرز میگوید: «او یکی از اولین رزمندگانی بود که در سوم خرداد ۱۳۶۱ به مسجد جامع خرمشهر رسید اما هرگز خود را پرچمدار آن لحظه تاریخی ننامید.» شهید حسن حیدری، بسیجی گمنامی که در ۲۱ سالگی به آرزویش رسید و پیکر پاکش نیز طبق وصیت، کنار امامزاده خور آرام گرفت. حالا مادرش از روزهایی میگوید که حسنِ کودک را با چادر به پشت میبست تا زمین نخورد، غافل از اینکه روزی همان پسر، پرچمدار استوار میهن خواهد شد.
"پسرم رفت تا خرمشهر نفس بکشد!" این فریاد دل مادر شهید علی حاتمی است که امروز پس از سالها، خاطرات پسرش را با چشمانی پر از اشک و سینهای مالامال از افتخار روایت میکند. از کودکی که در پنج سالگی با قرآن انس داشت تا جوانی که در بیست و پنج بهار زندگی، با عملیات بیتالمقدس به ملکوت اعلی پر کشید. این روایت، داستان حماسهآفرینی است که مادرش به یاد دارد: "علی همان روز اعزام گفت: مادر! گریه نکن، ما میرویم تا ایران بماند." حالا خرمشهر با خون علی و یارانش جوانه زده، و مادر فداکارش هر روز این شکوفههای آزادی را به فرزند شهیدش تقدیم میکند.
«امیرمحمد سعادتی» پدر شهید «حسین سعادتی»، مردی است که خود سالها در لباس ارتش خدمت کرد و امروز با قامتی استوار، خاطرات فرزندش را روایت میکند. شهیدی که در بیستویکسالگی، راهی جبهههای نبرد شد و در جزیره مینو به شهادت رسید. گفتوگوی ما با این پدر شهید، روایتی از ایثار، ایمان و عشق به وطن... است. این مصاحبه را در ادامه بخوانید.