سربازی که غیرتش به جوش آمد
نوید شاهد البرز؛ «غلامرضا درهشیری» سال 1342 در کرج متولد شد. او فرزند دوم خانواده بود که به دست کوملهها به درجه جانبازی رسید. او در مورد ادامه تحصیل و نیز روی آوردن به کار و اشتغال میگوید: «من سیکل را که گرفتم دیگر درس نخواندم چون تصمیم گرفته بودم سرکار بروم. تا زمان خدمت مدتی به کارخانه جهانچیت میرفتم، مدتی هم در کارخانه کفش بلا مشغول شدم، بعد هم از کار در صنایع چوب امرار معاش میکردم. البته بعد از جانبازی در «مدرسه راهیان کربلا» اقدام به ادامه تحصیل کردم اما به دلیل جراحات و دردهای ناشی از جانبازی قادر به ادامه تحصیل نبودم.»
دره شیری در پاسخ به اینکه چگونه وارد عرصه دفاع مقدس شده است، بیان میکند: «سال 61، به خدمت اعزام شدم و سال 63 هم در سردشت کردستان با انفجار خمپاره مجروح شدم. من هنوز خدمت نرفته بودم سال 59 که به ایران حمله شد. کم سن هم بودم و زمانیکه حمله به قصرشیرین شد و گفتند که به زنها و دخترها تجاوز شده است، این غیرت من را به جوش آورد. زمانی هم که برای خدمت منطقه رفتیم با دل و جون بود و خوشحال بودم از اینکه به منطقه رفتم.»
خدمت در نیروی هوایی
وی درخصوص اولین اعزامش به منطقه جنگی چنین بیان میکند: «اولین بار به نیرو هوایی اعزام شدم. دو ماه و بیست روز آموزشی تهران بودم. بعد به پایگاه شکاری اصفهان اعزام شدم. 15 ماه هم آنجا خدمت کردم. شش ماه باقیمانده را گفتند باید به نیرو زمینی بروید. ما را به پادگان حرّ تهران آوردند و تحویل لشکر 23 دادند. چند روز آموزش دیدیم بعد مرا به پسوه در کردستان فرستادند. بیست روز هم آنجا آموزش دیدیم و در لشکر 23 سردشت مستقر شدم.»
خدمت در نیروی زمینی
این رزمنده دوران دفاع مقدس در مورد خدمتش در نیروی زمینی و چگونگی جانبازیاش روایت میکند: «اول که اعزام شدیم بیست روز در پسوه آموزش داشتیم. آقای دکتر رضا جلوهگران که در اصل اهل احمدآباد اصفهان بود پزشک گردان بود. ما 15 تا سرباز بودیم که به ما آموزش داد و گفت: من فقط یک نفر نیاز دارم و من را انتخاب کرد. دستیار او بودم و تا لحظهای که مجروح شدم جزء کادر بهداری بودم.»
روایتی از جنایت کومله
وی درخصوص شهادت همرزمانش به دشت کومله دمکراتها میگوید: «شب عید بود. آقای دکتر جلوهگران پرسیدند: "من برم مرخصی یا شما میری؟" گفتم: "شما تشریف ببرید." چون او متاهل بود و من مجرد. کدخدای ده آمد. گفت: خانمم مریض است و نمیتواند به درمانگاه بیاید. دکتر دارو نوشت، گفت: "بخر من میام سر میزنم." فردا بعدازظهر آقای دکتر با یکی از بچهها به نام شهید حسین درگزی که بچه تهران بود، راهی ده بیوران که بیرون از سردشت رفتند. آقای دکتر به من گفت: "تا من میروم ده مریض کدخدا را ببینم شما آب بذار گرم شود. من آمدم لباسهایم را بشورم و به مرخصی بروم." دکتر به ده رفتند، شب هر چه ساعت رو نگاه کردیم نیامد. فرماندهمان سروان فلفلکوب گفتند: "چرا آقای دکتر با ما هماهنگ نکرده، به ده رفته است؟! اگر او نیامد احتمال اینکه برنگرده هست." آن شب را تنهایی تا صبح سر کردم. صبح مینیابها رفتند جاده را مینیابی کردند. بعد تامین جادهها رفتند بعد ما با آمبولانس رفتیم، دیدیم که تویوتا را آتش زدند که جنازههای هر دو را پیدا کردیم که با بنزین تویوتا آنها را آتش زده بودند که بعد جنازهها را به معراج شهدای سردشت فرستادیم. این جنایت به دست کومله _ دمکراتها اتفاق افتاد. آنها برای خدمت به ده رفته بودند ولی در راه برگشت کمین کردند و هر دو را شهید کردند و ناجوانمردانه جنازههایشان را آتش زده بودند.»
وی در ادامه از چگونگی مجروحیتش و درگیری با کوملهها بیان میکند: «من در سردشت مجروح شدم. جانبازی من یک شب در درگیری با کومله و دموکرات و مجاهدان اتفاق افتاد. آن شب خدا رو شکر کسی مجروح نشد، فردا ساعت سه بعدازظهر بود که عراق شروع کرد پایگاه را با خمپاره کوبید. یکی از بچهها شهید شد. من رفتم آنها را نجات بدهم که پشت سر من خمپاره به زمین خورد و من مجروح شدم. البته دو سه نفر از بچهها مجروح شدند ولی سطحی بود. حال من خیلی وخیم بود چون خمپاره از پشت خورد و من چون جلو بودم از کمر تا پایین بدنم را ترکش گرفت.»
وی ادامه داد: «همان موقع موج انفجار بلندم کرد و به زمین کوبید. حالت تهوع داشتم که این حالت تهوع تمام نمیشد، کمکم دیدم شکمم ورم کرده است. به بچهها گفتم: بدنم خشک شد. بچهها از بالای کوه با پتو من را با آمبولانس پایین آوردند.»
عیدی برای یک سرباز
این جانباز با به یاد آوردن شرایط مجروحیت و نحوه اصابت، درباره مجروحیتش بیشتر ادامه داد: «18 تیر 63 ساعت 3:30 دقیقه بعدازظهر بود. زمانی که انفجار رخ داد من رفتم رو هوا و همینطور غلت زدم و با کمر زمین خوردم. درد نداشتم فقط احساس خشکی بدن داشتم. بعد دیدم از بازوم خون میآید به بچهها گفتم ویتامین کا به من بزنند، بعد با پتو من را آوردند پای کوه و با آمبولانس من را به بیمارستان رساندند تا بیمارستان سردشت که 70 کیلومتر هم راه بود. در بیمارستان وقتی چراغ بالای سرم را در اتاق عمل روشن کردند بیهوش شدم و چیزی یادم نیست تا چشم باز کردم در بیمارستان امامخمینی تبریز بودم که 5 مرداد هم من را به بیمارستان آسیا تهران آوردند. بیمارستان آسیا بستری بودم تا شب عید 66، تقریباً دو سال و چهار ماه بستری بودم، البته بعد از آن هم چند باری بیمارستان بستری شدم.»
از جانبازیام پشیمان نیستم
وی همچنین از آلام دوران جانبازی نیز چنین بیان کرد: «مجروحیت من ترکش خمپاره بود و موج انفجار خمپاره که هر دوی اینها باعث صدمه به نخاع T12 مهره کمری شد.» و 6 ماه بعد کم کم به من گفتند که قطع نخاع شدم که من به مرور زمان و لطف خداوند کنار آمدم. دره شیری انگیزه و دلیل تحمل آلام جانبازی را چنین اذعان داشت: «چون من برای مملکت و آب و خاکم به جبهه رفته و جانباز شده بودم، این مساله بیشترین تسکین را به من داد. به لطف خداوند توانستم کنار بیایم. من هرگز از جانبازی پشیمان نشدم فقط گاهی از چیزهایی که در جامعه میبینم، ناراحت میشوم.»
این جانباز دوران دفاع مقدس، همرزمان و فرمانده گردانش را چنین معرفی میکند: «بله، آقای ناصر زعیم که کرج هستند، آقای مرتضی عبداللهی، آقای پالیزدار، خیلیها بودند ولی فراموش کردم. اسم فرمانده گردان فراموش شده ولی فرمانده کل جناب سروان فلفلکوب بودند.»
وی به فعالیتهای بعد از جانبازی خود اشاره کرد و گفت: «بعد از مدتی طراحی میکردم، مدتی هم درس خواندم، ولی به دلیل عفونت شدید پای راستم نتوانستم ادامه بدهم. کار خاصی نداشتیم، در منزل کارمان جدول حل کردن بود تا اینکه پنج سال پیش به دنبال موسیقی که یکی از علاقههایم بود رفتم. از سال 87 شروع به یادگیری ساز پیانو کردم.»
درهشیری از تلخترین و شیرینترین روزهای جانبازی اش اینگونه میگوید: «روزهای تلخ زندگیام در بیمارستان هنگامی که جانبازها شهید میشدند بود. سال 65 یکی از بچهها اهل ورامین بود به نام آقای خلخالی اگر اشتباه نکرده باشم، او را میخواستند ببرند اتاق عمل که به من گفت: "دره شیری میشه بمونی من از اتاق عمل بیام بعد بروی؟ اون روز من میخواستم از بیمارستان برم بیرون کار داشتم، گفتم تا تو بری بیا من از بیرون برگشتم، ما رفتیم بیرون و برگشتیم ولی بنده خدا در اتاق عمل شهید شده بود. آن روزها همرزمهای مانده هم به جرگه شهدا میپیوستند، تلخ بود. روزهای شیرین هم بود بچهها خوب میشدند و برمیگشتند. تلخ و شیرین زیاد بالاخره زمان طولانی گذشته و فراموش میشود.»
تنها خواسته یک جانباز
وی با بیان اینکه انگیزه اصلی جوانها در جنگ تحمیلی دفاع بود، گفت: «از مسئولان درخواست میکنم بیشتر به وضعیت مردم برسند. از ما گذشته است ما دیگر در سرازیری افتادیم و خواسته چندانی نداریم. خانواده شهدا و جانبازان دینشان را به مملکت ادا کردهاند.»
انتهای پیام/