او راهی مسیر شهادت بود
به گزارش نوید شاهد البرز، چه زیبا روایت میکند؛ رفتن را و در مسلخ عشق عاشقانه جان دادن و شهادت را هدیه گرفتن. چه زینبوار غمها را دلتنگیها را فرو میخورد و صبوری میکند؛ چون عزیزش در جوار جانان آرام گرفته است و این خودِ از جان گذشتن است.
«فریبا رضایی» همسر شهید مدافع حرم «مهدی قاسمی» در گفتوگو با نوید شاهد البرز از همسر شهیدش اینگونه روایت میکند: «من و آقا مهدی از طریق همسایگی با مادربزرگم آشنا شدیم. مادرش من را برای ازدواج با آقا مهدی انتخاب کرد. سال ۱۳۷۱، پدر و مادر همسرم به منزل ما تشریف آوردند و خواستگاری از من را مطرح کردند. در همه جلسات خواستگاری آقا مهدی کمحرف بود. در این مراسم لباس سفیدی تنش بود که بسیار برازندهاش بود. سال ۱۳۷۲، با همسر برادرش آمدند که در این جلسه صحبت کوتاهی داشتیم و در همان سال مراسم عقد و ازدواج ما مهیا شد.»
سرباز ولایت بود
«فریبا رضایی» با اشاره به اینکه همسر شهیدش از رزمندگان دوران دفاع مقدس بوده است، بیان میکند: «آقا مهدی از رزمندگان دفاع مقدس بود و این برای من خیلی با ارزش بود؛ چون سرباز ولایت بود. در این جلسه که شروع کردند به صحبت گفتند: من راننده پدرم هستم و هر جا پدرم باشند من هم هستم. این کلامشان به دل من نشست. «حاج روح الله قاسمی» پدر همسرم واقعا مرد بود؛ تمام زندگیشان وقف انقلاب بود. آقا مهدی ادامه دهنده و تربیت شده راه پدر و مادری انقلابی و با ایمان بود. البته آقا مهدی شغلشان را هم کشاورزی و دامداری گفتند و این کسب حلال هم برای من، یک شاخصه مهم بود.»
رضایی در ادامه میافزاید: «آقا مهدی از نیروهای سپاه بود که در بخش آموزش جنگی مشغول بود. سپاهی بود که یکی دو سال بعد از جنگ از سپاه استیفا میدهد. در دوران دفاع مقدس به دلیل روحیه قوی و هوش سرشاری که داشته است، فرمانده گردان میشود. پیکر شهدا را در منطقه سردشت کردستان به عقب بر میگرداند و در عملیات کربلای ۵ شلمچه به درجه جانبازی نایل میشود.»
از کار فرهنگی تا شهادت
وی به فعالیتهای فرهنگی همسرش در دوران دفاع مقدس نیز اشاره میکند: «پشت جبهه که بود حتی بعد از جنگ برنامههای فرهنگی یادواره شهدا و حتی زمان هفته دفاع مقدس نمایشگاه برگزار میکرد. علاقه شدیدی به شهدا داشت. شغل اصلی و خانوادگی او کشاورزی و دامداری بود؛ ذاتا به این کار علاقه داشت. پدرش زنجانی بود، اما محل زندگیاش سیدجمال الدین در اطراف شهر هشتگرد است. متولد شهر هشتگرد بود.»
جانبازی در جبهه دفاع مقدس
این همسر جانباز دوران دفاع مقدس در خصوص جانبازی همسرش نیز بیان میکند: «آقا مهدی از ناحیه دست در دوران دفاع مقدس جانباز شده بود. گوشش هم صدمه دیدهبود. موج انفجار گرفته بود. در بدن تعدادی ترکش داشت.»
صداقتش مهمتر از همه
وی از خصوصیات اخلاقی و شخصیت همسرش نیز بیان میکند: «نشاط، شادابی، روحیه عالی و خوش صحبتی آقا مهدی جذاب بود. مهمتر از همه صداقتش بود. آقا مهدی حجاب من را خیلی دوست داشت. آقا مهدی این اواخر که راهی سوریه بود، خیلی تغییر کرده بود؛ چون راهی مسیر شهادت بود. همیشه برای من و دخترم گل میگرفت. این به ما خیلی روحیه میداد. این اواخر قبل از شهادت آقا مهدی من پدرم را از دست دادم و همان سال هم مادرم را از دست دادم. برای اینکه به من روحیه بدهد برای من گل میخرید چون این شک بزرگی برای من بود. همسرم به پدرم بیشتر از من سر میزد. قبل از فوت پدرم گاهی صبحها روزنامه میخرید و به دیدن پدرم میرفت و صبحانه را با او میخورد.»
شادترین لحظه یک شهید
این همسر شهید از شادترین و زیباترین لحظات زندگی شهید نیز اینگونه میگوید: «شادترین لحظه زندگیاش در سوریه بود. شب ۲۲ بهمن نورافشانی بود. چند دقیقه از ساعت ۹ گذشته بود که گوشی زنگ زد. آقا مهدی بود. آن طرف خط صدای تیراندازی بود. گفتم: "آقا مهدی گوش کن اینجا چه خبره؟!" همیشه شبهای ۲۲ بهمن اگر ایران بود ما را برای تماشای نورافشانی میبرد. همزمان آقا مهدی گفتند: "شما گوش کن! صدای تیراندازی نیروهای فاطمیون بود که الله اکبر گویان بودند و گفت: "این شادترین لحظه زندگیام است." قشنگترین و زیباترین عکس آقا مهدی عکسی که با دختر شهید شهر الزهرا انداخته است، بود. همه فکر میکنند دختر آقا مهدی است؛ اینقدر که در این عکس حس پدرو دختری موج میزند. بچههای سوریه را مانند فرزندان خودش دوست داشت.»
بصیرت شهدایی
همچنین غمگینترین لحظات همسرش را عنوان میکند: «غمگینترین لحظه از دست دادن پدرش بود که برای او خیلی سنگین بود. بیانات آقا امام خامنهای(مدظله العالی) را با گوش جان میشنید و پای صحبتهای آقا مینشست و برای حضرت آقا جان میداد. برای غربت آقا اشک میریخت که چرا آن طور که باید صحبتهای آقارا با جان و دل درک نمیکنند. شهدا بصیرت داشتند؛ میدانستند در هر زمان و لحظه چگونه حرکت کنند و مطیع ولایت بود.»
شهیدی عاشق شهدا و مدیون حاج قاسم
فریبا رضایی با تاکید بر اینکه همسرم از شهدا الهام میگرفت، بیان میکند: «آقا مهدی عاشق شهدا بود و تکتک شهدا برای او جایگاه خاصی داشتند. از شهید مفاخری خیلی تعریف میکرد. شهید مظلومی بود حتی مظلومیتش را در وجود مادرش هم میتوان حس کرد. آقا مهدی به دقت و خیلی عالی زندگینامه تکتک شهدا و فرماندهان دفاع مقدس مثل شهید برونسی و شهید کاوه که ما مزارشان رفتیم را حفظ بود که هر کدام دلاوری بود و آقا مهدی مسیرشان را از آنها الهام میگرفت. آقا مهدی حس خاصی به حاج قاسم داشت. سالها قبل از اینکه حاج قاسم معروف بشوند آقا مهدی از دوران دفاع مقدس او را میشناخت و در مورد حاج قاسم تحقیق میکرد. سیدیهایی را تهیه میکرد و بین فامیل پخش میکرد و میگفتند: این را حتما ببینید که دشمن در مورد حاج قاسم چه میگوید. کیلومترها جلوتر از مرزها، سپاه قدس میجنگد و جانفشانی میکند که همه را مدیون حاج قاسم بود و عاشق این بود که یک روز سرباز حاج قاسم باشد. خدا را شکر که به آرزوش رسید و در این مسیر رفت.»
پیشبینی شهادت
رضایی با بیان اینکه همسرم سالها قبل به شهادتش اشاره کرده بود، میگوید: «سوریه یعنی عشق! همه عشق من سوریه بود. زمانی که آقا مهدی پیکرش آنجا بود مهمان خانم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه جان بود. حضرت زینب (س) جان جانان است! کافی است که یک بار به زیارت بروید و آن فضا را حس کنید. همه آرامش وجودم این هست که همسرم مدافع حرمش بوده است. از سالها قبل، آقا مهدی زمانی که ما فقط دخترم مائده را داشتیم یک نکتهای را برای من بیان کرد که بعد از شهادتش من متوجه آن نکته شدم و برای من تداعی شد. گفت: "مطمئن باش که یک روز جنگ میشود و ما لباس رزم میپوشیم و میرویم." من میگفتم: "چرا از جنگ صحبت میکنی؟ میگفت: جنگ بین اسلام و کفر و جنگ بین حق و باطل همیشه بوده و هست. "این مورد را یکی دو هفت بعد از شهادتش من متوجه شدم.»
همسر شهید مدافع حرم از چگونگی اعزام همسرش به سوریه میگوید: «آقا مهدی برای رفتن به سوریه خیلی تلاش کرد. اعزام به سوریه راحت نبود. هربار کلمهای از سوریه را که به زبان میآورد تمام وجود من به هم میریخت. اشکم جاری میشد. به شدت گریه میکردم و انگار تمام اتفاقات سوریه از جلوی چشمم در کسری از ثانیه عبور میکرد که آقا مهدی دیگر صحبت نمیکرد. کم کم خدا من را آماده کرد. یک روز که برای جلسهای رفته بود، گفت: عملیاتی در پیش است. چهار شهر شیعهنشین سوریه در محاصره تکفیریهاست. چیزی برای خوردن ندارند؛ مردم علف بیابان را میخورند. تکفیریها تهدید کردهاند که اگر دستشان برسد تکتکشان را سر میبرند. آن لحظه گفتم: "خدایا! به مردم سوریه کمک کن!" گفت: "دعا کن! دعا کن من سرباز باشم و بتوانم کاری کنم."»
«یا علی» گویان تا شهادت
وی از آخرین لحظه و خداحافظی همسرش هم بیان میکند: «یکبار اعزام شد. لحظه خداحافظی برای من خیلی به یادماندنی بود. سال ۹۴ بود. صبح زود فرمانده زنگ زد. از لشکر ۱۰ سیدالشهدای کرج بود. آقا مهدی با همان شور و شوق همیشگی صحبت کرد که یک «یاعلی» خیلی بلند گفت. من برخاستم و با خودم گفتم: دیگر تمام شد؛ عزیزترین کسم میرود. لحظاتی با خودم و نفسم کلنجار رفتم که چه کار کنم. فکر کردم اگر بیتابی کنم خاطره خوبی برای هیچ کدام نمیشود. بهتر دیدم که در آن لحظه همه وجود آقا مهدی را به خدا بسپارم. آن لحظه که آقا مهدی را به خدا بخشیدم و با او معامله کردم؛ یک آرامشی زیبایی در وجود من آمد که وصفنشدنی بود و هنوز آقا مهدی سوریه نرفته بود و پیگیر کارهایش بود که زیاد هم خانه نبود و ذهن من هر لحظه به سوریه میرفت و خیلی بیقرار میشدم. با ذکر یا زینب آرام میشدم. باور کنید؛ این آرامش برای من یک زندگی جدید بود. خیلی برای من دلچسب بود. اینها زیباییهای مسیر شهادت مدافعان حرم است.»
تبریک قهرمان!
فریبا رضایی آخرین تماس همسر شهیدش از سوریه را اینگونه تعریف میکند: «آخرین تماس از سوریه، روز عملیات برای آزادسازی نوگل و ازهرا بود. گفتند که تلفنها قطع میشود. داریم حرکت میکنیم و از این منطقه میرویم. از صبح یک نشاط خوبی داشتم برای آزادی نوگل و الزهرا به آقا مهدی تبریک گفتم. آخرین صحبتها در شهر نوگل و الزهرا بود. همان محوطه بودم که ۲۲ بهمن زنگ زد. پنجشنبه تماس گرفت. گفت: به همه سلام برسان و 25 بهمن شهید شد و تا 10 روز از او خبری نبود.»
رضایی در پاسخ به اینکه همسرش چه مدتی را در سوریه بودند میگوید: «همسرم شب سیام دی ماه به سوریه رفت و تا لحظه شهادت ۲۵ بهمن ۹۴ که به شهادت رسید در سوریه بود البته پیکرش هم چند سال در سوریه ماند.»
مُزد راه شهادت
این همسر شهید در خصوص خبر شهادت همسرش هم بیان میکند: «لحظهای که آقا مهدی یا علی گفت: از همان لحظه من احساس کردم که شهید میشود. وقتی آقا مهدی را به خدا سپردم؛ میدانستم که بهترین تقدیر را برای او و خانواده رقم میزنم. خدا من را در این چند روزی که سوریه بود برای شهادت آماده کرد. مشخص بود راهی که رفتند راه شهادت است. خبر شهادت را ۱۰ روز بعد از شهادتش به ما دادند. در این مدت لحظه به لحظه اضطراب داشت وجودم را فرا میگرفت. روز پنجم اسفند من در خانه در حال خانه تکانی بودم و دلشوره خاصی داشتم. مدام در کانال مدافعان حرم پیگیر بودم. زنگ در را زدند که خاله و همسر دوست آقا مهدی بود که هر کدام بهانهای برای آمدنشان آوردند. من که مشکوک شده بودم، پرسیدم: از آقا مهدی خبری است؟ که زن دایی اشکش جاری شد. گفتم: آقا مهدی شهید شده است. آن لحظه خیلی برای من سخت بود. حس کردم؛ تمام ستون زندگیام را از دست دادم. نمیتوانستم حرکت کنم. از دست دادن پدر و مادرم همه شک بود، اما از دست دادن آقا مهدی برای من خیلی سنگین بود. کمک کردن نشستم لحظه به لحظه، با گذر ثانیهها حالم بهتر شد. آقا مهدی را کنارم حس میکردم و با او صحبت میکردم. خدا با شهادت مزد سالها تلاشت را داد. به فکر بچهها بودم که با شنیدن این خبر چه اتفاقی برایشان میافتد. خدا را شکر بچهها آرام بودند و آنها هم نگران من بودند. یکی دو ساعت بعد منزل پر از جمعیت شد. من خیلی ناراحت بودم که پیکر آقا مهدی را میخواهند بیاورند. از خواهرم پرسیدم: "پیکر را کی میآورند؟" خواهرم گفت: »پیکرش نمیآید!" آن لحظه خیلی خوشحال شدم و آرام شدم و در نمازم سجده شکر به جا آوردم و بعد هم برای اینکه پیکرش نیامد. در این سالها وقتی پیکر شهدا را میآوردند من بیقرار میشدم با اینکه میدانستم جای خوبی هست، اما انتظار داشتم پیکرش برگردد تا اینکه بازگشت.»
از عاشقی تا گمنامی
وی با بیان اینکه همسرش دوست داشت گمنام بماند، میگوید: «با شهید بودن یک نشاط خاصی دارد. پیامم به آقا مهدی این است که موجب افتخار من است و در تمام زندگیام در دنیا و آخرتم به او افتخار میکنم. از او میخواهم در آخرت دستم را بگیرد. وصیتنامه نداشت و دوست داشت گمنام باشد. روز شهادتش شب تولد حضرت زینب (س) اتفاق افتاد و آقا مهدی مثل خانم فاطمه زهرا(س) از پهلو تیر خورد. دقیقا مثل خانم حضرت زهرا(س) از پهلوی چپ تیر خورد.»
پیشتر از همه
همسر شهید مدافع حرم مهدی قاسمی، در مورد شهادت همسرش بیان میکند: «شب تولد حضرت زینب (س) این اتفاق افتاد و در بازگشت از عملیات جزو نیروهای پیشتاز بود؛ جز گردان حضرت علی اکبر (ع). آقا مهدی ۵۰ قدم جلوتر از نیروهای فاطمیون میرفت. انگار آن روز برای شهادت پرواز میکرد. اینطور که تعریف کرد؛ فرمانده گروهان حضرت علی اکبر بود. فرمانده گروهان حضرت علیاکبر بود و از نیروهای پیشتاز بود. خیلی آشنایی به آن منطقه نداشت و غافلگیر شد. در برگشت از عملیات یک ساختمان با دیوار بلند و حدود سه چهار متر بود و تمام محوطه گلولهباران میشد و با توپ ۱۳۰ همه محوطه گلولهباران میشد. با شهادت آقا مهدی تونلهای زیرزمینی کشف شد. از بالای ساختمان تک تیرانداز آقا مهدی را میزند. اول آقا مهدی یکی از تک تیراندازها را میزند و از پهلوی چپ تیر میخورد. با یک یا زینب (س) آقا مهدی میافتند و شهید میشوند.»
جای خالی سفره افطاری
وی از سختترین لحظه زندگیاش اینگونه بیان میکند: «من نمیتوانم بگویم کدام لحظه سختترین لحظه بوده است. جون بعد از شهادت ما هر لحظه در امتحان هستیم. ممکن است بعد از شهادت روزهای سختی برای ما پیش بیاید که تا به حال تصور نمیکردیم. شهید در همه لحظهها کمک میکند و من وجودشان را حس میکنم. بعد شهادت تا سه ماه ما منزلمان شلوغ بود و رفت و آمد داشت. نمیتوانستیم در خلوت خودمان باشیم. بعد از آن برای من شرایط سخت شد و جای خالی جسم آقامهدی سخت بود. روی در و دیوار خانه پر از غربت بود و نبود آقا مهدی. من تنها نیستم همه همسران شهدا همینطور هستند. اولین ماه رمضان که آقا مهدی نبود خیلی سخت بود. آقا مهدی همیشه سر میز مینشست، اما بعد از شهادتش جای خالیاش را احساس میکردم.»
این همسر شهید در پایان خطاب به جوانها میگوید: «انشالله جوانها همگی در مسیر ولایت باشند؛ مثل شهدا با گوش جان فرمایشان حضرت آقا را بشنوند و مثل شهدا در مسیر ولایت حرکت کنند. فدایی آقا رهبری و مسیر ولایت باشند.»
گفتوگو از اباذری