نان حلال، رمز تربیت فرزند خوب است
به گزارش نوید شاهد البرز؛ پدر شهید مهدی رزهبان رضا رزهبان در گفتگو با نوید شاهد از زندگی و خاطرات فرزند هفدهسالهاش برای خبرنگار نوید شاهد روایت میکند که توجه مخاطبان این پایگاه خبری را به این مصاحبه جلب میکنیم.
کودک آهنگر
من آهنگر بودم. متولد تهرانم، باغ فردوس، بزرگ شده بازار عباس آباد تهران هستم. سال ۱۳۱۶ به دنیا آمدم. پسر اول خانواده بودم و از کودکی در مغازه آهنگری پدرم پتک کوبیدم. ما چهار نفر بودیم؛ دو تا خواهر، دو تا برادر. خواهرام بزرگتر بودند، ما پسرها کوچکتر بودیم. من پسر اول خانواده بودم. ما نعل پوتین سربازها که مورد نیاز ارتش بود را تولید میکردیم. من مدتی هم در کارگاه جوراببافی کار کردم. جورابهای ارتشی بود که درست میکردیم. ۹سال هم آنجا کار کردم.
پدری عاشق
با نوه عمه بابام ازدواج کردم. جوان بودم که به زیارت امام رضا (ع) رفتم و از او خواستم یک زن خوب قسمت من شود. از مشهد که برگشتم در منزل عمو با همسرم آشنا شد. سال بعد مهدی را به ما داد. بعد از مهدی هم دو پسر دوقلو به من داد. هشت تا پسر خدا به من و یک دختر داد. من خودم از ۹ سالگی پدر نداشتم و بچه هایم را خیلی دوست داشتم.
تولد در جنوب تهران
مهدی ۲۱ آبان ماه ۱۳۴۷، در بیمارستان نازی آباد تهران به دنیا آمد. پسرخیلی خوبی بود. مهربان و دلسوز بود. ما یک همکاری داشتیم فلج شده بود مهدی بچههایش را به باغ میبرد تا تفریح کنند. برای همکارم هم با چوب یک عصا درست کرده بود. دوست داشت به همه کمک کند. مدرسه ابتدایی را که تمام کرد وارد بسیج شد. در بسیج فعالیت میکرد که شناسنامهاش را دستکاری کرد و از هفده به هجده سنش را تغییر داد تا بتواند به منطقه جنگی برود. او وارد دوره آموزشی شد و سه ماه در پادگان امام حسین (ع) در تهران آموزش دید.
برای اولین بار به روستای باقالجی در سقز کردستان اعزام شد. آنجا تامین جاده بود. ۱۸ شهریور ماه در جادهای کنار رودخانه توقف میکند و لب رودخانه نشسته بودند که با تیر پیشانیاش را نشانه میگیرند.
برای اسلام و وطن
او در سقز به مبارزه با گروهکها و ضدانقلابیون برخاست و سرانجام در تاریخ هجدهم شهریورماه 1364، در سقز کردستان مورد اصابت تیر به سرش قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت که بزرگترین آرزویش بود رسید و به دیدار معبود خویش شتافت. مهدی اهل ورزش بود و لباس ساده میپوشید. ساده بود و ساده زندگی میکرد، اما تشییع پیکرش خیلی شلوغ بود. فاز چهار مهر شهر تشییع شد. او را در امامزاده طاهر (ع) دفن کردیم. با اینکه در بسیج به طور فعال همکاری داشت، درسش را میخواند؛ وقتی تصمیم گرفته بود که به جبهه برود؛ من راضی نبودم یکی از همکارانم به او نصیحتوار گفته بود: "پدرت پیرمرد است! شما در بسیج زحمت میکشید کافی است و نمیخواد منطقه بروی! پاسخ داده بود: "تو که نمیروی، بابام هم که نمیرود، دشمن به مملکت و ناموس ما تجاوز کرده، ما بنشینیم نگاه کنیم! " من هم گفتم: باباجون، اگر برای اسلام و وطن میخواهی بروی، من حرفی ندارم.
شهادت در کردستان
مهدی رفت، ۱۵ روز هم بیشتر طول نکشید که منطقه کردستان شهید شد. جبهه که بود من نگرانش بودم، چون سنش کم بود. هفده سالش بود. روزی که اعزام میشود به عمهاش زنگ میزند که من دارم به کردستان اعزام میشوم؛ فقط پدرم متوجه نشود. ممکن است که پشیمان شود و اجازه ندهد من بروم. رفتنش را ندیدم؛ ولی فیلمبرداری کردند. شب قبل از شهادتش من خواب دیدم که با تیر پیشانیاش را زدند و بچهام شهید شده! ناراحت هم بودم!
روز بعد برای کار ساختمانسازی به جایی رفته بودم. خبر شهادتش را آوردند، گفتم که من آمادگی شنیدن خبر شهادت را دارم. به خانه آمدم مادرش را هم برداشتیم، رفتیم میدان شهدا که نمازش خواندیم. مراسم تشییع فاز چهار مهرشهر برگزار شد. همه همسایهها آمدند و در مراسم تشییع سنگ تمام گذاشتند. پیکرش را در امامزاده طاهر (ع) به خاک سپردند. خیلیها آمده بودند! مسئول بسیج هم که بابایی بود، خیلی زحمت کشید. تا مدتی هم به ما سر میزد.
کلام آخرش
در وصیتنامهاش گفته بود که بعد از او، برادرش برود. او هم که در بسیج کارخانه کار میکرد؛ دو سال منطقه رفت و آمد.
نان حلال رمز تربیت فرزند
من بچهها را با نان حلال بزرگ کردم. زحمت کشیدم چون می دانستم نان حلال رمز تربیت فرزند خوب است. در کارخانه ۱۶ ساعت کار میکردم. توی ۳۲ سال، هشت سال و خوردهای اضافه کار داشتم، برای اینکه خانوادهام را تأمین کنم! مهدی خیلی بامحبت بود. دلسوز بود. خواسته زیادی از ما نداشت.
یک روز که با مهدی و مادرش به امامزاده محمد (ع) میرفتیم. سرخاک شهیدی که خلبان بود فاتحه خواندیم. مهدی آنجا وصیت کرد به من و مادرش که من اگر شهید شدم پیکرم را در بهشت زهرا دفن کنید، اما ما نتوانستیم قسمتش امامزاده طاهر (ع) شد.
دلتنگیهای پدرانه
دلتنگش هستم. گاهی با او درددل میکنم و از او میخواهم که از خدا بخواهد من را بیامرزد. خودم همیشه سرنماز برای جوانها دعا میکنم. برای این جوانها که سروسامان بگیرند. اصل این جوانها هستند. لطف کردند و بلواری در فاز ۴ مهرشهر به نام شهیدرزهبان زدند. ما ممنون هستیم. اما انتظار داریم که برای جامعه و مردم کاری انجام شود. جامعه یکدفعه دگرگون شدهاست؛ چیزهایی که نباید ببینیم، تو خیابانها میبینیم!
جوانها آخرت خود را بسازند
توصیهام برای جوانها این است که باید فکر آخرت خودشان باشند. سعی کنند که آخرت خودشان را بسازند. مسئولان در ادارات و شهرداریها قانون را برقرار کنند. اگر رشوهخواری از بین برود، همه چیز درست میشود.
انتهای پیام/