تنها نگذاشتن امام خمینی(ره)
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «مصطفی كشاورز»، يكم فروردين 1349، در شهرستان كرج به دنيا آمد. پدرش ارسلان، كارمند سازمان فنیحرفهای بود و مادرش اقدس نام داشت. دانشآموز دوم متوســطه در رشــته تجربی بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و ششم اســفند 1366، در بياره عراق بر اثر انفجار مين به شــهادت رســيد. مزار وی در روستای جوادآباد تابعه زادگاهش قرار دارد.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«صحبـتِ هشـتاد و نـود نیسـت، از پنجـاه و شـصت هـم نمیگویـم، چهـل و سـی هـم کـه اصــلاً حرفــش را نــزن، بیــا تــا دو دهـه اوّل زندگــی و حتـّـی پایینتــر از آن؛ بلــه، صحبــت از جوان هایـی اسـت کـه هنـوز جوانـه بیست سـالگی زندگانیشـان بـه شـکوفه ننشسـته بـود کـه پرَپـر شـدند؛ و مصطفـی یکـی از آن هـا بـود؛ همـان مصطفایـی کـه خونگرمـی، فروتنـی، حرمــتَ مــادر وِ پــدر را نگــه داشــتن، بــه فکــر خانواده هــای بی بضاعــت بــودن، فعّالیـّـت در بســیج، نمــاز اوّل وقــت خوانــدن، وارســتگی و ...، از گُل هــای سرســبد اخــلاق و رفتــار و کـردارش بـود؛ طـوری کـه یـک روز مـادرش روبـه روی آینگـیِ نازقـدش نشسـت و قبـل از آنکــه از بــوی بــاغِ خُلــق و خــوی مصطفایــش برایمــان حکایتهِــا بگویــد، اوّل خــدا را شـاکر شـد بـه خاطـر داشـتن چنیـن فرزنـدی، و بعـد از بالـِش و نـازش بـه او، گفـت کـه بـه شـهادتش افتخـار میکنـد و از خدایـش هـم سپاسـگزار اسـت کـه پسـر بلندبالّایـش در راهـی چنیـن پـاک، چـه بیبـاک، قـدم گذاشـته و اینکـه:
پسـرم بیـن فرزنـدان دیگـرم نمونـه بـود؛ احتـرام خاصّـی بـه مـن می گذاشـت و در همـه کارهـا مـن را همراهـی میکـرد. فرزنـدم در اخـلاق نمونـه بـود؛ آرام، صبـور، سـاکت، مؤمـن و خویشـتندار.
مصطفـی کـه از فعّـالّان واحـد تخریـب بـود، سـال 66 و پـس از آغـاز عملیّـات والفجـر 10، در منطقه بیـاره بـه شـهادت رسـید؛ در حـال خنثی سـازی مینـی کـه مـا را از دیـدنِ کامـلِ دسـت ها و صـورت نـازَشْ محـروم کـرد.
او کـه در ابتـدای وصیتّنامـه اش بـه مـا یـادآور شـده بـود کـه «امـام را تنهـا نگذاریـد»، درانتهـای سـفارش خـود نــیز، بـاز تأکــید کـرده: «امـام را یـاری کنیـد.». و در میـان آن عــشق و ایـن دلــدادگی بـه امــام مهربانی هایـش، در جمله هایـی کـه سـایه ای از حکمـت و معرفـتِ رهبـران الهـی را بـر زبـان و گـوش و چشـم مـا می انـدازد، برایمـان نوشـته اسـت:
تمـام پیامبـران بـرای ایـن آمدنـد کـه مـا را از خـواب غفلـت بیـدار کننـد و هـدف از خلقـت را بـه مـا بیاموزنـد. خداونـد مـا را نیافریـده کـه فقـط بخوریـم و بیاشـامیم، بلکـه مـا را آفریـده و قـدرت تفکّـر و تشـخیص خـوب از بـد را بـه مـا عنایـت فرمـوده اسـت؛ و بـه مـا امـر کـرده بـه راه نیـک برویـم و از راه باطـل برحـذر باشـیم؛ حـال اگـر بـه راه حـق برویم، پـاداش بـر آن قـرار داده کـه بالّاتریـن پـاداش قـرب الله اسـت، و هرکـس بـه راه باطـل بـرود ،عـذاب خواهـد دیـد کـه بالّاتریـن عـذاب همـان دوری از رحمـت پـروردگار می باشـد.
اینهـا صحبت هـای یـک عـارفِ هشتادسـاله نیسـت؛ سـخن یـک جـوانِ دهه 60 اسـت ،بـا هفـده سـال سـن! بلـه، درسـت خواندیـد، فقـط بـا هفـده سـال سـن!
به بوی او دل بیمار عاش ـقان چو صبا / فدای عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد...
طَرَب سرای محبتّ کنون شود معمور / کـه طاق ابروی یارِ مَنشَ مهندس شـد»
انتهای پیام/