در سکوتِ برفگیرِ زمستانِ ۱۳۴۶، در دلِ روستای ارسطو، نوزادی متولد شد که تقدیرش با خاک و خون گره میخورد. علی آقا بابایی، کشاورزِ سادهای که عشق به وطن، او را از مزرعههای گندم به خط مقدمِ عملیات مرصاد کشاند. این داستان، روایتِ مردی است که در نبرد با منافقان، نهتنها جانش، بلکه رؤیاهای ناتمامش را نیز به آسمان هدیه داد. از مدرسهی کاهگلیِ بلال حبشی تا سنگرهای سرپل ذهاب، او ثابت کرد که شهادت، آخرین فصلِ زندگی نیست، بلکه آغاز ابدیت است...
او هنوز به هفده بهار نرسیده بود که راهی جبهه شد. محمدباقر آقااحمدی، نوجوانی از دیار طالقان، که عشق به وطن و ایمان راسخش، او را از پشت نیمکتهای مدرسه تا خط مقدم نبرد کشاند. در عملیات نصر۴، وقتی ترکش خمپاره به سینهاش نشست، نه ناله کرد و نه ترسید؛ فقط لبخندی زد و گفت: "قرآنم را به مادرم برسانید..." اینک سالهاست که مزارش در دیزان، زیارتگاه دلهای عاشق شده است. این داستان، روایت کوتاه اما پرطنین زندگی نوجوانی است که با شهادت، نامش را جاودانه کرد.
سید جعفر آتشپیکر، جوانی از خاندان سادات، سادهزیست و اهل ذکر که دیپلمهٔ رشته فرهنگ و ادب بود، وقتی در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید، تنها ۲۲ بهار از عمرش میگذشت. او که از نوجوانی در تظاهرات انقلاب حضور داشت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز با پوشیدن لباس مقدس سربازی، دین خود را به امام و انقلاب ادا کرد. امروز، اگرچه پیکر مطهرش در خاک شوش مفقود است، اما نامش در زمره شهیدان سادات، چون نگینی بر تارک ایثار میدرخشد.
در میان خاکریزهای خونین خرمشهر، مردی از تبار ایثارگران قدم نهاد که نه با سلاح، که با فرمان ماشینش در جادههای خطر، سنگر به سنگر پیش میرفت. شهید قدرتالله حیدری، رانندهای که وسیلهنقلیهاش را به ارابهای برای رساندن رزمندگان به خط مقدم تبدیل کرد، تا اینکه در سوم خرداد ۱۳۶۱، گلولهای به سینهاش نشست و او را به ملکوت شهادت پرکشید. اینک نامش در دیار عاشقان همیشه زنده است.
از محلههای محروم قزوین تا خطمقدم شملچه، شهید محمدامین جوادی، روایتگر مردی بود که با پنج کلاس سواد، اما دریایی از ایمان، در عملیات رمضان حماسهآفرید. کارگری ساده که وقتی ندای «هیهات منا الذله» بلند شد، تفنگ به دست گرفت و در سیسالگی، با ترکشهای دشمن به آسمانها دوخت و نامش را در دفتر زرین شهدا ثبت کرد.
شهید ارتشی «علی الهیاری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در جبهه، همرزمانش از روحیه شاد و نشاطش میگفتند. همیشه اولین داوطلب برای انجام مأموریتهای خطرناک بود.