شنیدن پیام رهبر با دل و جان
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «علی سرزعیم»، چهارم بهمن ،1348 در شهرســتان تهران به دنيا آمد. پدرش محمدباقر، در كارخانه خودروسازي كار میكرد و مادرش تاجماه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. دوازدهم تير 1366، در ماووت عراق با اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«سـنِّ ذوق و شـوق آن نسـل کـه عاشـقانه پیـام رهبـر زمانـة خـود را میشـنیدند و آن را بـا جـان و دل مینوشـیدند، از سـنِّ شناسنامهای شـان زودتـر قـد کشـیده بـود و علـی هـم یکـی از همان هـا؛ بارهـا بـه مراکـز اعـزام نیـرو رفـت و هـر بـار جـواب رد شـنید؛ ایـن بـود کـه وقتـی بـه سـنِّ قانونـی رسـید، دیگـر لحظـهای درنـگ نکـرد؛ حـالّا چشـم گشـوده بـود و میخواســت دنیــای تــازهای را ببینــد. پــس بلافاصلــه ثبت نــام کــرد تــا بعــد از آمــوزش نظامـی، خـودش را بـه رزمنـدگان اسـلام در عملیـّات کربـلای 5 برسـاند. او در همیـن عملیـّات مجــروح شــد، امّــا پــس از اســتراحت و بهبــودی، ســرِ آرام و قــرار نداشــت؛ نمی خواســت قطـره ای باشـد بی خاصیـت، می خواسـت گوهـری باشـد پرُمنفعـت؛ موجـی کـه سـرِ آرام و ق ـرار نـدارد و خانـه اشّ در میانـة غوغـای دریاسـت، نـه در آسـایش دشـت و صحـرا:
قـطرۀ بیمایهای، گوهرِ تابنـده شو / از سرِ گردون بیفت، گیر به دریا مُقام
در زندگــی شــهری اش هــم همین طــور بــود؛ یــادش می آمــد کــه وقتــی بــه خاطــر چشـم درد نتوانسـت از سـال چهـارم ابتدایـی بـه تحصیلـش ادامـه دهـد، وِلِ کوچه هـا نشـد و عـلاّفِ خیابـان؛ در همـان دورۀ نوجوانـی پابه پـای پـدرش بـه کارگاه کابینت سـازی رفـت تـا سـال ها، کـه کاری کـرده و حرفـه ای آموختـه باشـد. بلـه، حـالّا هـم مثـل همـان روزهـا نمی توانسـت، یعنـی نمی خواسـت کـه راکـد باشـد و سـاکت؛ دائـم در سـوز و سـاز و نیـاز و گـداز بـود؛ می خواسـت دوبـاره برِویـد، بجوشـد و بخروشـد؛ نـور بـه شـهر بپاشـد و دری بـه آسـمان بگشـاید:
چه خوش است زندگی را همه سوز و ساز کردن / دل کوه و دشت و صحرا به دمی گداز کردن
زقفس دری گشـادن به فضای گلسـتانی / ره آسـمان نوردن، به ستاره راز کردن
بـه خاطـر همیـن بـود کـه دوبـاره از سـاحل نجـات بـه دریـای جوشـان جنـگ برگشـت و ایـن بـار هـم ماننـد دفعههـای قبـل در همـان لبـاس بسـیجی و نگهبانـی از انقـلاب اسـلامی در صفـی قـرار گرفـت کـه رزمندگانـش عملیـات نصـر 4 را در دفتـر دفـاع از وطـن رقـم زده بودنــد. علــی چهــل روز در همیــن جبهــهّ صبــر کــرد، و غربــت و درد آن رِا بــه جــان خریـد تـا اینکـه مـزد اخـلاص و پایداریـش را گرفـت؛ درسـت در دهمیـن روز تیرمـاه 66 و در کوه هـای مـاووت؛ بـا خلعـت زیبـای شـهادت؛ در حالـی کـه هـم از گَردهـای سـمّیِ خمپاره هـای شـیمیایی ذرّه هـا در بـدن داشـت و هـم تیـز و سـوز ترکـش، سـرش را نشـانه گرفتـه بـود.
دربــاره اش گفته انــد کــه: خوشــخو بــود؛ همان گونــه کــه در حدیــث معصــوم (ع) اســت کـه اگـر در انسـان باشـد و حسـنة او، گناهـش را آب می کنـد، چنـدان کـه آفتـاب یـخ را؛ «انَِّ حُســن الخُلــق لیَذُیــبُ الخَطیئــه کَمــا تذُیــبُ الشَّــمسُ الجَلیــد.». و بــاز در خصوصــش نوشــته اند کــه: خوشــرو، بــا گذشــت، فروتــن. و بــه این هــا بایــد اضافــه کــرد خوانــدن نمــازش را در اوّل وقــت، و شــرکت در نمازهــای جماعــت و جمعــه را.»
انتهای پیام/