سیری در حیات طیبه شهید «محبعلی قلی‌پور»:
شهید «محبعلی قلی‌پور»، از شهدای دوران دفاع مقدس است که نوید شاهد البرز روایتی از این شهید را به قلم «محمدحسن مقیسه» تقدیم مخاطبان می‌کند.

به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «محبعلی قلی‌پور» يكم شهريور 1345، در شهرســتان كــرج به دنيا آمد. پــدرش خيرعلی و مادرش طاوس نام داشــت. تا اول راهنمايی درس خواند. پارچه‌فروش بود. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور يافــت. پنجم مرداد 1366، در ســرپل ذهاب توسط نيروهای عراقی با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وی در گلزار شــهداي بی‌بی‌سكينه شهرستان شهريار قرار دارد. 

نهال ایمان و عمل

آنچه در ادامه می‌خوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.

«نمی‌خواست سـربار باشـد، می‌خواسـت باعـث افتخـار باشـد، کـه بودنـش و نیـز رفتنـش نشــان داد کــه شــد؛ می‌خواســت کاری کنــد، حرکتــی و اقدامــی تــا خجالــت زدۀ پــدرش، مـادرش، خانـواده اش، فامیلـش، همسـایه اش و دوسـتانش نباشـد، کـه نشـد تـا بـود، و نیسـت و نخواهـد بـود تـا دیـن خـدا هسـت. شـاید همیـن علّتـش بـود، شـاید هـم چیـز دیگـری کـه خیلـی زود از درس و مشـق و مدرسـه دسـت کشـید و نخواسـت کـه درجه سـوادش بالاتـر از دورۀ ابتدایـی باِیسـتد؛ می‌خواسـت مـرد عمـل باشـد و عرق ریـزی، وسـط میـدان کار باشـد و تجربه انـدوزی، و بچشـد سـرد و گـرم روزگار را، و بدانـد داد و سـتد را، خریـد و فـروش را، کســر و ســود را، و زحمــت و درد و رنــجِ و دود را؛ و همیــن انگیزه هــا و همــان انگیخته‌هــا بـود کـه او را خیلـی زود همـکار و همیـار پـدر نـان آورش کـرد؛ از همـان روزهـای اوّلـی کـه تـازه داشـت درختچه سـنّ و سـالش دِر باغچه حیـات شـکوفه مـی‌داد. او هـم رشـد کـرد، بالیـد و خـود را بـالّا کشـید تـا نانخـور غیـر نباشـد، نـان آور غیرتـش باشـد:

هر که نان از عمل خویش خورَد  /   منـّت حاتـم طایـی نبَـَـرد

تا محنت خود بکشـد، که منتِّ دیگری را نبَرَد:

             به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق /  که بار محنت خود، بِه که بار منتِ خلق

بلـه، او از همـان روزهـا شـد یـک خرده پـای کوچـک در دنیـای بـزرگ پارچـه؛ پارچـهمی خریـد و بـا سـودی نـازل بـه مردمـی کـه چـون خـودش از طبقه محرومـان بـه حسـاب می آمدنـد، می فروخـت. و هنـوز آن چنـان پختـه و خبـرۀ ایـن حرفـه نشـده بـود کـه سـایه پـدر از سـرش کـم شـد و او مانـد و مـادری کـه چنـد فرزنـد بـزرگ و کوچـک اطرافـش را گرفتـه بودنـد. گُمانـی کـه مـادر و خواهـر و برادرانـش هـم نمی برنـد، او بـه یقیـن تبدیـل کـرد؛ کاری کـرد کـه آب در دلشـان تـکان نخـورَد، بـا چـه؟ بـا کار و کار و کار؛ طـوری کـه قشـنگ جـای پـدرش را پـر کـرد. او بـا آنکـه سـنیّ نداشـت، درک بزرگـی داشـت؛ چـون خـوب می فهمیـد درد مـادُرش را، موقعیـت بـرادرش را و خواسـت خواهـرش را.

جنـگ شـروع شـده بـود و جوانـی که خـود را در برابـر خانـواده‌اش متعهّـد دیـده بـود ،نمی‌توانسـت از مسـئولیت اجتماعـی شـانه خالـی کنـد. پـس، زمـان سـربازی اش کـه رسـید، درنـگ نکـرد؛ لبـاس خاکـی‌اش را پوشـید و بـه سـرپلُ ذهـاب رفـت؛ و بـا آنکـه بـه مـادرش قـول برگشـت داده بـود، دشـنه نامحـرم و خونـی دشـمن، او را در عملیّـات کربـلای 9 و در همـان منطقه سـرِ پـل رفتـن کـه محـلِّ رفتـن او بـه آسـمان‌ها بـود، از مـا گرفـت؛ بـرای همیشــه و تــا همه وقُــت، امّــا از محبعلــی چنــد ســفارش بــزرگ هــم بــه خواهرانــش، کــه همـان خواهـران مـن باشـند و شـما؛ مـادران مـا باشـند یـا همـه، بـه جـا مانـده اسـت و آن هـا در همیـن چنـد واژه فشـرده شـده اند:

حجــاب خــود را حفــظ کنیــد؛ در عروســی‌های مبتــذل شــرکت نکنیــد؛ لباس‌هــای پوشــیده بپوشــید.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده