شهیدِ بابصیرت
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «جانعلی زرندی» هفدهم تیرماه 1306، به دنیا آمد. او در دوران دفاع مقدس در هفدهم اردیبهشت 1364 به شهادت رسید.
آنچه در ادامه می خوانید روایتی از شهید «جانعلی زرندی» است:
«بیش از نیم قرن در فضای ظلم و ستم حکومت خودکامهی پهلوی زیست و کوره راه ظلمت گمراه کنندهای را که دروازۀ تمدّن غرب به روی فرهنگ اصیل و مذهبی ایران گسترانده بود، با تمام وجود دید و چشید، امّا سکوت نکرد، خروشید علیه هرچه ستم، ظلمِ بیش و کم، که نتوانستند و نخواستندش و به غَدر، عذرش را خواستند؛ از شهربانی آن روز، در سال 1348. چرا؟ چون بعد از قیام سال 42 که حاضر نشد دستش را به خون مردم رنگین کند و به روستای پدریاش در بیلقان گریخت و بعد به زندان افتاد و شکنجه شد، باز هم نتوانست خودش را راضی به بازی در گروه درجهدارانی کند که خونریزی صفتشان بود.
پیشتر که میرویم و خاطرات او را مرور میکنیم، به عصر روشنگری و بیداری میرسیم؛ به انقلاب اسلامی که به رؤیاهای او نقش زندگی بخشید و با فجرِ روشن بیست و دومّ بهمن ماه، امید به دستیابی به معارف واقعی اسلامی را در قلبِ
انسان معرفت جویی همچون او زنده کرد؛ امّا چیزی نگذشت که دشمن چون مار زخم خورده و با هیکلِ نظام بعث عراق به مرزهای ایران عزیز حملهور شد و جانعلی زرندی را که هدایتِ رهبر کبیر انقلاب راهنمای راه سعادت و نجاتش شده
بود، در قامت یک بسیجی هوشیار و آگاه راهی پادگان دوکوهه و جبهۀ هویزه کرد تا مدافع اسلام و وطن شود. در وصیّتِ به جا ماندهاش به زیبایی، پدر و مادر شهیدان را خطاب میکند و درودش را نثار آنان؛ و بر پیشتازی فرزندان ایشان در راه اسلام غبطه میخورد و مینویسد:
آنان در راه اسلام گوی سبقت را از دیگران ربودهاند. همان گونه که به دیگران سفارش کرده، یاد خدا و عمل به آیات الهی قرآن هدایتگر خود او نیز شده؛ تا آنجا که تا آخرین نفس و قطرۀ خون رودررو و سینه به سینه با کفّار جنگید تا راه کربلا باز شود و مردم ایران پابوس زیارتگاه امام حسین(ع)شوند و ... با آن راه و رَوِش نشان داد که در گفتار خود صادق است و ...
عامل.
و ... به راستی که وی تا آخرین نفس مردانه در میانۀ میدان چشم در چشم کفّار پایداری کرد و جنگید؛ و چه با بصیرت، که شاکر الطاف الهی بود و این همه را مدیون پیر و مراد خود میدانست؛ رهبر کبیر انقلاب، که کشتی طوفان زدۀ ایران را
به ساحل نجات رساند و پرچم توحید را برافراشت. و چه دردناک گذشت آن روز جدایی، آن اردیبهشت بهاری در طبیعت سال 64 برای ما، و چه خوشنام برای او، که به مسافرتی رفت آسمانی؛ به رخ و به سرانجامی سرخ در آن مأموریت بی پایان و شاخ به شاخ شدن ماشینها در جادّۀ هویزه و ... رسیدن به آرزویی دیرینه، که خُفته بود در سینه:
دل در تپش به سینه زشوق شهادت است / آنجاست طورِ معنی و مهدِ امانِ ما
انتهای پیام/