خاطرات - صفحه 3

آخرین اخبار:
خاطرات

عکس امام همراه همیشگی علی بود

مادر شهید علی جرایه نوجوانترین شهید دفاع مقدس استان ایلام در ذکر  خاطره ای از عشق فرزندش به امام چنین می گوید: پسرم هر روز عکس امام را می‌‎بوسید به او می‌گفت پاپا (پدربزرگ) علاقۀ عجیبی به امام داشت آن عکس تا لحظۀ شهادت در جیبش بود و با همان عکس به خاک سپرده شد.
خاطرات شفاهی جانبازان

ایثار، بهترین میراث دوران جنگ است

جانباز ۴۵ درصد «صمد گرامی فرد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «هر درختی شکوفه‌ای و سپس میوه‌ای دارد، ایثار بهترین شکوفه و ارثی بود که یک نفر می‌توانست از دوران جنگ برای خود بردارد و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

محل حضورمان برای دشمن لو رفت

جانباز معزز ۲۵ درصد یوسف افشانی در بیان خاطرات خود می‌گوید: «به عنوان یک تخریبچی برای عبور نیرو‌ها یک معبر کوچک باز کردم تا بتوانند از میدان مین عبور کنند، محل حضورمان برای دشمن لو رفته بود و دشمن درحال آتش ریختن بر روی ما بود...»

چهار روز مانده به شهادت امام رضا (ع)، پا به مرز ایران گذاشتم

آزاده سید محمد هاشمی از خاطرات ش بیان میکند: در مشهد دو روز مانده بود به شهادت امام رضا (ع) که ما در داخل یک پادگان ماندیم. در روستای ملاحسن یک شیخ بود که عکس ما را برده بودند و به او نشان داده بودند و او گفته بود صاحب این عکس چهار روز مانده به شهادت امام رضا (ع) آزاد می‌شود و خدا می‌داند روزی که به مرز ایران پا گذاشتم چهار روز به شهادت امام رضا (ع) مانده بود.
خاطرات شفاهی جانباز قمی

روایتی از روزهای جبهه و ایمان

با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتی‌نژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت هم‌زمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیت‌نامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
خاطرات شفاهی

حزب دموکرات راکت و خمپاره را بسوی پادگان پرتاب کرده بود

زهرا علیزاده همسر شهید «شهید قربانعلی زمان زاده» درباره شهادت همسرش می‌گوید: «با حزب دموکرات درگیر شده بودند و حزب راکت و خمپاره بسوی پادگان پرتاب کرده بود و ایشان از ناحیه سر زخمی شده بودند...»
اندر خاطرات اسارت؛

«تربیتِ معلم و سخنران»

با توجه به اینکه در حوزه علمیه آیت‌الله یثربی کاشان درس می‌خواندم یکی از برنامه‌های مفید، کلاس‌های آموزش سخنوری بود همین طرح را من در آسایشگاه یک برگزار کردم و از همۀ افراد علاقمند خواستم بیایند برای کلاس آموزش سخنوری ثبت نام کنند. ادامه این خاطره را از آزاده ایلامی محمد سلطانی در ادامه بخوانید.
خاطراتی از شهید «حسن لرستانی» به مناسبت سالروز ولادتش

بهترین آرزوی شهید، پیروزی اسلام بر کفر جهان بود

«رمضان فرمانی» همرزم شهید «حسن لرستانی» نقل می‌کند: بهترین آرزوی شهید، پیروزی اسلام بر کفر جهان بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی شرکت فعال داشت. اعتقاد و التزام عملی به ولایت فقیه و اطاعت از امام را واجب می‌دانست و به من و دوستان دیگر توصیه می‌کرد که همیشه گوش به فرمان ولی فقیه و در خط آن باشیم.

در روز عاشورا همسرم را در میان شلوغی گم کردم

همسر شهید«شاه محمد صیادی» نقل می کند: در روز عاشورای سال 1373 هوا خیلی گرم بود، دو بچه خردسال با من بودند که در آن شلوغی من همسرم را گم کردم و هرچه به دنبالش گشتم پیدایش نکردم و مجبور شدم پیاده با فرزندانم به خانه بروم.

خاطرات /خبر شهادت در ماه رمضان

مادر شهید «سید کمال حسینیان» می‌گوید: به من نامه داد که سحری درست کن من می‌آیم و منتظرم باشید. من سحری درست کردم منتظرش نشستم دیدم نیامد، افطار شد دیدیم خبری نیست، قبل افطار چند نفر از دوستان کمال آمدند همرزمانش بودند گفتند نمی‌دانیم کمال شهید شده یا مفقود...
خاطرات آزاده ایلامی از ماه محرم در دوران اسارت

تشنگی، درک ما را از تشنگان کربلا بیشتر می‌کرد

آزادۀ سرافراز حاج سعید کلانتری، ماه محرم در اسارت را یکی از امتحانات سخت الهی شمرد و گفت: در ایام محرم مخصوصاً روز عاشورا آنقدر بر سر و سینه می‌زدیم که دیگر رمقی برایمان باقی نمی‌ماند. در آن هنگامه عطش و آتش، بعثی‌ها آب را بر روی ما بستند و این موضوع نیز فاصله ما را با عاشورا کمتر کرد. خیلی‌ها از تشنگی روی زمین می‌افتادند. به هر گوشه نگاه می‌کردی، کربلای دیگری جریان داشت و در آن لحظات حال امام حسین (ع) و خاندان او را بهتر درک می‌کردیم.

هفت سین عید در اسارت

حجت الاسلام «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای ۵ سال ۱۳۶۵ در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد و تا مدت‌ها جز اسرای مفقودالاثر بود وی در بیان خاطرات ی از عید نوروز در اسارت چنین می‌گوید: هفت‌سین ما در اولین عید نوروز در اسارت سیم‌خاردار بود و سنگریز‌های جارو شده، سنگدلی بعث‌ها بود و سرزمین نفرین شده تکریت و سردی هوا و سینه‌های پر از غصه و سر‌های پائینِ ما.

خاطرات / افطاری خود را برای نیازمندان می‌برد

همسر شهید «موسی محسنی» می‌گوید: «در غروب یکی از روز‌های ماه رمضان ۱۳۶۱ موسی زودتر از همه روز به منزل آمد و گفت: هر چه برای افطار آماده کرده‌ای در سبدی بگذار تا به جایی ببرم، من نیز افطاری که آماده کرده بودم در سبدی گذاشته و با هم حرکت کردیم و به خانه محقری که فقر و تنگدستی از آن می‌بارید، رفتیم.»
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وضو گرفتم، ترکشی آمد!

محمدرضا سهامی، جانباز دوران دفاع مقدس، از روزهای پرالتهاب جنگ تحمیلی و اعزام‌هایش به جبهه می‌گوید. او که در گردان حضرت ولیعصر (ع) حضور داشت، در یکی از شب‌های کمین، هنگام وضو گرفتن، هدف ترکش خمپاره قرار گرفت و برای همیشه یادگاری از آن شب را با خود دارد.

خاطرات / عاشق مولا علی

برادر شهید «باباعلی امین چورته» می‌گوید: «یکی از روز‌ها فرمانده ایشان به آن‌ها گفت: آقای امین عجب کاری کردید. گفت چرا؟ گفت وقتی اذان می‌گویی در این منطقه اسم حضرت علی (ع) را می‌آوردی؟ ایشان در جواب گفت: حضرت علی را که به شهادت رساندند من هم دوستدار علی هستم، مرا هم شهید کنند.»

خاطرات / بوسه بر پیشانی و صورت پدر

خواهر شهید «سیدیحیی ساداتی» می‌گوید: «پدرم گفت بلند شو پسرم ما باید دشمن را ذلیل و خار کنیم امروز جبهه به شما جوانان نیاز دارد ایشان با شنیدم این حرف از رختخواب بلند شدند و پیشانی و صورت پدر را بوسید و به این طریق رضایت پدر و مادر را برای رفتن جلب کرد.»

«کتاب سال دفاع مقدس و مقاومت» برگزیدگانش را شناخت

برگزیدگان بیست و دومین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس و مقاومت توسط هیئت داوران این دوره معرفی شدند.
خاطرات روحانی شهید محمد حسن ابراهیمی؛

توسل به «حدیث کسا» به سفارش یک شهید، مشکل‌گشای پزشک مسیحی شد

بردار روحانی شهید محمد حسن ابراهیمی نقل می کند: یک پزشک مسیحی اهل کلمبیا که از دوستان شهید بوده و تحت تأثیر معارف اهل بیت(ع) بود. گویا مشکلی برای اشتغال داشته که به شهید ابراهیمی می‌گوید. شهید ابراهیمی در پاسخ به مشکلش گفته: ما در مکتب‌مان چیزی به نام «توسل»داریم. سپس مطلب را توضیح می‌دهد و حدیث «کسا» را برایش می‌خواند و معنا می‌کند...»

خاطرات / لب‌های همیشه خندان

مادر شهید «محمد آهنگری دارابی» می‌گوید: «کمک به دیگران خصوصا کمک به رزمندگان، شوخ طبعی او و لب‌های همیشه خندان او با مردم، نقش آفرینی کردند و از او یک شخصیت بی نظیر و متفاوتی ساختند.»
خاطرات/

قرآن برایش اسلحه‌ای بود

خواهر شهید «محمدحسین محمودزاده» می‌گوید: «همیشه می‌گفت: به فرمایش امام‌خمینی، یک دست‌مان باید قرآن و یک دست‌مان سلاح باشد قرآن برایش اسلحه‌ای بود که در اولویت قرار داشت.» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه