سمنان - خاطرات

آخرین اخبار:
خاطرات
وقتی پدر بغضش ترکید

وقتی پدر بغضش ترکید

مادر شهید «داود خاکساری» نقل می‌کند: «گفتم: آخه مرد! حرفی بزن. چی شده؟ چرا نمی‌گی؟ بغضش ترکید و آهی کشید: زن! دیدی چی شد؟ داود خدمتش تموم شد. یک ماه زودتر فرستادنش. براش آستین بالا بزن! باهم شروع کردیم به گریه کردن.»
دلش را عاشورایی کرده بود و کربلایی
قسمت دوم خاطرات شهید «مرتضی مربی»

دلش را عاشورایی کرده بود و کربلایی

خواهر شهید «مرتضی مربی» نقل می‌کند: «حرف‌هایش خیلی زود به دل نشست. از امام حسین(ع) می‌گفت و حضرت زینب(س). دلش را عاشورایی کرده بود و کربلایی. وقتی رفت، طولی نکشید ساک و لباس‌هایش را آوردند و گفتند: مفقودالأثر شده است!»
روایت مادر از دلدادگی فرزندش به جبهه و دفاع مقدس
قسمت نخست خاطرات شهید «مرتضی مربی»

روایت مادر از دلدادگی فرزندش به جبهه و دفاع مقدس

مادر شهید «مرتضی مربی» نقل می‌کند: «همین که دست چپ و راستش را فهمید، علاقه‌اش به جبهه و جنگ آغاز شد. یک روز از بیرون آمد و گفت: من دیگر روی زمین کشاورزی کار نمی‌کنم. می‌خواهم بروم جبهه.»
لباسی برای حفظ کرامت دیگران

لباسی برای حفظ کرامت دیگران

برادر شهید «محمدرضا محمدیان» نقل می‌کند: «جوان بودیم و دنبال لباس‌های شیک. نگاهی جدی به من انداخت و گفت: باید طوری لباس بپوشیم که افراد بی‌بضاعت با دیدن ما از سر و وضع خود خجالت نکشن!»
«حسین» را با خنده‌هایش می‌شناختند
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین شفیع‌زاده»

«حسین» را با خنده‌هایش می‌شناختند

هم‌رزم شهید «حسین شفیع‌زاده» نقل می‌کند: «یکی از بچه‌ها گفت: خب! حسین آقا! بعضی شب‌ها، نمی‌خوابی! کجا می‌ری؟ ما رو هم ببر! حسین که همه او را با خنده‌هایش می‌شناختند، آن بار نیز خندید و گفت: راستی! یادم رفته به شما بگم. من از بچگی عادت داشتم که نیمه‌های شب توی خواب بلند می‌شم راه می‌رم.»
«حسین» در صحرای کربلا برای یاری امامش ماند
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین شفیع‌زاده»

«حسین» در صحرای کربلا برای یاری امامش ماند

هم‌رزم شهید «حسین شفیع‌زاده» نقل می‌کند: «به حسین گفتم: بیا تو هم بریم! گفت: من نمی‌آم، تو برو! گفتم: حسین! اگر تو را نبرم، جواب مادرت را چه بدهم؟ گفت: اینجا صحرای کربلاست! باید باشم و امامم را یاری کنم!»
هشدار شهید: ولایت را رها نکنید
قسمت سوم خاطرات شهید «قدرت‌الله هراتیان»

هشدار شهید: ولایت را رها نکنید

خواهر شهید «قدرت‌لله هراتیان» نقل می‌کند: «قدرت بین شهدا بود. پیشمان آمد و گفت: هرج و مرج توی جامعه زیاده! مردم دارن از ولایت، رهبری و امام‌شون دور می‌شن!»
شریک بی‌ادعا
برشی از کتاب «اصحاب درد»

شریک بی‌ادعا

جانباز ۷۰ درصد، «یعقوبعلی کنده‌چی» نقل می‌کند: «از زمان ازدواج تاکنون خانمم شریک تمام مشکلاتم است و هرگز لب به شکایت باز نکرده است.»
گریه در خانه، لبخند در خط مقدم
قسمت دوم خاطرات شهید «قدرت‌الله هراتیان»

گریه در خانه، لبخند در خط مقدم

خواهر شهید «قدرت‌الله هراتیان» نقل می‌کند: «مادر پرسید: قدرت شب عملیات حرفی نزد؟ دوستش اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: لباس نو می‌دادن. به قدرت و چند تا از بچه‌ها نرسید. با لبخندی بر لب گفت: امشب که قراره داماد بشیم به ما لباس نو نمی‌دین؟ صدای هق‌هق گریه‌ها از گوشه و کنار اتاق بلند شد.»
«محمدتقی» فانوس ایمان کارگر امریکایی شد
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدتقی معتمدساطعی»

«محمدتقی» فانوس ایمان کارگر امریکایی شد

برادر شهید «محمدتقی معتمدساطعی» نقل می‌کند: «در میان تشییع‌کنندگان، کسی بود که پوستش مثل لباسش سیاه بود. همه می‌شناختندش. انقلاب که پیروز شد، او به آمریکا برنگشته بود، دلش را دخیل بسته بود به کمیل‌ها و ندبه‌های امام‌زاده علی‌اکبر(ع) و محمدتقی فانوس راهش بود در شب‌های بی‌تابی.»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه