بازگشت كبوتر سپيدم
دِلنوشته مادر شهید با نام «بازگشت كبوتر سپيدم» را در ادامه میخوانید.
روزهاي آخرين فصل بهار را پشت سر ميگذاشتيم؛ روزهاي بحراني جنگ تحميلي هر روز سلسله عمليات مختلفي اتفاق ميافتاد و خبر شهادت دهها جوان را به خانوادههايشان ميدادند. مصطفي هفتهاي يكبار برايمان نامه مينوشت ولي اكنون مدتي بود از او هيچ اطلاعي نداشتيم.
«دلشورههای مادرانه»
همه ما به نحوي دلشوره داشتيم. پدر مصطفي مثل مرغ سركندهاي بود. مدام به اين سو و آن سو ميرفت. حال و روز خوبي نداشت. آن شب من خودم را در آشپزخانه مشغول كرده بودم. پدر مصطفي به تلويزيون چشم دوخته بود و سلسله عمليات مختلف را كه از آن پخش ميشد؛ نگاه ميكرد. يك مرتبه مرا صدا زد و گفت: «ببين! اين عمليات سومار است.»
«بوی زندگی میداد»
اشك از چشمان هر دوي ما جاري بود. در همين اوضاع و احوال بود كه صداي زنگ در به صدا درآمد. بهسوي در دويدم. در را باز كردم. وقتي قامت او را ديدم، فرياد زدم؛ مصطفي! مصطفي! پدر مصطفي بهسوي در دويد. مدتي به قامتش نگاه كردم. خيلي به هم ريخته بود. زخمي بود. يك جفت دمپايي به پايش بود. همانطور كه لبخند ميزد به داخل آمد ولي پايش ميلنگيد او را به آغوش كشيدم بويش كردم بوي زندگي ميداد. ميبوسيدمش و صورت هر دويمان پر از اشك شدهبود. مدتي گذشت؛ او نشست و از تأخير خود براي ما صحبت كرد. او اينگونه براي ما تعريف كرد: در يكي از عملياتها زخمي شدم. از هوش رفتم و ديگر هيچ نفهميدم. او را به سردخانه منتقل ميكنند.
«رزمندهای که اشتباهی به سردخانه میرود»
ساعتي در آنجا ميماند. يكي از دوستان مصطفي براي پيدا كردن نشاني منزل از جيبش به سراغ او ميرود. وقتي او را ميبيند متوجه ميشود كه او زنده است. او را فوراً به بيمارستان منتقل ميكنند و اقدامات لازم براي بههوش آوردن او انجام ميگيرد. مصطفي پيراهنش را بالا زد. روي بدن او نام و فاميلش را نوشته بودند. او گفت: هنگام بردن به سردخانه نامش را بر روي بدنش مينويسند.
«خوشبخت ابدی»
مصطفي بعد از مدتي استراحت دوباره عازم جبهه ميشود. او هنگام برگشت در جواب من كه به او گفته بودم: «مراقب خودت باش! پاسخ داد: من سعادت شهادت نداشتم من تا پاي شهادت پيش رفتم ولي دوباره بازگشتم. او رفت و ديگر بازنگشت. سعادت نصيبش شد. خوشبختي ابدي نصيبش شد. او در جاي خود آرام گرفت او رفت و ديگر نيامد. او رفت ولي پيكر پارهپارهاش بازگشت. آن هم بعد از 9سال دوري از وطن و خاك پر رمز و رازش.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری