«جبهه حسی نو»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ بارها مهد تمدنها (ایران اسلامی) شاهد سرنگون شدن دشمنان اسلام توسط دلاورمردان بوده است. جاهلان و گمراهان پس از گذر سالیان سال هنوز بی چراترین سوال هستی را با خود تکرار میکنند و جوابی برایش نمییابند و تا هنوز به دنبال توجیح کارهای خویش هستند. بیایید اندکی تأمل کنیم به اینکه چگونه میشود در فلسطین سالیان سال جنگ و ستیز ادامه یابد، اما در سرزمین ما تنها با فرمان امام (ره) جوانان غیور این مرز و بوم در مقابل خون آشامان سینه سپر کنند و پس از هشت سال ایستادگی تمام کیان را با ایمان و اقتدار خویش به حصار بکشند تا پای بیگانگان را از ورود به این خطه سبز و خرم قطع کنند. چه شد که انقلاب کردند؟ به طوری که رژیم پهلوی احساس خطر کرده و لرزه بر اندامشان افتاد و یا چگونه با نبرد سلحشورانه لالههای ما کفّار و صدامیان عقب نشینی کردند؟ بد نیست با دیدن این واقعیتها به خودمان بیاییم، سری به گلزار شهدا بزنیم و مروری عبرت آمیز بر گذشته کنیم. باید خودمان را به این امر واقف سازیم که شهیدان در این خاک ریشه دارند و به هر قدمی که روی این خاک مینهیم و دم و بازدمی که میگیریم، بعد از خداوند بزرگ مدیون جانفشانیهای این جوانمردان هستیم. باید احساسمان را مانند آب چشمهای جوشان ضلال کنیم و راهشان را آنگونه که شایسته آنان است ادامه دهیم.
سردار شهید علیرضا نوری در پانزدهم شهریور ماه 1333، در شهر ملایر دیده به جهان گشود. روح لطیف و پاک او از کودکی با قرآن مأنوس بود. پس از به دنیا آمدنش اذان را عاشقانه در گوش او خواندند، صدای زیبا و طنین انداز کلام خدا بخشی از وجود علیرضا شد، این اسوهی فداکاری و ایثار تک فرزند خانوادهاش بود.
روایتی مادرانه
خانم محترم نوری مادر بزرگوارش میگوید: علیرضا ازکودکی علاقه بسیاری به خواندن نماز و قرآن داشت و مکانهای مذهبی را بی نهایت دوست میداشت. برای به جا آوردن نماز با پدرش به مسجد میرفت و نماز را با جماعت به جای میآورد. بچههای هم سن و سال او اغلب در کوچه و خیابانها مشغول بازی بودند، اما علیرضا هیچگاه وقت خویش را بیهوده به بطالت نمیگذراند. از آنجا که دارای فهم، شعور و کمالات بسیاری بود همواره سعی میکرد رضایت دیگران را جلب کند تا خدا نیز از او راضی باشد. او به خاطر استمرار ظلم و ستم، مخالفت خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد، زیرا روحیهای اسلامی و انقلابی داشت. او اعتقادات قلبی خاص خودش را داشت و هرگونه فعّالیتی را برای رژیم پهلوی حرام میدانست. پسرم علاقه بسیار وصف نشدنی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و عاشق و مرید امام (ره) بود. در تمام لحظات زندگی و کارهایی که انجام میداد، حرفهایی که میزد و رفتاری که از خود نشان میداد، همه از شکیبایی و استقامت امام (ره) نشأت میگرفت. به راستی حضرت امام را الگو و خصوصیاتش را ملاک زندگی خود قرار داده بود. در واقع مانند شاگردی بود که در تمام لحظات، معلّم خود را در نظر گرفته و به سخنان ایشان در زندگی عمل میکرد. او در مسجد با بسیجیها درسهای اجتماعی، علمی و دفاعی را مرور و اوقات فراغتش را به مطالعه کتابهای مذهبی میگذراند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی درسپاه پاسداران در حیطه مبارزه با مواد مخدربه انجام وظیفه پرداخت وگروهکهای ضد انقلابی بارها سعی در ترور او داشتند. او در این راستا بدون لحظهای خستگی و با ایثار و فداکاری بارها به شهرهای ملایر، زاهدان و مشهد به مأموریّتهای طولانی رفت ودلسوزانه وجدّی به انجام وظیفه پرداخت. در این مأموریّتها اتّفاقات بسیاری جان او را تهدید نمود، یک بار وسیله نقلیهای که او در جاده ساوه، یکی از سرنشینان آن بود منحرف شد وعلیرضا جان سالم به در برد. تصادف دوّم در کرج اتفاق افتاد و سومین بار نیز در جبهه باختران از کوه بلندی به اعماق دره سقوط کرد که در تمامی این رویدادها خداوند همواره پشت و پناه او بود. او برای رفتن به جبهه و مبارزه بر علیه دشمنان همیشه اصرار میورزید. شهید علیرضا نوری همواره در صحنهها حضور داشت. این شهید بزرگوار بارها برای جنگیدن با کفّار به جبهههای مختلف اعزام شد، از جمله سه بارمنطقه جنوب، دوبار جبهه سردشت، سه ماه درسنندج ودرگیری با کوملهها و سرپل ذهاب که به دلیل از خود گذشتگی وشایستگیهای فراوان سمت فرماندهی گروهان رابرعهده ایشان نهادند. شهید علیرضا نوری پس از نبردهای پیاپی پانزده روز به مرخصی آمد تا با خانواده، همسرو فرزندانش دیدار کند. بعد از دو روز با او تماس میگیرند که حمله شروع شده است. هنوز گرد و غبار خاکریزها را از وجودش پاک نکرده بود که دوباره به جبهه بازگشت.
روایتی همسرانه
همسرشهید علیرضا نوری میگوید: به یاد میآورم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که علیرضا از جبهه باختران نزد ما آمد. از لحظه ورودش آرام و قرار نداشت، تصمیم گرفت برای عزاداری و آرامش روح خود به مسجد محل برود. او تا صبح در مسجد ماند، سپس به خانه آمد. به او گفتم بعد از پنج ماه به خانه آمده ای، اما از جبهه تماس گرفتند و گفتند خودت را هرچه سریعتر به آنجا برسانی. حالا تکلیف پانزده روزی که مرخصی گرفتهای چه میشود؟ فرزندانت بی قراری میکنند و هنوز ما نتوانستیم آنطور که باید شما را ببینیم، شما نیز خستگی خود را برطرف نکرده ای. دور روز نیست که به خانه آمدی گفت: شما راضی هستی من در خانه بمانم و در جبهه حضور نداشته باشم و برادرانم در جبهه بجنگند؟ خدا را خوش نمیآید به خاطر خود خواهی خودم، وظیفه دینی ام را فراموش کنم. همواره به دوستانش میگفت: ما در همه حال پیروزیم و، چون امام عزیز فرموده است، اسلام پیروز است، چه شهید شویم یا نشویم به هر حال پیروزیم. او فردی با تقوی و مردم دار بود و به همه اطرافیانش احترام میگذاشت. وی در سال ۱۳۴۵ ازدواج نمود. علیرضا همواره در هر شرایطی ما را یاد میکرد و با اینکه در جبههها وقت نداشت از یاد ما غافل نمیشد. مدام برایمان نامه مینوشت، در نامه خود علیرضا اینگونه خطاب به همسرش عنوان میکرد که: به همسر مجاهدم که همانند زینب (س) است افتخار میکنم. میدانم که سخت است، اما از خداوند برایت صبر مسألت دارم. شما مانند رزمندگان در راه اسلام و دین جهاد میکنید و این قابل ستایش است. چه فرقی میکند در جبهه باشید یا خانه، مهّم این است که هر دو یک هدف را دنبال میکنیم. مدام تکرار میکرد، در جبهه حال خوبی دارم، احساسی را که هیچگاه در کرج و تهران نداشتم اینجا تجربه میکنم. خداوند را شاکرم که چنین موقعیّتی را نصیب من کرده است. دوست دارم شهادت نصیبم شود، ولی هنوز خالص نشده ام و شهادت از آن کسی است که پاک و مطهر شده باشد. از فرط دلتنگی گاهی ما رادرخواب میدید، یکبار درنامه چنین نوشته بود که در خواب با ماشین سپاه به خانه آمده بود، ازماشین پیاده شده به مغازه پدرش رفته و مرا دیده بود که بدون چادر با روسری به استقبال او آمده بودم و در ادامه تاکید نموده بود، مبادا از حجابت بکاهی که ما برای حفظ گوهر والای حجاب شما عزیزان میجنگیم.
مادرانهای دیگر
خانم نوری مادر شهید میگفت: علیرضا هیچگاه از مرگ هراسی به دل راه نمیداد و با مرگ مانوس بود. شهادت علیرضا، خانواده را استوارتر و ایمان آنان را راسختر از همیشه کرد به طوری که بعد از رفتن ایشان همه قویتر و هوشیارتر شدیم. در آخرین دیدار به پسرم گفتم: حالا که به شما مأموریّتی محول نشده است، بنابراین چرا میخواهی بروی و ما را باز تنها بگذاری؟ پسرم سرش را پایین انداخت و گفت: مادرجان، خودتان بهتر میدانید، من به خاطر پایداری اسلام همواره باید از انقلاب اسلامی حمایت و پشتیبانی کنم. به او گفتم، چطور میتوانم در نبود شما به همسر و فرزندانت جواب دهم، علیرضا سرش را بالا گرفت و گفت: ایمان را در چشم هایتان میببینم پس این حرفها را عنوان نکنید، چرا که همه ما یکی هستیم و هدفمان پایداری اسلام است. من که سینی قرآن و کاسه آبی به دست داشتم با دیدگانی اندوهگین سینی را به طرف بالا بردم و پسرم با دیدن حال من، با لبخندی زیبا و تکرار نشدنی قرآن را خودش از روی سینی برداشت و بالای سرش گرفت و با گشادهرویی گفت: نگران من نباشید و مرا به خدا بسپارید.
انتهای پیام/