فخر ایران
به گزارش نوید شاهد البرز، «شهید محمد ابراهيمی»، دهم بهمن 1348، در روستای فخرايران از توابع شهرستان ساوجبلاغ به دنيا آمد. پدرش ســهراب، كارمند بود و مادرش مرضيه نام داشــت. دانشآموز سال ســوم دانشسرا در رشته تربيتمعلم بود. به عنوان بســيجی در جبهه حضور يافت. يكم بهمن 1365، با ســمت كمك آرپیجيزن در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شــهادت رســيد. مزار او در گلزار شهداي ينگهامام شهر هشتگرد تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«در اوج شــوخ طبعی و خوش اخلاقــی، صداقــت و پاکیات بیشــتر از آرامــش و صبــوری بــر اعتمادمــان بــه تــو می افــزود کــه معتمَــد دوســتان بــودی و شــهره بــه حُســن اخــلاق. همیــن کــه ناملایمــات روزگار در برابــرت قــد عَلَــم می کرد، صبــوری بیتـاب میشد از دیـر خشـمی تـو!
سـه سـال از دوران جوانیات را در دانشسـرای هشـتگرد البـرز، بـه دانشـجویی گذرانـدی بـرای آموختـن راز و رمـز تدریـس و معلّمـی؛ تـا بـه خـودت آمـدی، سـرای دانـش تـو را خانهنشـین عشق کـرده و صبـر و قـرار از دل آرام تـو ربـوده بـود. رضایـت پـدر و مـادر، شـرط قـدم گذاشـتن تـو در واِدی عشـق بـود و تـو در پـی کسـب ایـن رضایـت اصـرار کـردی و موفـق بـه پیمـودنِ ایـن راه نرفتـه شـدی.
اوّلّ بـار کـه آفتـاب گـرم شـهرِ خـرّم عشـق، بـر تـن و جانـت تابیـد، پوسـت انداختـی و سبکتر از پیـش بازگشـتی و بـا آخریـن دیـد و بازدیدهایـت دلبـری کـردی و سـبکبالتر از قبـل بـه شـهر دلگشـای معشـوق رسـیدی. در دوّمیـن اعـزام نیـز کـه در جمـع بسـیجیها بـه جبهـه رفتـی، گویـا حافظـهات را بـه دسـتِ حافـظ گویـای اسـرار سـپرده بـودی کـه مـرد راه شـدی و بـا خـود زمزمـه کـردی:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کیمیای عشـق بیابی و زر شـوی
آفتــاب درخشــان و مــاه تابــان شــلمچه، دست به دســت هــم ســپرده بودنــد تــا عیــار خلوصـت را بـالّا ببرنـد و عقیـق نـاب در برابرمـان بنشـانند. بیـراه نمی گویـم اگـر بنویسـم کـه عقیـق نابـت کردنـد؛ چـرا کـه بـا راهیـان کربـلا همـراه شـدی تـا بـا عملیّـات کربـلای 5، راهـی کربـلا شـوی؛ کربـلای عشـق و ایمـان و شـهادت؛ درسـت در همـان روز و ماهـی کـه بـه دنیـا آمـده بـودی و در هجدهمیـن بهـار شـکوفاییات؛ و بـه واسـطه گریِ گُل آتشـی کـه یـک ترکـش در جانـت انداخـت .
بلـه، هدیه روز تولـّدت، سـفر بـه اوج افـلاک بـود و خاطـرات بازمانـدهات جشـنی مانـا بـرای مـا. چهـرۀ پـاک و معصـوم تـو در کنـار سـفارش های دلنشـینت، هنـوز در برابـر پـردۀ چشـمانم هسـت:
مسـائل دینیتـان را فرمـوش نکنیـد، دعـا را در حـقّ مـردم و رزمنـدگان ادا فرماییـد، بـا مـردم خوشـرو و مهربـان باشـید، پشـتیبان ولّایـت فقیـه باشـید.
و مـن کـه از پشـت قبیلـه ای عالـِم آمـده بـودم، عشـق را، و فقـط عشـق را کـم داشـتم؛ و ایـن همـه را، و عشـق را، از معلّـم عاشـقانگی تـو آموختـم.
و ... سـرانجام اینکـه بـه وجـه الله نظـر کـردی و نـه تنهـا فخ ِـر شـهرک فخ ِـر سـاوجبلاغ از اسـتان البـرز شـدی و در مـزار «ینگـی امـام» آن شـهر آرام گرفتـی، کـه فخـر ایـران و ایرانـی شـدی، هسـتی و خواهـی بـود؛ چـون یقیـن کـرده بـودی کـه:
وجه خدا اگر شـودت منظر نظر / زین پس شکی نماندْ که صاحبنظر شوی»
انتهای پیام/