سردار شهید «بهمن تمیمی»
سردار شهید «بهمن تمیمی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «وی مسئولیّت‌های فرهنگی کتابخانه کرج، سرپرستی کمیته فرهنگی جهاد سازندگی، سرپرستی نهضت سواد آموزی، سرپرستی بخشداری گیلانغرب را عهده‌دار بود و در رشته‌های شعر، سخنرانی فعالیّت می‌کرد و قبل از شهادت سعی در تالیف و ترجمه چند کتاب کرده بود.»

به گزارش نوید شاهد البرز، شهیدان از دل زمین تا آسمان‌ها پلی بستند که راهی بس دشوار بود. نوری از سوی افلاک نمایان بود که رنگ ارغوان داشت. آنان که می‌خواستند پیکر خود را به ارغوان بیارآیند تا انتهای مسیر را با غرور، غیرت و مردانگی سپری کردند. این جوانان دلاور نعمت‌هایی بودند که از سوی خداوند به این دیار آمدند، آنان مخلصانه حماسه آفریدند و ریشۀ ظلم و ستم را خشکاندند تا ناجی آینده‌ی ما باشند، آنان که با حضورشان به عالم اسلام روشنی بخشیدند. میان این دلاوران، ابرمردی، چون خورشید از پشت رشته کوه‌های البرز درخشید که علم و دانایی‌اش از نور معنویّت حق سرچشمه گرفته بود.

تمیمی

سردار شهید بهمن تمیمی دارای روحی صبور بود و ظرفیت تحمل شنیدن حق را داشت اگر چه مخالف نظر و عقیده‌اش بود. او خود را همواره مورد سنجش قرار می‌داد، چنین روحیه‌ی نقدپذیری از تعهد در برابر خداوند سر چشمه می‌گرفت، وارسته و فارغ از حساسیت‌ها و وسواس‌های خشک بود، زیرا اعتقاد داشت این حساسیت‌ها باعث انحراف فکری و فساد اخلاقی خواهد شد، او از جدل و بحث‌های بی‌حاصل که گاهی سبب آغاز اختلاف می‌شد، پرهیز می‌کرد و در هیچ موردی یأس به خود راه نمی‌داد و همواره امیدوار بود. این شهید عالِم در تاریخ دوم فروردین سال ۱۳۲۷، زمانی که زمین در حال تحوّل و دگرگونی بود متولد شد و بهار آن سال با حضور او با طراوت‌تر از همیشه بر صحنۀ روزگار نقاشی شد. این معلّم عصر خویش دوران تحصیلی‌اش را تا مدارج دکترای علوم سیاسی طی کرد، یکی از اهداف والای ایشان پرداختن به تحصیل و کسب علم و دانش بود و در این مسیر با سعی و تلاش مستمر موفق شد.

او همیشه برای تمامی فرهنگیان احترام بسیاری قائل می‌شد، از آنجایی که روستای زادگاهش (اوانک) طالقان فاقد امکانات بود پس از طی کردن تحصیلات راهنمایی به همراه خانواده‌اش به تهران آمد. پس از اتمام دوره دبیرستان در دانشکده تربیت معلّم دانشسرای (عالیه تهران) شروع به تحصیل کرد، در آن زمان او مشغول تدریس خصوصی شد و از شغل دبیری مخارج زندگی‌اش را تأمین می‌کرد. بعد از گرفتن مدرک لیسانس با رهنمود‌های آیت الله طالقانی برای تحصیل مدارج عالی به کشور مصر رفت.

به روایت از آیت الله طالقانی: در وجود بهمن چشمه‌ای خودجوش دیده می‌شد، او از معلّم‌های صدر اسلام الگو می‌گرفت و همواره تلاش می‌کرد بر داشته‌هایش بیافزاید، هنگامی که پشتکار و جدیّت او را در این مسیر دیدم حیفم آمد که برای ادامه تحصیل به کشور مصر اعزامش نکنم، زیرا جامعه اسلامی ما نیاز به معلّم‌های دلسوز و فداکاری داشت که به دور از توطئه‌ی اهریمنان بتوانند جوانان و نوجوانان این مرز و بوم را تربیت کنند، با افکاری که از شهید تمیمی دیدم به یقین رسیدم که او هر طور شده باید بر دایره‌ی علم و دانش خویش بیفزاید. این اسوۀ رشادت موفق شد در غربت به طور اختصاصی مدرک فوق لیسانس جامعه شناسی را اخذ و روی تمام معلّمین دینی را سفید کند، اما او تشنه یادگیری بیشتری بود و به این مرحله راضی نمی‌شد، بنابراین تصمیم گرفت در شاخه معارف اسلامی ادامه تحصیل دهد، زیرا او معتقد بود با شناختن خویش به خداوند و جهان هستی بیشتر و بهتر پی می‌برد و چشمش به واقعیّات زیادی گشوده خواهد شد. وی پس از تلاش و کوشش فراوان موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته علوم سیاسی از شهر طبس شد، هنگامی که زمزمه‌های انقلاب اسلامی شروع شد طی فرمان امام (ره) به وطن بازگشت و در جریان انقلاب با شهید جعفر شرع‌پسند در شهر قم علیه رژیم سست عنصر پهلوی فعالیّت کردند. او در تظاهرات بر علیه رژیم در خیابان‌های قم با اصابت گلوله دژخیمان گارد شاهنشاهی مجروح شد و بعد از بهبودی کامل با گروه‌های مالک اشتر در تماس بود و برای پیشبرد اهداف والای خود همچنان مبارزه می‌کرد، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کرج آمد ابتدا در کمیته امام (ره) مشغول به کار شد و تا مهرماه سال ۱۳۵۸ بی وقفه تلاش و کوشش کرد.

یکی از دوستانش نقل می‌کند: در آن دوران بهمن یکی از فرهنگیان تحصیل کرده و به راستی معلّم تمامی ما بود، او پی به فقر فرهنگی مردم مظلوم مان برد، روزی او نزد من آمد و با دلسوزی تمام گفت: می‌خواهم مردم را با علم و دانش مأنوس کنم حیف است مردم ما در ناآگاهی به سر ببرند، اگر طعم غربت را به خاطر تحصیل چشیدم فقط به این خاطر بود که پس از بازگشت از علم و دانش و اندوخته هایم برای خدمت به مردم مملکتم استفاده کنم، می‌خواهم در دبیرستان دهخدا کلاس سواد آموزی برگزار کنم و خودم به شخصه سرپرستی قسمت فرهنگی را بر عهده بگیرم تا بلکه بتوانم از این طریق دِینم را به مردم مملکتم ادا کنم. شهید بهمن تمیمی در تیر ماه سال ۱۳۵۹، مسئولیّت بخشداری ساوجبلاغ را بر عهده گرفت. وی مسئولیّت‌های فرهنگی کتابخانه کرج، سرپرستی کمیته فرهنگی جهاد سازندگی، سرپرستی نهضت سواد آموزی، سرپرستی بخشداری گیلانغرب را عهده دار بود؛ و در رشته‌های شعر، سخنرانی فعالیّت می‌کرد و قبل از شهادت سعی در تالیف و ترجمه چند کتاب کرده بود.

با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به بخشداری گیلان‌غرب اعزام شد، و خدمت به جنگ زدگان را بر عهده گرفت، در این مدت معاونت فرماندهی اسلام آباد غرب را نیز بر عهده داشت. پس از مدتی به کرج بازگشت و بالاخره از طریق بسیج به عملیات فتح المبین اعزام شد. بعد از مدتی به منطقه کردستان رفت، او مدت یک ماه به نبرد تن به تن با متجاوزین و منافقین پرداخت و آخرین سالی که در جبهه فعالیّت داشت، روزه می‌گرفت و با دهان روزه در سرمای طاقت فرسا و گرمای خشک و سوزان بدون امکانات به جهاد و مبارزه با کفار می‌پرداخت و برای ارتقای سطح معنویات میان افراد گردان کلاس‌های تفسیر قرآن و نهج البلاغه برگزار می‌کرد. او جهت تکمیل دین خود و سنّت پیغمبر ازدواج کرد که حاصل این پیوند دو فرزند است.

شهید در آینه کلام همسر
همسرش می‌گوید: بهمن بسیار با اخلاق، آرام و حضورش مایه آرامش خانواده بود، هرگاه می‌خواست لباس نظامی خود را بپوشد دخترم دچار دلتنگی شدیدی می‌شد و بسیار اشک می‌ریخت و پوتین‌های پدرش را مخفی می‌کرد و ملتمسانه به پدرش می‌گفت: ما را تنها نگذار و او در پس لبخندی که بر لبانش بود، غم عمیقش راپنهان می‌کرد. او بعد از رفتن به جبهه در نامه‌ای برایم نوشته بود روزی که از منزل حرکت کردم دلتنگی عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت، احساس می‌کردم این آخرین دیدار ما بود، به فرزندانم بگو پدرشان چرا دل به خطر داده است. همسرم در سپاه عظیمیه خدمت می‌کرد و در حدود با دویست و شصت نفر نیرو به جبهه‌های جنگ اعزام شد. خانواده بعضی از افراد به آنجا رفته بودند، امّا من به دلیل بی‌تابی فرزندانم نتوانستم از نزدیک شاهد رفتن او باشم. یک شب در لانه جاسوسی ماند و پس از گروه بندی مسئول و فرمانده را انتخاب کردند و او فرمانده یکی ازگروه‌ها شد. سپس به اسلام آباد غرب رهسپار شد، در آنجا مشخص نبود که به کدام جبهه وارد می‌شود، زمانی که به مرخصی آمد درباره نامه‌ای که برایم فرستاده بود سوالاتی از ایشان پرسیدم، او با فروتنی و تواضع چشمانش را بست وگفت: من تا زنده هستم در خط مقدم جبهه جهت استقرار اسلام و نابودی کفر خواهم جنگید، نمی‌دانی در آنجا افراد کم سن و سال هم بودند، از یکی پرسیدم کسی که در صف جلوی شما ایستاده کیست؟ جواب داد: پسرم است. این سوال باعث شد نقطه عطف و امیدواری در وجودم ریشه بدواند، زیرا یقین پیدا کردم که نوجوانان ما متحوّل شده اند و آماده شهادت هستند. پیام او همواره این جمله بود که باب جهاد و شهادت را به روی خویش باز نگه دارید که زندگی واقعی در پرتوی الطاف ربوبی و زیر سایه رحمت پروردگار امکان پذیر است. این معلّم ادب، اخلاق و عرفان لحظه‌ای از یادگیری علم و دانش فارغ نبود و همواره برای آموزش می‌کوشید، او همراه با امواج خروشان مردم به رهبری امام (ره) توانست محور تشکیل نیرو‌های وحدت مؤمنین گردد. زمانی که با نصرت خدا و همّت مردم انقلاب اسلامی در آستانه پیروزی قرار گرفته بود با شهید جعفر شرع پسند همکاری کرد و در این بین نقش موثری را در توقف نیرو‌های عازم تهران ایفا کرد.

شهید تمیمی که خود برخاسته از یکی از روستا‌های فقر زده‌ی طالقان بود و درد مستضعفین را به وضوح لمس می‌کرد در ادامه راهش در سنگر‌های مختلف به خدمتگذاری مردم رنج کشیده می‌پرداخت و برای تحکیم پایه‌های جمهوری اسلامی مسئولیّت‌های فراوانی را پذیرفت، به راستی او مدیر قابلی بود و در عین حال به همه امورات به درستی رسیدگی می‌کرد و اگر لحظه‌ای فراغت پیدا می‌کرد به ترجمه کتاب می‌پرداخت. او آنچه را که می‌خواست بدان دست یافت، شهادت به او الهام شده بود و با آگاهی از این که به دیار پاکان می‌رود، عزم جهاد کرد و ما از تابش و درخشش این خورشید پرفروغ آسمان علم و گوهر محروم گشتیم. همسر و فرزندان کوچکش را به دست خدا سپرد و به محور عشق و ایثار راهی شد. او متعدد در جبهه‌های غرب و در عملیات فتح المبین، شوش و دزفول حضوری فعّال داشت. شهید تمیمی در اکثر اوقات با وضو بود و دوشنبه و پنج‌شنبه‌های هر هفته را برای تزکیه نفس روزه می‌گرفت. این شهید بزرگوار در شهر طبس یک سال تمام بر روزه گرفتن مداومت ورزیده بود.

به روایت از خانواده شهید: بهمن قبل از عظیمت به جبهه هنگامی که صبح از خواب بر خواست برایمان چنین تعریف کرد: دیشب خواب دیدم دردیار شهدا هستم و دست شهید قاسم کریمی را گرفته ام و روی ایشان را می‌بوسم و از او سراغ شهید جعفر شرع پسند را می‌گیرم، و او در جواب من گفت: جعفر نزد ما همین جاست، شما چرا نزد ما نمی‌آیی؟ بهمن نگاه نافذ و شوق زده‌اش به نقطه‌ای خیره گشت، نقطه‌ای که در بلندای آسمان حقیقت نهاده شده بود و تنها با بال شهادت به آن می‌توان رسید. او پس از تفعلّی که به قرآن زد چهره‌اش آرامش خاصی گرفت و گفت: در این راه هدایت و خیر می‌بینم. این معلّم اهل عمل در عملیات‌های مختلفی حضور داشت تا خدایش او را در کامیاران به حضور طلبید. زمانی که با چند تن از همراهانش برای شناسایی به مواضع دشمن رفته بود مورد اصابت گلوله دشمن بعثی به ناحیه سر قرار گرفت و در تاریخ بیست و یکم اردیبهشت 1361، روحش به ملکوت اعلا پیوست. این الگوی ادب، علم و اخلاق با دهان روزه مست و غزل خوان شراب ازلی گشت و با عالم فانی وداع گفت تا سلامی دوباره به معبود خویش بدهد. ایثار و از خود گذشتگی جزئی از سلوک معنوی آن دلاور بود که درود بر شرفش باد. پیکر مطهرش رادر گلزار شهدای روستای زادگاهش اوانک طالقان به خاک سپردند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده