«سایۀ مباهات آسمانی»
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «رضا آخوندی»، بیست و هشتم تیرماه 1344، در كرج در يك خانواده مومن و مذهبی ديده به جهان گشود. وی پس از گذراندن دوران طفوليت خويش... اما اين بار تولدی هميشگی و با اصابت تركش خمپاره و سوختگی در منطقه فكه و در عمليات والفجر1 در بیست و دوم فروردین ماه 1362، به آرزوی ديرينه خود رسيد.
در ادامه روایتی از شهید «رضا آخوندی» برگرفته از کتاب «ستارگان راه» را بخوانید.
«ای آفریـدگار توانـا! از آنکـه مـرا سـعادت بخشـیدی کـه در راهـت قـدم بـردارم و بـرای تـو به جهـد و تـلاش دسـت بـاز کنـم، هـزاران بـار سپاسـت میگویـم. ای دانـای بخشـنده! تـو مـرا از لجنـزار رکـود بـه بهشـت بادیـة نبـرد حـق علیـه باطـل هدایـت کـردی، تـو مـرا توفیـق آن دادی کـه خـود را درک کنـم، پـی بـردم کـه بـرای چـه آفریـده شـدم و آنگاه سـعادتم بخشـیدی از میـان فـراوان راهنمـای موجـود در زندگیام، شـاهراه ایثـار حس اینگونه را بپذیـرم. ای خـدای مـن! سپاسـت میگویـم زانکـه نـور عشـقت را در قلـب مـن تابانـدی و ایـن قلـب سـرد و خامـوش مـرا بـا نـور عشـق فروزانـت روشـن گردانیـدی و قلـب پرُتلاطـم مـرا بـا یـادت آرامش بخشـیدی کـه بهدرسـتی «... ألا بِذِكْـرِ اللـهِ تطَمَْـنُِّ القُْلـوبُ.». ای خـدای بـزرگ! اکنـون بنـدۀ شرمسـارت تـو را بـه خاطـر آنچـه کـه خواسَّـتم و اجابـُت نمـودی و آنچـه نخواسـته بـودم، ولـی تـو بـه واسـطه لطـف و کرمـت عطـا نمـودی، سـپاس میگویـد. پـروردگارا! بـا قلبـی سرشـار از عشـق تـو و بـا وجـودی آکنـده از ایمـان بـه تـو، بـه درگاهـت روی آوردهام و میدانـم کـه ناامیـدم نخواهـی کـرد. پـروردگارا! تـو را بـه جـلال و عظمـت و کرمـت سـوگند میدهـم کـه لحظهای ایـن بنـدۀ حقیـر و گناهـکارت را بـه خـود وامگـذار.
ایـن جملههـا، بخشـی از وصیتنامـه رضـا آخونـدی اسـت. میبینیـد ادب و احترامـش را بـه خالقـش. جوانـی کـه در کوره پـزان گرمـای آخریـن روزهـای تیرمـاه سـال 44 بـه دنیـا آمــد و دوران کودکــی و نوجوانــی خــود را بــر دامــان مــادری پرُمهِــر و پــدری زحمتکــش سـپری کـرد، هنگامـی کـه از پـدر و مـادرش نیـز نوشـته، بـه همیـن شـرط بلنـدِ ادب، کـه بــر پایــة آن حدیــث الهــی، رضایــت خــدا را در رضایــت ایشــان میدانســته، از آنــان دروصیتّنامـهاش یـاد کـرده و خـدا را بـه خاطـر وجودشـان شُـکر:
پـدر و مـادر عزیـزم! خـدا را شُـکر می کنـم کـه والدینـی چـون شـما را بـه مـن بخشـید تـا در دامانشـان پـرورش یابـم. افتخـارم ایـن اسـت کـه گوشـت و پوسـت و خونـم را در چنـان دامـان سـازنده ای بـارور کردیـد و آن گاه بـا روحیـهای ایثارگـر مـرا حسـینوار بـه دیـار سـرخ شـهادت فرسـتادید.
شــاید هنــوز برگ هــای سرســبز جوانــی از شاخســار قامتــش نروییــده بــود کــه فریــاد بزرگمَـردی کـه احیاگـر اسـلام در قـرن مـا بـود، در ایران زمیـن طنیـن انداخـت و اخـلاصِ آن پیــام آور خوبیهــا، رضــای مــا را هــم ماننــد هزارهــا جــوان پاکدل بــا رود خروشــان انقــلاب اسلامی پیونــد زد.
بــا ســر و شــکلگیری ســازمان بســیج، رضــای جــوانِ خانــوادۀ آخوندیهــا بــه ایــن جمـع پرُشـور پیوسـت، بـا آن بالیـد، پوییـد و سـرانجام مایـه مباهـات اهالـی آسـمان شـد؛ بـا قامتـی سـرخ و نشـاندار از زخـم جانبـازی؛ چـرا کـه این گونـه مـردن را بـا تمـام وجـود از خدایـش خواسـته بـود:
خدایـا! از تـار و پـود وجـودم از تـو میخواهـم کـه سـعادت شـهادت در راهـت را بـه مـن عطـا کنـی.
رضـا در هنـگام شـهادت فقـط هفـده شـکوفه بـر بلنـدای درخـت کوتـاه عمـرش شـگُفته بـود. او در عملیـّات والفجـر یـک در منطقـة فکّـه، جاودانـی شـد.
مـرا زلذّت پـرواز آشـنا کردنـد / تو در فضای چمن آشیانه می خواهی
یکـیب ـه دامـن مـردان آشـنا آویـز / ز یـار اگر نگـه محرمانه می خواهی»
انتهای پیام/