سیری در حیاتِ طیبهِ شهید «سیدّرضا میرغفّاری»:
شهید «سیدّرضا میرغفّاری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در «ستارگان راه» روایتی جذاب از این شهید را نوشته‌است.

به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «سیّدرضا میرغفاری»، یکم شهریور ۱۳۳۳، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش میرمحسن و مادرش کبرا نام داشــت. تا پایان دوره متوســطه در رشته تجربــی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان همافر ارتش در جبهــه حضور یافت. نهم مهرماه ۱۳۶۱، با ســمت فرمانده گردان در سومار توسط نیرو‌های عراقی با اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در بهشت‌زهرای زادگاهش قرار دارد.

آینده‌ای صاف و پاک



آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از «سیدرضا میرغفاری» از کتاب «ستارگان راه» است.

«نامــش بــزرگ بــود و رســمش مبــارک؛ از خاندانــی کــه ریشــه در تاریخ و آسمان و دیرینگــی دارنــد و کریــم هســتند و شــریف؛ آن هــا کــه چیــزی نمی‌خواهنـد جــز پاکی و پرهیـزکاری و پیراسـتگی و راسـتکاری و رسـتگاری. نامـش بـزرگ بـود و اسـمش تابنـاک و رســمش جــاودان، و یــادش عالــی و کارش بهــاری؛ از آن هــا کــه بــه کرامتشــان شــناخته می‌آینـد و بـه صداقتشـان شـهره می‌شـوند و آبروینـد بـرای تقـوا و تعهّـد و تهـوّر. نامـش بـزرگ بـود و ...، کـه از سـادات بـود و بـه «سـیدّ» شـهرۀ شـهر؛ و کسـی نگفـت و کسـی نپرسـید کـه چـرا ایـن «پیشـوند» برتـر از اسـم آمـده اسـت؟! جوانـی کـه از سـیدّی دکّانـی بــرای نــام و نــان‌داری‌اش نســاخته بــود و بــا صفــا و صداقتــش، کــه فــراوان از رفتــار و کـردارش دیدنـد؛ و بـا فـداکاری و جانفشـانی‌اش، کـه همـگان از آن خبرهـا شـنیده بودنـد و مرام هـا دیـده؛ و بـا پرهیـز و پروایـش، کـه از دسـت و دل و پـا و زبـان و ذهنـش فهمیدنـد ،یگانــه شــد، نــه بــه اصــل و نسََــب و سلســله و شــجره نامه اش، کــه آن هــم کــم نبــود ،اگـر اهـل مباهـات بــود، کـه نبـود؛ اگـر اهـل مــفاخره بـود، کـه نبـود و بـر دامــن پرُگلـش ایـن عــنوان ها  نمی چسـبید، کـه نچسـبید؛ چـون او مواظـب بـود، چـون او مراقـب

بـود؛ نفَْسَـش را، خـودش را، زبانـش را. امّـا آنچـه گذشـته صـاف و پـاک و روشـنش را بـه آینـدۀ شـفّاف و رخشـان و درخشـانش گـره زد، بصیرتـش بـود و نگاهـی کـه بـه افـق داشـت، بـه دوردســت‌ها و بــه فرداهایی کــه می‌آینــد و او و دوســتان همرنگ و همراه و همســنخِ شـهیدش نیسـتند و او بایـد در لحظه اکنـون، همیـن حـالّا، کاری می‌کـرد؛ حرفـی، صدقـی ،صداقتــی، و ســندی؛ و همیــن پیش دیــد صادقانــه و صحیــح و صریــح او از ســال های دورِ روزگارانـش بـود کـه سـیدّ را دسـت بـه قلـم کـرد تـا در پیشـانی وصیتّ‌نامه‌اش بنویسـد:

عزیزانـم! مـن بـه راهـی کـه رفته‌ام، بـه آن واقفـم و می‌دانـم کـه در ایـن راه چـه بـر سـرم خواهدآمـد و هیچ‌گونـه تـرس و هراسی نیـز نـدارم.

و ایـن همافـر یکـم نیـروی هوایـی ارتـش کـه در سـومار و بـا ترکش‌های داغ و سـوزان گلولـه تـوپ فدایـی اسـلام و ایـران شـد، در جایی دیگـر از همـان وصیتّـش نوشـته اسـت:

برای اسـلام بکوشید که برادرتان در راه اسلام جان داد.

و چقـدر خـوب دیـد روزگار قحطـی وجـدان را و چقـدر خـوب نوشـت جـوابِ زبان‌های یـاوه‌دان را؛ آنها کـه مشـتی نامردمـردم بودنـد کـه گفتنـد و نوشـتند: عـدّه‌ای را بـه زور بـه جبهــه می‌برنــد؛ این‌ها گُمشــدۀ پولنــد و تشــنگانی از شهرهای دور و در شــناخت دشــمن از دوسـت، کـور!

              تو کز سرای طبیعت  نمی‌روی بیرون    /   کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد

سـیدّ! «بهشـت زهـرا»ی تهـران از شـمار پاکانـی چـون تـو، کـم نداشـت؛ امـا بـا حضـور تـو و شـهیدان فراوانـش، نـام بلنـدش جاودانه شـد.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده