برادر شهیدحسن حقدان روایت می‌کند:
نوید شاهد - شهیدحسن حقدان از شهدای دوران دفاع مقدس است. برادرش در روایت از او بیان کرد: «هنگامی که به دنبال برادرم می‌گشتم با پیکر شهیدی روبه‌رو شدم از من پرسیدند که اگر برادر شما باشد، چه مي‌كنيد؟ گفتم: «افتخار مي‌كنم.»

شهید حسن حقدان به روایت برادر

به گزارش نوید شاهد البرز؛  شهیدحسن حقدان، يکم شهريور 1346، درروستاي جارو از توابع شهرستان كرج چشم به جهان گشود. پدرش ملک‌محمد و مادرش بالاخانم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و سوم تير 1367، در مهاباد توسط نيروهاي عراقي با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در زادگاهش قرار دارد.


 
آنچه در ادامه می‌خوانید خاطره ای از شهید حقدان به نقل از برادرش است.
 
 
«اين‌جانب، جهانگير حقدان برادر شهيد حسن حقدان هستم. زماني كه من دانش‌آموز بودم؛ دوره متوسطه را به اشتهارد مي‌رفتم و نامه‌هاي شهيد به دست من مي‌رسيد چون برادرهاي ديگرم سرباز بودند و هر موقع نامه شهيد به دستم مي‌رسيد، مي‌بردم روي پله‌ها بالا مي‌نشستيم و نامه‌ها را مي‌خواندیم. مدتي بود كه از نامه‌هاي او خبري نبود. خيلي‌ها جوياي او بودند و مي‌پرسيدند: آيا از حسن حقدان نامه‌اي آمده است يا نه. تقريباً سه ماه طول كشيد. ما پي‌جوي علت شديم با برادرهايم مشورت كرديم.  2 تا برادرهايم به سمت غرب رفتند تا حسن را پیدا کنند.
 
عمليات مرصاد بود. منصور و تيمور به سمت كردستان، لشگر 164 اروميه و تا تيپ سه پيرانشهر رفتند. در پیرانشهر به آنها گفته بودند كه يك تعداد مجروح را به تهران بردند. آنها به تهران آمده بودند و پرسجو کردند كه مجروحي به اسم «حسن حقدان» اينجاست يا نه؟ آنجا يكي از بچه‌هاي اشتهارد گفته بود: «شما برای چه آمديد؟» مي‌گويند: مدتي است كه خبري از برادرمان نداريم. مي‌گويد: يك شهيد به نام «حسن مقدم‌نيا» را به اشتهارد بردند. آنها همراه همان آقا به اشتهارد مي‌آيند. متوجه نمي‌شدند كه همان حقدان است تا قبل از اينكه آنها بيايند، جنازه شهيد هم به روستا رسيده بود. آنها بردند. شهيد را هم دفن كردند. قبل تمام اينها آن موقع كه من به دبيرستان چمران اشتهارد مي‌رفتم. يكي از پيرمردهاي محلي گفت جهانگير آقاي زماني مسؤول بنياد شهيد با شما كار دارد. من اصلاً اقاي زماني را نمي‌شناختم.  پرسيدم: «منزل او كجاست؟» آدرس راگرفتم و به آنجا رفتم و پرسيدم: «شهيدي به نام حسن مقدم‌نيا به اشتهارد آمده؟ که احتمال می دهم برادر من است». گفت: «اگر برادر شما باشد، شما چكار مي‌كنيد؟» گفتم: «افتخار مي‌كنم.» گفت: هنوز كرج است. شما برو «روستاي جارو» و خانواده را آماده كن.
من آمدم ولي به پدر و مادرم چيزي نگفتم. به منزل برادر بزرگترم رفتم و جريان را برايش تعريف كردم. گفت: «چگونه متوجه شدی؟ تيمور و منصور كه رفته‌اند منطقه هنوز نيامدند.» گفتم: «آقاي زماني مي‌گويد، ولي در اسم و فاميل اشتباه شده است.» دوباره با برادرم به اشتهارد پيش آقاي زماني رفتيم و متوجه شدیم، حقيقت دارد. گفتيم: «خدايا، شكرت شايد مصلحت اين بوده به روستا آمديم. پدرم وجين مي‌كرد و مادر در خانه بود و سماور روشن مي‌كرد. دلم نمي‌آمد به آنها بگويم. برادر بزرگترم با اهالي به خانه ما آمدند و پدر و مادرم هم باخبر شدند. اورا در قبرستان روستا به خاك سپرديم.

برادرم حسن خوش اخلاق بود و از خوبی در روستا زبانزد بود. آنقدر خاكي و مهربان بود كه پيش بچه 5 ساله هم خودش را كوچك مي‌دانست. نحوه شهادتش به اين شكل بود كه مثل اينكه برای مأموريتی به منطقه سگنيان در عراق می‌رود كه بااصابت تركش بمباران هوايي به شهادت مي‌رسد. اين را من در صورت‌جلسه بنياد شهيد خواندم كه بعد از شهادت او را در قرارگاه تشيیع كرده بودند و بعد از 16 روز جنازه به دست ما رسيده بود.

همان روز که از شهادتش باخبر شدم، خواب ديدم. صبح كه مي‌خواستم به مدرسه بروم به كسي نگفتم. خواب ديدم، داداشم را تشييع كردند و بر سر مزار آوردند. همين جايي كه الان دفنش كردند. همان‌روز به من خبر شهادتش را دادند. روح همه شهدا شاد.

راوی: جهانگیر حقدان

منبع: پرونده فرهنگي شهدا، اداره اسناد انتشارات، هنري 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده