نوید شاهد - «شهیدصفدر تشکر» از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او روایت شده است: «ناگهان جنگ و گلوله و سربازان دشمن که تا پشت دروازه هایش آمدند و دور تا دورش را حلقه آتش بستند و استوار یکم صفدرتشکر، که دیگر خانه را ندید، خانواده را نشناخت، نگفت من از آباده شیرازم و اینجا آبادان خوزستان است، همت و غیرت را دید.»



صفدر تشکر

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید صفدر تشکر سوم مهرماه 1324 در آباده استان فارس چشم به جهان گشود. او در روزهای آغازین جنگ تحمیلی، بیست و دوم مهرماه 1359 در خوزستان به شهادت رسید. 

 

آنچه در ادامه می خوانید خاطره ای از شهید صفدر تشکر برگرفته از کتاب «راه ستارگان» است.

آبادان و شهربانی و درجه داری و کار و خدمت؛ آبادان و مردم و فعالیت و عبادت؛ آبادان و بچه ها و بازی و شیطنت؛ آبادان و رود و بهمن‌شیر؛ آبادان و ... ناگهان جنگ و گلوله و سربازان دشمن که تا پشت دروازه هایش آمدند و دور تا دورش را حلقه آتش بستند و استوار یکم صفدرتشکر، که دیگر خانه را ندید، خانواده را نشناخت، نگفت من از آباده شیرازم و اینجا آبادان خوزستان است، همت و غیرت را دید، حمیت و شجاعت را شناخت، که توانست سنگ بیندازد بر سر راه ارابه جنگی دشمنی که با کرکس های آهنی اش از آسمان و باغول های فولادی اش بر زمین، آمده بود تا آن شهرناز جنوبی را از کار بیندازد، اما از ارائه تو و دوستان پایدارت در خبر نداشت؛ هرچند کم بودید به شمار، اما یکی بودید به رفتار:

مومنان معدود، لیک ایمان یکی / جسمشان معدود، لیکن جان یکی
شما به صلابت یک کوه و به وسعت یک دریا بودید. اگر آنها لرزیدند، تو و دوستانت شیرمردت نترسیدید و جلوی آن لشکر گرگان و سگان قطعه کشیدید:
جان گرگان و سگان هر یک جداست /متحد جان‌های شیران خداست

و خارش چشم و زخم گلوی دشمن شدید؛ و همانقدر که در برابر او شدید بودید، برای مردم رحیم که دیدید و شنیدیم به خواندند که تو و دوستان خدومت به‌زن و پیر و جوان کمک کردید تا با قایق خود را به آن سوی رود بهمن‌شیر برسانند؛ مبادا زخمی ناخن ارتشی شوند که تکبر از ستاره‌های روی دوش نظامیانش تعفن می پراکند و خوبی غارتگری و بوی بد دست اندازی از چاه حلقومشان تمام فضای شهر را آلوده کرده بود. آری، آن روز که صفدر تشکر سه دختر نازنین و تک پسر گل زده اش را ندید، می‌خواست هیکل زمخته دشمن بیگانه را خوب ببیند؛ گشایش چشمان او بود که بینایی به چشمان ما هدیه داد و تیزی گوش هوش او بود که ما را برد تا ابتدای مکر دشمن و تا انتهای ترفندهای پرفن آن غدّار بسیار فِتَن.

و امّا ما تا چند سوی ستاره، تا چند برآمدن ماه، تا چند غروبِ خورشید به انتظار آمدن پیکر ترگلت چشم چارچوب در بدوزیم؟ مگر این رفتن که در قاب یکی از روزهای ماه مهر و دوستی جای گرفت و حتی مکان آن نیز - درست و درمان معلوم نیست، نباید آمدنی داشته باشد صفدر جان! ما منتظریم، هنوز روزاروز می‌آید یا نه؟ کی کجا چگونه؟ و یا در کدام وسعت این سرزمین گرم آرمیده ای؟ خبری، پیامی، نامه‌ای، رویای صادقانه ای؟ ۳۸ سال انتظار، تا این ساعت که من دارم برایت می‌نویسم، کم نیست؟!

 
منبع: کتاب راه ستارگان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده