علمدارِ آیین و مردانگی
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید مسعود تقی زاده، چهارم آبان ۱۳۳۷ به دنیا آمد. پدرش اکبر نام داشت. او بسیجی بود که بعد از گرفتن دیپلم ازدواج کرد و بیست و هشتم آبان ماه 1362طی عملیات والفجر چهار در جبهه غرب به شهادت رسید.
آنچه در ادامه می آید روایتی از شهید مسعود تقیزاده است.
از همان روزی که بحثش شد، فهمیدند این نظامی راست کار شان نیست. او نماز می خواند و مسائل شرعی را رعایت میکرد و این کارها به مذاق فرماندهان رده بالا خوش نمیآمد. برای خلاص خلاص شدن از آن دو لبه گاز انبری تیزی که هر روز او را در تنگنای بیشتری قرار میداد، چاره را در این دید: استعفا.
اما سنگ هفدههزار تومان غرامت که جلوی پایش انداختند، سد راهش شد؛ دیگر مجبور شد تن بدهد به فضای بسته نظام و راضی شد به جبر زمانه؛ ولی بدون عقبنشینی از اعمالش، بدون در جا زدن در آمالش و بدون دست برداشتن از آرمانهایش.
حال آنها بودند که تاب نور این مومن خدا را نداشتند؛ همان افسرها و ژنرالهای ستاره به دوش که با لباسهای شق و رق، شلوارهای گت کرده، و پوتین های واکس زده، به دنبال نظم و نظافت بودند و حالا این آقا آمده بود و سراغ نور را از نماز و دعا و تقوا میگرفت. ارتش شاهنشاهی و تقوا! ارتش شاهنشاهی و نماز!... بله، خفاشها نور را از برنمی تابید و... با اخراج مسعود از ارتش، هم او را به خواسته اش رساندند، هم خود را از روشنای نوری که مردمک چشمشان را می آزرد، راحت کردند.
شاید همین قطعه کوتاه از زندگی مسعود شهید، برای خاطره خوان بس باشد که بداند با کسی روبهرو است که راه سعادت را در عبادت، تقوا و اخلاص میدانست.
مسعود پسر اول خانواده تقیزاده که شش سالگی پا به پای پدرش بعد از ظهرها در بازار میوه فروشی تن به کار داد و صبح ها درس خواند و در ۱۶ سالگی وارد هوانیروز ارتش قبل از انقلاب شد و در طول دوره جوانی و زندگی اش کم غبطهخور اخلاق و رفتار و حسن برخورد نداشت، با روشنایی انقلاب از فعالیت در کمیته و سازمان تبلیغات و فعالیت هنری که در کتابخانه مسجد جوادالائمه منطقه ۱۰ تهران، خیابان سی متری جی (شهید حاجیان) تا مایه گذاشتن از جان برای انقلاب اسلامی کم نگذاشت و در سال ۶۰ ازدواج کرد و بچه دار هم شد، حالا که جنگ شده بود و محسن- برادر کوچکتر از خودش- نیز شهید، نمیتوانست پشت جبهه بماند و بنشیند؛ نمیتوانست بشنود و نرود؛ نمیتوانست...، که بلند شد و رفت، رفت تا خود خط مقدم با چهل شبانه روز نذر خواندن زیارت عاشورا تا... روزی برسد که برادر شهیدش بپیوندد.
رزمندهای که در نامههایش مینویسد که از این دنیای عروسکی خسته شده و در مناجات با خدایش آرزو میکند که ایکاش، صد جان داشتم و در راهت و فدامی کردم"، در سفارش به مادر و همسرش از آنها می خواهد که از گنج دعا و نماز بهره بگیرند و امام رزمندگان را در مناجات ها فراموش نکنند: نماز زیاد بخوانید و دعاها را فراموش نکنید. امام عزیزمان، این پیر جماران، را فراموش نکنید؛ این رزمندگان غیور را فراموش نکنید. ایستادن این استادان این رزمنده ها و این کشور به وسیله این دعاها و مناجات های شماها و امام میباشد.
مسعود تقیزاده قبل از آنکه از منطقه پنجوین و در عملیات والفجر ۴ با سر و صورت و بدن و لباسی خونین که از ریزه های ترکش نارنجک به بدنش نشست، به دیدار یار ازلی اش بشتابد، دو سفارش کرده است؛ یکی به خانواده اش در خصوص فرزندش، که "پسرم باید تربیت اسلامی شود و مثل عمویش محسن، طلبه" و وصیتنامهای نیز برای من و تو و ما به یادگار گذاشته که گل سرسبد نوشته شده در سه جمله مشابه و تکراری، اما مهم و ماندنی خلاصه میشود:
دست از امام بر ندارید، همیشه دنبال راه امام باشید، قدر امام را بدانید.
وارثان خاک! خورشید شما روح خداست / آنکه کرد از خواب سنگین و قرون، بیدارتان
انتهای پیام/