ملت ما ثابت کردند که شایستگی زندگی بدور از استعمار را دارند
نوید شاهد البرز: هر چه از شهید بگویم، باز هم نتوانسته ام قطره ای از مقام والای آنان را وصف کنم که:"ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و سلامت خویش را از دست داده اند یا بدست دشمنان اسلام اسیر شده اند، مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم.زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای اعتلاء کلمه حق از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند..."
"شهيد كاوه كاشفي" در سال 1340 در تهران در خانواده اي متوسط و مذهبي ديده به جهان گشود و پس از طي دوران كودكي خويش در آغوش گرم وپر مهر و محبت خانواده در هفت سالگي وارد دبستان شد و دورة ابتدايي و راهنمائي را به پايان رساند و وارد دبيرستان شد و موفق به اخذ مدرك ديپلم در رشته تجربي شد. او بسيار مؤدب و مهربان نسبت به وظايف خود در خانواده و نسبت به تكاليفش بسيار پايبند بود. كاوه در نظم و انضباط و وقت شناسي و انجام به موقع عهد و قولي كه مي داد چنان متعهد بود كه هرگز بدقولي نكرد. شهید جواني بود، حساس و فهيم و با شهامت و مهربان به حدي كه در رابطه با سن و سالش باور كردني نبود. او يك انسان نمونه و ايثارگر و فداكار و جوانمرد بود.
وی در زمان اوجگيري انقلاب همانند ديگر جوانان غيور و سلحشور اين مرز و بوم در اكثر راهپيمائي ها و تظاهرات شركت فعال داشت و پس از پيروزي انقلاب هميشه در صحنه حضور داشت. او در زمان انقلاب در اكثر راهپيمائي ها و تظاهرات شركت فعال داشت و پس از پيروزي انقلاب در زمان جنگ به خدمت شريف سربازي رفت. پس از حماسه آفريني بسيار با شهادتش دين خويش را به امام و انقلاب ادا نمود. او در زمان جنگ به خدمت شريف سربازي خوانده شد و با بر تن كشيدن لباس شريف سربازي و ديدن آموزش هاي لازم، عازم جبهه هاي حق عليه باطل گشت و در جبهه هر كس كه مختصري آشنايي با او داشت، در وهلة اول مقهور خصايل انساني و انقلابي او مي شد. سراپا شور بود و خستگي نمي شناخت و از هر فرصتي براي آموزش و فراگيري تجارب خود استفاده كرد. او در عمليات فتح المبين در جبهة رقابيه با اينكه خدمه تفنگ 106 بود، در رساندن آب و غذا به همرزمانش چون آهوئي تيزتك به هر سو مي جهيد و لحظه اي را هم از دست نداد و سرانجام نيز در حين انجام همين كار مورد تركش گلوله توپ قرار گرفت و در تاريخ 15/1/1361 قلب مهربان و پرشورش از تپش باز ايستاد و به درجة رفيع شهادت نائل گشت.
فرازی از وصيت نامه شهید :
بسم اله الـــــــــر رحمـــن الـــــر حـيــم
پدر ومادر عزیزم ؛ اين وصيتنامه را چند ساعت قبل از حمله مي نويسم و به يكى از دوستانم مي سپارم كه اگر اتفاقى برايم افتاد، برايت پست كند، قبل از هر چيز از زحماتى كه برايم كشيدهايد؛ واقعا متشكرم .
گو اينكه با نوشتن و گفتن نمي توان يك هزارم از زحمات شما را سپاس گفت و ديگر اينكه خيلى خوشحال هستم از اينكه در راه انقلاب كشورم و بر پايه استقلال آزادى و عدالت اجتماعى براى مردم كشورم و بر پايه استقلال و آزادى و عدالت اجتماعى براى مردم كشورم كه با اعمال خود به جهانيان ثابت كردند، شايستگى آن را دارند، آزاد و به دور از هر گونه استعمار زندگى كنند،شهيد شوم .
تمام جوانهايى كه در راه انقلاب كشته و شهيد شدن را آمريكا كشته است و من به رهبرى قاطع و ضد امپرياليستى امام اعتقاد كامل دارم .
به اميد روزى كه تما م فرزندان اين كشور در ايرانى مستقل و آزاد زندگى كنند و من چه باشم و چه نباشم پيروز خواهيم شد .
نقل قول از همرزم شهید:
جداٌ عاجزم از اينكه صفات و اخلاق و رفتار و فداكاري و ايثارگري او چيزي بگويم. هنگام شهادت او من كنارش بودم. قبلاٌ پائين كوه بوديم كه پيش من آمد و گفت: سيد اگر برويم پائين كوه وضع بدتر مي شود. پس به طرف بالا برويم. به بالاي كوه رسيديم كه مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفت وافتاد و در كنارش نشسته بودم كه گفت: سيد دستم. گفتم : چيه كاوه ؟ زير بغلش را گرفتم و آرام به وسط دره آوردم و آرام دراز كشيد و آسوده خوابيد و حتي حسرت شنيدن صداي آخ را بر دل دشمن مزدور و زبون گذاشت.