اسلام را محافظت كنيد؛ زيرا كه با خون شهيدان بدست آمده و با خون نيز حفظ مي شود
نوید شاهد البرز: چون شهابی که لحظه ای بر آسمان بگذرد، سبکبال و سبکبار رفتند، تا ما زیستنی سربلند را تجربه کنیم. هنوز رد پوتینهایشان بر پیشانی ابرها پیداست. هنوز از نام سرخشان، آسمان آسمان پرنده می ریزد و زمین را به پرواز می خواند. نگاه دریاییشان، نهیبمان می زند که نشستن، قانون تبار ما نیست به یادمان می آورد که به رسم آفتاب، در رگ درختان حماسه، جاری باشیم. مسافران خورشید، کوچه های خاکی را پشت سر گذاشتند و جادههای افلاک را نشانمان دادند. وجودشان با خمیازههای مردد، نسبتی نداشت؛ چرا که از نسل سپیده بودند. مسافران خورشید و روشنی، اینچنین به بیداریمان خواندند. چون بارانی بهاری، دستمان را گرفتند و با پنجره های آگاهی، آشتیمان دادند. به ایستادنمان توصیه کردند و با کاروان شقایقها ناپدید شدند.
راهی که پیش روی ماست، ما مانده ایم و دشواری وظیفه. ما مانده ایم و راهی که مرد می طلبد. به آیین زمستان تن نمی دهیم که شکوفه های خونین حماسه را از یاد نبرده ایم. گوش به پیغامهای آخرشان می سپاریم و دل و جان به مسیر روشنشان. این کوچه های راست قامت، با یادشان نفس می کشند. لبخندهایمان تا ابد، وامدار چشمهای آزاده شان خواهد ماند. خواهیم ایستاد، خواهیم ایستاد در کوران تحریم و تهدید و تحمیل. سربلند خواهیم ماند و سرافرازیشان را به ثانیه های پرفروغ ظهور، پیوند خواهیم زد. روباهان را خواهیم آموخت که بیشه شیران هیچوقت خالی نمی ماند. ای شاهدان پرآوازه! توفانهای سهمگین توطئه، گامهایمان را سست نخواهد کرد. ایستاده ایم و مسیر شکوهمندتان را محکمتر از همیشه گام می زنیم.
"شهيد پاسدار علي زنديه" در بيست و يكم شهریور سال 1343 در تهران در يك خانواده مسلمان و زحمتكش متولد شد . از همان اوائل زندگيش هوشياري قابل توجهي داشت و از كنار مسائل به آساني نمي گذشت. در مورد هر چيز كنجكاوي خاصي داشت. در تاريخ 1350 وارد مدرسه شد و همراه با درس خواندن به يادگيري قرآن و كار در هيأت متوسلين به حضرت زهرا پرداخت و داراي خصوصيات اخلاقي ويژه و مثبت فراواني بود. در سال 1356 وارد دبيرستان گشت و در زمان انقلاب همراه با آحاد مردم به راهپيمايي و تظاهرات رفت. در سال 1357 به عضويت انجمن اسلامي دبيرستان در آمد و فعاليت هاي خود را در بسيج آغاز نمود و عضو فعال بسيج بود و سپس وارد جهاد دانشگاهي تهران شد و در كارهايي از جمله خطاطي و نشان دادن فيلم در مدارس و بيمارستان ها شركت کرد. سال 1361 تنها برادرش به شهادت رسيد و در همان سال وارد بسيج شده و در اعزام به جبهه شهرستان كرج از اين طريق حدود40 روز بعد از شهادت برادرش به جبهه راه يافت در تاريخ 23/10/61 براي اولين بار به جبهه غرب رفت و حدود 3 ماه در منطقه سنندج و اطراف آن بود. در عمليات والفجر مجروح شد و در منطقه مهران نيز شركت داشت در تاريخ 27/11/62 عضو رسمي سپاه شد و در عمليات هاي والفجر هشت و كربلاي پنج حاجي عمران شركت كرد در سال 63 با خواهر يكي از همسنگران ازدواج نمود و حاصل آن دو فرزند پسر شد. در تاريخ 66 در عمليات در جبهه جنگ مجروح شد و در تاريخ 8/1/67 در منطقه شاخ شمران از ناحيه سر و صورت مجروح شد و به درجه رفيع شهادت نائل گرديد .
شهيد علي زنديه يكي از بنيان گذاران حسينيه فاطمه زهرا بود و در ماه هاي محرم الحرام و رمضان مراسم نماز و دعاهاي توسل و دست هاي عزاداري اباعبدالله برپا كرد .
شهيد در سال 1357 به عضويت انجمن اسلامي دبيرستان در آمد و فعاليت هاي خود را براي پيشبرد انقلاب اسلامي به شكل گسترده اي آغاز كرد و عضو افتخاري پايگاه بسيج محل شد .
همسر شهيد زهد و تقواي شهيد را بهترين خصوصيات ايشان عنوان مي كند و اين كه هيج وقت بدون وضو نبود و اين كه احترام ويژه اي به پدر و مادر مي گذاشتند .
فرازهايي از وصيت نامه شهید:
خدايا بر من منت نهادي كه يك بار ديگر در جبهه هاي نور عليه ظلمت ، جبهه هايي كه متعلق به خالصان و صالحان و پاكان است، كساني كه در دل شب با تو خلوت مي كنند و در همه كارها به تو توكل دارند، شركت دادی ، خدايا نمي دانم، چگونه سپاس اين همه نعمت كه از دوران طفوليت تا به حال به من دادي، به جا آورم .به خدا قسم كه اين انقلاب انفجار نور بود ، نور خدا در اين كشور جلوه گر شد، خدا درهاي رحمتش را بر روي اين امت گشود؛ هم قدر انقلاب و هم قدر نور خدا و هم قدر زحمتش و هم قدر امام را بدانيم. اين انقلاب، با خون به دست آمده و بايد با خون نگهداري شود . خدا سفره اي پهن نموده و كساني كه طالب پاك شدن و صالح شدن هستند را سر اين سفره دعوت نموده است .
از خاطرات همسر شهيد :
ايشان به بار آخر اشاره مي كنند كه وقتي شهيد علي زنديه قصد رفتن به جبهه را داشت پسر كوچكم كه 9 ماهه بودند پاهاي پدرش را گرفتند شهيد از من خواست كه بچه را از او جدا كنم و مثل اين كه به فرزندم الهام شده بود به او گفتم اين بار نرو، به من گفتند: كه بايد به وظيفه ام عمل كنم ، چندين بار خواب برادر شهيدش را ديده بود كه مي گفت: اسلحه مرا بردار و با دشمنان بجنگد و او مي دانست كه شهيد خواهد شد و خيلي مشتاق شهادت بود .