در همان بدو زندگی دوشادوش همسرش تلاش می کرد و در انجام امور زندگی همسرش را یاری می نمود و همزمان در کنار کارخانه داری با رفتن به مدرسه بزرگسالان از ادامه تحصیل هم غافل نبود...
شهر قروه در شرق استان تنها در یک ماه سه بار مورد حمله هواپیماهای دشمن قرار گرفت و در روزهای 11بهمن،22 بهمن و 25 بهمن ماه سال 1365 در کمتر از یک ماه در سه مرحله اين شهر را مورد هدف قرار دادند و هر بار تعدادی از مردم انقلابی و خداجوی شهرستان قروه مظلومانه به خاک و خون کشیده شدند و بیش33 نفر شهيد و 21 نفر در این حملات به مقام جانبازی رسیدند.
یازدهم بهمن 65، شدیدترین حملات هوایی توسط نیروهای عراقی در ارومیه صورت گرفت، که در این بمباران، مردم شهر انقلابی و شهید پرور ارومیه، 255 شهید تقدیم انقلاب و امام نمود.
شدت این واقعه به حدی بود که پیکر بسیاری از شهدای حادثه به سختی شناسایی شده بودند و بعضی از پیکرها هم تکه تکه شده بود و حتی تعداد شهدا به حدی زیاد بود که به صورت دسته جمعی در همان روز دفن شدند
سال 1359 در مرکز آموزش توپخانه دورههای پدافندی را به پایان رسانید و با آغاز جنگ تحمیلی به جبهههای حق علیه باطل عزیمت نمود و در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور به دفاع از میهن اسلامی پرداخت.
عد از شهادت فرزندش محمدمهدی میکوشید تا همسرش کمتر در خانه بماند همسر وفاداری که بعنوان مادر شهید داغدار فرزندش بود و در فراق فرزندش بی تابی میکردکه در کمال مظلومیت در کنار هم بر اثر ترکش بمباران هواپیماهای رژیم بعث عراق شهادت را به آغوش کشیدند و روح بلندشان به آسمانها پرکشید.
شهید «اکبر عبدی» فرزند محمد حسن در تاریخبیست و یکم خرداد 1342، در یکی از روستاهای اطراف اراک به نام «قلعه خنداب» دیده به جهان گشود . وی پس از سپری کردن دوران کودکی ، در سن هفت سالگی جهت کسب علم ودانش به مدرسه رفت...
جنگ در ایلام سه ماه قبل از جنگ رسمی یعنی 31 شهریور 59 آغاز شد و عراق در خردادماه 59 برای تسخیر میمک که فقط 150 کیلومتر با بغداد فاصله داشت به ایلام حمله کرد چرا که میمک یک نقطه استراتژیک برای آن محسوب می شد...
بي تكبري و مسلماني شهيد و اينكه شب و روز از تبليغ ديني خسته نمي شد و هيچگاه به فكر مال اندوزي نبود و هميشه براي پايداري جمهوري اسلامي دعا مي نمود؛ از بهترین ویژگیهای و رفتارش بود که من این خصایصش را بسیار دوست داشتم.
خوشا آن روز را که سنگری بود ** شبی ، میدان مینی ، معبری بود
شهيد احمد مصطفائي جوانی18 ساله با مادری که چشم انتظار پسرش بود تا از سربازی برگردد و با نگاهی به چشمان پسر دلاورش، دلش آرام گیرد؛ اما نمی دانست پسرش به دیدار حق نائل آمده است.