شهید «سعید جهانگیری» در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: «الآن که این نامه را مینویسم دیشب خواب دیدم که به همراه چند تا از دوستانم به یک باغ زیبا و پر از گل رفتیم و با تعجب به آنها نگاه میکنیم، چون با همه باغهایی که من دیده بودم فرق میکرد حتی با باغ خودمان انگار درختان آنها با درختان دیگر فرق داشت؛ و خلاصه خواب عجیبی بود امیدوارم به قول مامان خیرباشه.»
همسر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» در کتاب «جان و دلی» روایتی از لحظه بیان کردن پدر شدن شهید میکند: «درست شنیدی. داری بابامیشی عزیزترینم. بالا پریدی، خندیدی: خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت. لبم را گزیدم: زشته محمدحسین، زشته.قهقه زدی: چه زشتی داره؟ پدرشدن قشنگترین حس دنیاست. کجاش زشته؟ منظورم اینه داد نزن. داد زدن و بالا پایین پریدن زشته. خم شدی، پر چادرم را بوسیدی: مبارک جفتمون باشه خانمم. مبارک جفتمون.»
مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت میکند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس میگیرم، به ما یک کارت تلفن میدهند و فقط میتوانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ میزنم حال شما را از او میپرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمیتواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل میکند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و میخواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، میترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر میکنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی»، سیزدهم تیرماه سال ۱۳۷۰ در روستای دوزین از توابع شهرستان مینودشت چشم به جهان گشود. پدر محمدحسین از پاسداران انقلاب اسلامی و از جانبازان جنگ تحمیلی است ازاین رو در خانوادهای معتقد و مذهبی پرورش یافت.
شهید «حسن کارشکی» در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: «امیدوارم که حال همگی خوب باشد و کسالتی نداشته باشید و همیشه خوش و خرم باشید. باری اگر از حال پسرتان خواسته باشید حالم بحمدالله خیلی خوب است و به دعاگویی شما مشغولم.»