جنگ با منافقین؛ سختترین آزمون ایمان در عملیات مرصاد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ تصور کنید در گرمای مرداد ماه، میان شیارهای تنگه چهارزبر کرمانشاه سنگر گرفتهاید. هواپیماهای دشمن آسمان را میدرند و شما فقط یک قمقمه آب دارید که ته کشیده. ناگهان پیامی از امام میرسد که همه معادلات را تغییر میدهد. اینجا نه یک خاطره معمولی از جنگ، که روایتی است از سختترین تصمیمی که یک رزمنده ممکن است بگیرد: جنگیدن با هموطنان خود!
اینجا از گرمای سوزان مرداد ۶۷ مینویسم؛ از روزی که چشمه آبی در میان درختان بلوط برایمان معجزه شد. از لحظهای که فهمیدیم بعضی از ایرانیها هم میتوانند دشمن باشند. از شبی که ستارهها شاهد قسم خوردن ما بودند: "یا پیروزی، یا شهادت!"
اگر میخواهید بدانید چطور یک دستور امام، هزاران جوان را از سراسر ایران به سمت مرز کشاند، چطور با کمترین امکانات در مقابل مجهزترین نیروها ایستادیم، و چرا بعد از سالها، هنوز که هنوز است، بوی باروت و صدای تکبیرهای آن شب در گوشم طنین میاندازد...در این مورد دکتر اسماعیل زمانی استاد دانشگاه رزمنده و جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس یادداشتی نوشته است که این فقط یک خاطره نیست؛ درسنامه زندگی است از مردانی که در سختترین شرایط، عزت را به آسایش ترجیح دادند.
در روزهای پایانی تیرماه ۱۳۶۷، زمانی که به عنوان رزمنده در ارتفاعات صعبالعبور شاخ شمیران، گوجار و آلاغلو در استان سلیمانیه عراق مستقر بودیم، برفهای زمستان ۶۶ هنوز در این مناطق دیده میشد. شرایط آنچنان دشوار بود که تأمین آذوقه و مهمات تنها توسط خلبانان دلیر هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی امکانپذیر بود.
روز موعود
در یکی از روزهای پایانی تیرماه، از طریق بیسیم به همراه دیگر فرماندهان گروهانها به سنگر فرماندهی گردان احضار شدیم. مسیر حرکت از قله به سمت دره، سکوت سنگینی داشت. بیشتر همرزمانم مشغول ذکر بودند. وقتی به سنگر رسیدیم، چهرههای درهمرفته و چشمان قرمز شده برادران ارکان گردان، خبر از اتفاقی ناگوار میداد.
فرمانده گردان با بغض سوره والعصر را تلاوت کرد و سپس با چشمانی اشکآلود گفت: "دوستان، جنگ تمام شد. امام خمینی قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتهاند." همه ما در شوک فرو رفته بودیم. ناگهان شهید محمدرضا خالصی فریاد زد: "یعنی چی بابا! این چه حرفیه؟ اصلاً کی گفته؟" پس از آرام شدن فضا، محمدرضا زیر گریه زد و گفت: "اگه جنگ تموم بشه و من شهید نشم، دق میکنم!"
بازگشت به عقب
چند روز بعد، در دوم مرداد ۶۷، مأمور شدیم به مقر تیپ در سهراهی کوزران کرمانشاه (باختران) برگردیم تا تجهیزات را تحویل دهیم. شب هنگام به پادگان صادقین رسیدیم. فضای سنگینی بر جمعیت حاکم بود. فرمانده گردان دستور استقرار در چادرها را داد و گفت: "امشب تجهیزات را تحویل میدهیم و فردا به شهرهایمان بازمیگردیم."
ناگهان پیک فرمانده تیپ با موتور رسید و پس از صحبتهای خصوصی با فرمانده گردان، او با چهرهای بشاش بازگشت و گفت: "همه ارکان جمع شوند!" سپس با خواندن سوره "اذا جاء نصرالله والفتح" خبر داد: "بچهها! ارتش بعث عراق دوباره حمله کرده. بخشهایی از خوزستان را گرفتهاند و از سمت قصرشیرین به طرف باختران در حرکتند!"
شور جدید
همه تجهیزات را دوباره تحویل گرفتیم. شور و حال عجیبی بین بچهها ایجاد شده بود. شهید محمدرضا خالصی با خوشحالی تکرار میکرد: "خدایا شکرت! خدایا شکرت!" قبل از سحر، پیک دیگری خبر از حمله منافقین از سمت کرند غرب به سمت باختران داد. به سرعت به سمت سهراهی حرکت کردیم و صبح سوم مرداد در کنار جاده اصلی باختران-قصرشیرین مستقر شدیم. بسیاری از بچهها نماز صبح را در حال حرکت خواندند و با طلوع آفتاب، در شیارهای کنار جاده سنگر گرفتیم.
در ادامه بیان خاطرات پیش از عملیات مرصاد در منطقه تنگه چهارزبر، لازم است به این نکته مهم اشاره کنم که حضرت امام خمینی(ره) با صدور اطلاعیهای تاریخی، مواضع جمهوری اسلامی ایران و مردم فهیم و بیدار را در مقابل توطئههای ایالات متحده آمریکا، غرب و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس به روشنی تبیین فرمودند. در این اطلاعیه، جایگاه رفیع سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین مشخص شده و مسیر آینده انقلاب ترسیم شد.
امام راحل(ره) در این فرمان تاریخی خطاب به سپاه و بسیج فرمودند:
"این جنگ، جنگ بین کفر و اسلام است. عزت و شوکت سپاه و بسیج در جنگیدن با اینهاست و ذلت و خواری آنها در نجنگیدن با این دشمنان."
این پیام آتشین به تنهایی کافی بود تا موجی از خودباوری و روحیه جهادی در میان نیروهای مردمی و مردم انقلابی ایجاد شود و سیل عظیمی از داوطلبان از سراسر ایران به سوی منطقه باختران (کرمانشاه) سرازیر شوند.
روز سوم مرداد 1367 - جبهه چهارزبر
در شیارهای کنار جاده مواصلاتی قصرشیرین-کرمانشاه در موضع بودیم که صبحگاهان، هواپیماهای ارتش بعث عراق در آسمان منطقه چهارزبر ظاهر شدند و بمباران را آغاز کردند. در همین حال، فرمانده گردان از طریق بیسیم دستور حرکت به سمت زبر دوم را صادر کرد.
(برای اطلاع خوانندگان محترم باید توضیح دهم که منطقه چهارزبر شامل چهار ارتفاع است که در گویش مردم خونگرم ماهیدشت کرمانشاه، هر ارتفاع را "زبر" مینامند. این منطقه به دو بخش زبر سفلی و زبر علیا تقسیم میشود.)
در حالی که به سمت زبر دوم (سمت چپ جاده) در حرکت بودیم، آتش توپخانه ارتش بعث و گروهک منافقین، اطراف جاده را زیر رگبار گرفته بود. این آتشبس سنگین ما را مجبور به پناهگیری متوالی میکرد و سرعت پیشروی را کاهش داده بود. گرمای طاقتفرسای مرداد و کمبود آب نیز بر مشکلات میافزود، اما به خداوند سوگند که حتی یک نفر از برادران بسیجی داوطلب لب به اعتراض نگشود. گاهگاه در میان ستون حرکت از بچهها میپرسیدم: "بچهها! کی خسته است؟!" و پاسخ زیبای آنها همیشه یکسان بود: "دشمن نامرد!"
در همین حین، یکی از برادران که از خانوادهای متمول از شهرمان بود، کنارم ایستاد و پرسید: "مگر ما آتشبس و قطعنامه را نپذیرفتهایم؟ پس این جنگیدنها برای چیست؟"
در پاسخ گفتم: "...خسته شدهای؟ اگر ناراحتی یا میترسی، از همین جا برگرد."
او با چشمانی پر از اشک پاسخ داد: "من سرمای ارتفاعات سخت گردهرش و گوجار در کردستان و گرمای سوزان خوزستان را تحمل کردم تا آیندگان بدانند ما نه برای خاک، که برای عزت، ایمان و باورهایمان جنگیدیم."
این سخنان چنان شرمسارم کرد که سر به زیر انداختم و به راهمان ادامه دادیم.
نزدیکهای ظهر، بمباران هوایی و آتش توپخانه به اوج خود رسید. در این درگیریها، دو تن از برادران مجروح شدند و همرزمان با تحمل مشقتهای بسیار، آنها را به کنار جاده رساندند.
هنگام نماز ظهر، برادران گروهان در میان درختان بلوط منطقه، چشمهای یافتند. سریع خود را به آنجا رساندم و گفتم: "کسی حق ندارد از این آب بنوشد، فقط برای وضو استفاده شود." ابتدا خودم مقداری از آن آب چشیدم و گفتم: "اگر این آب آلوده باشد، اول من باید مبتلا شوم."الحمدلله پس از یک ساعت هیچ عارضهای مشاهده نشد و همه قمقمهها را از آن آب چشمه پر کردیم.
پس از صرف ناهار جبهه (همان جیره جنگی همیشگی)، ناگهان بیسیم به صدا درآمد و صدای فرمانده گردان شنیده شد:
"بچهها! نیروهای ارتش بعث عراق در جاده نیستند. دشمنی که به سوی ما میآید، منافقین هستند. بسیار مراقب باشید!"
راستش را بخواهید، باور این موضوع سخت بود که در این مرحله از جنگ، باید با کسانی بجنگیم که از جنس خودمان هستند، با هموطنان خودمان...
انتهای پیام/