آرزوی پسرم شهادت بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «مرتضی مسیبزاده» در بیست و سوم تیرماه سال ۱۳۶۱ در رجائی شهر کرج به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده بود. از کودکی علاقه خاصی به ائمه داشت. به پدر و مادر احترام میگذاشت. فعال و دغدغهمند بود. فرد قانعی بود و قناعت کردن را بسیار میپسندید.
او در سال ۱۳۸۶ ازدواج کرد که حاصل ازدواجش دو دختر به نامهای نازنین فاطمه و فاطمه سماء است. حدود بیست و شش سال از فعالان پایگاه بسیج بود. نماز جماعت و نماز جمعهاش را هرگز ترک نمیکرد. با سعی و تلاش فراوان سالهای تحصیلیاش را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از گرفتن مدرک دیپلم در رشته مهندسی کشاورزی وارد دانشگاه شد. بعد از مدتی رشته مهندسی کشاورزی را رها کرد و وارد دانشکده یگان مخصوص شد و در دانشگاه افسری ادامه تحصیل داد. تسلط کامل به زبان عربی داشت و همین امر باعث شد یکی از مربیان زبده نظامی برای انجام عملیاتهای مستشاری در سوریه باشد. روز چهاردهم خرداد سال ۱۳۹۵ یک خودروی انتحاری خودش را به مقرّ رزمندگان اسلام واقع در ردیف جنوبی حلب، روستای خلصه میرساند و در اثر انفجار آن مرتضی مسیبزاده به همراه سه تن از همرزمانش به شهادت میرسند.
مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای سرحد آباد کرج است.
قناعت
چون قاری قرآن بودم و مداحی میکردم، مرتضی مولا صدایم میزد. مرتضی اهل کار و تلاش بود. کارهای مختلفی انجام میداد. یکی از کارهایش عمدهفروشی خواربار بود. در سپاه هم کار میکرد. بچهی فعالی بود. اهل قناعت بود و از اسراف کردن به شدت دوری میکرد. روزی در پایگاه بودیم. مرتضی یکی از لیوانها را شکست. من با او خیلی تند برخورد کردم و گفتم دیگر پایگاه نیاید. برخورد تندم از این جهت بود که بچههای دیگر گمان نکنند که من بین فرزند خودم و آنها فرقی میگذارم و مبادا که سوءاستفاده کنند. مرتضی خیلی باگذشت بود. اما راجع مخالفت با نظام و بیتوجهی به مسائل دینی و انقلابی، هیچ گونه گذشتی نداشت.
بدون ملاحظه تذکر میداد. معاشرتها و رابطههایش را بر همین اساس تنظیم میکرد. خیلی کم عصبانی میشد. زمانی هم که عصبانی میشد مراقب صحبتهایش بود. تفریح و سرگرمیش دعا و مناجات خواندن بود. اهل سفر به شهرهای مذهبی بود. پسرم آرزویش شهادت بود. روزی که پیکرش را آوردند گفتم:
«السلام علیک یا ابا عبدالله....»
راوی: پدر شهید
شغل
آقا مرتضی راجع به جزئیات کاریش به هیچ کس چیزی نمیگفت و هرکس از شغلش میپرسید ،میگفت: «خدمتگزار ساده اسلام هستم.» و اگر میخواست خیلی احترام طرف مقابلش را داشته باشد ،میگفت: «در دانشگاه امام حسین خدمت میکنم.»
مه جبین
اولین میوه دلمان نازنین زهرا بود. این اسم را مشترکاً برایش انتخاب کردیم. مرتضی علاقه زیادی به دخترمان داشت و خیلی او را لوس میکرد. مرتضی در خانه دخترمان را مه جبین صدا میکرد. همهی اطرافیان علاقه و محبتهای او را که میدیدند، میگفتند: «آقا مرتضی کمتر به این دختر محبت کن تا وقتی میری مأموریت، این طفل معصوم کمتر از دوریت اذیت بشه.» اما مرتضی گوشش به این حرفها بدهکار نبود و محبت خودش را بیدریغ نثار نازنین فاطمه میکرد.
راوی: همسر شهید
واسطه
همیشه از حضرت زینب(س) میخواستم که ما را آماده تقدیری کند که برایمان رقم خورده بود. مرتضی هیچ دلبستگی به دنیا و تعلقات دنیوی نداشت. همیشه میگفت: «تمام زندگی من، شما و بچهها هستید.» حالات او نگرانیام را بیشتر میکرد، اما راضی بودم به رضای خدا. حتی حضرت زینب(س) را واسطه قرار دادم تا که مرتضی به آرزویش برسد.
راوی: همسر شهید
مدافع حرم
حاج مرتضی چند نوبت به عنوان مدافع حرم و مستشار نظامی در سوریه مأمور بود و حدود دو سال در این کشور حضور داشت. او یک افسر ارشد متخصص و منحصر به فرد در سطح کشور بود. یک افسر نظامی به تمام معنا که خود را فدای حرم اهل بیت کرد. زمانی که در داخل کشور بود به عنوان یک معلم و تحلیلگر امور سیاسی و سخنران حلقههای سیاسی، در پایگاههای بسیج حضور داشت. یک فعال فرهنگی، سیاسی اجتماعی به تمام معنا در سطح استان البرز بود. برادرم به لحاظ فعالیتهایی که در پایگاههای بسیج و کانونهای فرهنگی انجام داد، به عنوان جوان نمونه سال انتخاب شد. حاج مرتضی جزء هئیت امنای مسجد حضرت ابوالفضل)ع( شهرک وحدت بود، در پایگاه حضرت سیدالشهداء)ع( از حوزه شهید دستواره شهرستان فردیس، بسیجی فعال بود.
راوی: برادر شهید
سفر آخر
دوازده روزی میشد که مرتضی به سوریه رفته بود. قبل از رفتن به حرم حضرت زینب (س) همهی کارهای خود را انجام داده بود. برادرم جز شهادت آرزویی نداشت. مرتضی در مقری که در حومه یکی از مناطق جنوبی حلب مستقر بود ،همراه سه تن از دوستانش مورد حمله خمپاره دشمن قرار گرفت و به شهادت که آرزویش بود رسید.
راوی: برادر شهید
بسیجی واقعی
زمانی که من با آقا مرتضی کار میکردم ،میدیدم که همیشه در کارش آدم پرتلاشی است. با دل و جان کار میکرد و هیچوقت در کارش کم نمیگذاشت. در مدت همکاری با او، همیشه قوت قلبی بود برایم. به ما دلگرمی و امید میداد تا کار را به آخر برسانیم. روحیه بسیجی و فرهنگی داشت. در همه زمینهها فعال بود. در کارهای فرهنگی به شدت تلاش میکرد. روحیه بسیجی را به تمام معنا در خود پرورش داده بود.
راوی: همرزم شهید
انتهای پیام/