برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«برادرم، خواهرم، هر گاه از خوزستان گذر میکنی، آهستهتر گام بردار، چرا که بر زیر گامهایت شجاعترین و حماسهآفرینترین، جوانان این خاک خفتهاند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۵۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۶
مادر شهید «حمیدرضا رسولینژاد» نقل میکند: «او را فرستادم چند تا ظرف نفت بخرد. دو ساعت شد نیامد. به دنبالش رفتم. بچههای توی صف گفتند: نفت فلان پیرزن رو با فرقون برده در منزلش. منزل آن پیرزن خیلی دور و حاشیه روستا بود. بهخاطر این کارش او را دعا کردم.»
کد خبر: ۵۸۹۴۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۶
مادر شهید «محمدحسین تولی» نقل میکند: «عکس را به اتاق بردم. دور از چشمش به دقت به آن نگاه کردم و بوسیدمش. چشمانم بیاختیار میبارید. میدانستم او آنقدر خوب است که لیاقت شهادت را دارد و خیلی زود هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۸۹۲۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۵
مادر شهید «رمضانعلی زرآبادیپور»:
«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمندهها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمندهها به فرزندم گفتند که تیر میخوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادیپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۱
مادر شهید «رمضانعلی زرآبادیپور»:
«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمندهها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمندهها به فرزندم گفتند که تیر میخوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادیپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۱
مادر شهید «رمضانعلی زرآبادیپور»:
«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمندهها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمندهها به فرزندم گفتند که تیر میخوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادیپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۱
مادر شهید «رمضانعلی زرآبادیپور»:
«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمندهها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمندهها به فرزندم گفتند که تیر میخوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادیپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۱
«یکی دیگر از افتخارات سپاه قزوین گروهانی بود که در قصر شیرین داشتیم و پاسگاه پرویز کنترل میکرد این گروهان توانسته بود تعدادی از حملات عراقیها را دفع کند و از پیشروی آنها جلوگیری نمایند. بدین ترتیب سپاه قزوین به یکی از مراکز فعال برای کمک به جبهه و خدمت به مردم درآمد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۱۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۰
مادر شهید «یحیی بینائیان» نقل میکند: «به بیماری سختی مبتلا شدم. همه دکترها جوابم کردند. شبی در عالم رؤیا احساس کردم که دیگر لحظه آخر زندگیام است. دیدم سقف خانه باز شد و آقایی نورانی وارد شد و گفت: خدا به شما سی سال دیگر عمر داده است.»
کد خبر: ۵۸۹۱۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۰
روایتی خواندنی از زبان شهید«قاسم خان نظری»
در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش مینالید، هیچکس نمیدانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹
روایتی خواندنی از زبان شهید«قاسم خان نظری»
در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش مینالید، هیچکس نمیدانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹
روایتی خواندنی از زبان شهید«قاسم خان نظری»
در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش مینالید، هیچکس نمیدانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹
روایتی خواندنی از زبان شهید «قاسم خان نظری»
در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش مینالید، هیچکس نمیدانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹
روایتی خواندنی از زبان شهید «قاسم خان نظری»
در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش مینالید، هیچکس نمیدانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹
«مهدی کسی بود که وارد منطقه عراقیها شد و یک اورکت به غنیمت آورد؛ بنابراین میتوان گفت که ترسی از توپ و تانک دشمن در مهدی وجود نداشت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۱۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸
برگی از خاطرات جانبازان؛
«علیاکبر پس از کمی تفکر رو به هوشنگ کرد و از او پرسید آیا حوریان بهشتی بچهدار هم میشوند همه از این سؤال او به خنده افتادیم. یکی گفت از الان به فکر خورد و خوراکشان نباش؛ چرا که خدا بزرگ است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۹۰۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷
برگی از خاطرات شهید رئیسجمهور «رجایی»؛
«آقای رجایی از ساختمان نخستوزیری بازدیدی کرد و اتاق هویدا را به عنوان اتاق کار نخستوزیر به ایشان نشان دادند. آقای رجایی گفت: «اتاق قشنگی است؛ ولی به درد موزه میخورد، نه کار! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیسجمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۰۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷
برگی از خاطرات شهید رئیسجمهور «رجایی»؛
«آقای رجایی از ساختمان نخستوزیری بازدیدی کرد و اتاق هویدا را به عنوان اتاق کار نخستوزیر به ایشان نشان دادند. آقای رجایی گفت: «اتاق قشنگی است؛ ولی به درد موزه میخورد، نه کار! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیسجمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۰۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود امی»
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «توی تکیه ابوالفضل، سمت راست قبله زمین باز شد و آمد بیرون. پیش او رفتم. محمود با خنده گفت: من هم اومدم. بعد آن خواب خیالم راحت شد که هرجا من هستم محمود هم حضور دارد.»
کد خبر: ۵۸۹۰۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود اُمی»
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «نیمه شب دیدم وسط حیاط، عبایی روی دوشش انداخته بود. دستهایش را بالا برده و دعا میکرد. گفتم: بچهام نماز شب میخونه و دعا میکنه، خدایا! دعاش رو مستجاب کن.»
کد خبر: ۵۸۹۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸