سیری در خاطرات شهیدرزاقی؛
«شهیدحسن رزاقی» از شهدای مدافع حرم است. همسرش از او روایت می‌کند: «وقتی دوستش تنها رفت و چند ماه بعد خبر شهادتش را آوردند، همسرم خیلی ناراحت شد. همیشه می‌گفت: «تا شهادت یک قدم فاصله داشتم. از دست دادمش.»

رزاقی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ «شهیدحسن رزاقی» متولد 1344 بازنشسته سپاه پاسداران جمهوری اسلامی سال گذشته به صورت داوطلبانه راهی سوریه شد و پس از 18 روز در تاریخ 14 بهمن 94 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید رزاقی در دوران دفاع مقدس حضور داشت و پس از پایان جنگ تحمیلی به عنوان نیروی تفحص مدت‌ها مشغول شناسایی شهدا در مناطق عملیاتی جنوب بود. از او دو فرزند دختر و دو فرزند پسر به یادگار مانده است.

در ادامه متن وصیت‌نامه شهید رزاقی را بخوانید.

جایزه
بچه ها که بزرگ شده بودند، با خودش به مسجد می برد. قرار بود هر وقت بچه ها نمازشان را خواندند، یک سکه زیر مهرشان به عنوان جایزه بگذارد. همین تشویق باعث شد بچه ها به نماز خواندن عادت کنند. در امر تحصیل و ازدواج بچه ها سختگیر نبود. اجازه می‌داد خودشان تصمیم بگیرند. زمانی هم که شاکی می‌شدم می‌گفت: "نگران نباش، توکل کن به خدا." خیلی مثبت اندیش بود. (راوی: همسر شهید)

آرزوی شهادت

یکی از دوستان همسرم، آقای محمودوند ازش خواسته بود برای امر تفحص به جنوب بروند. خیلی دوست داشت برود. ولی از طرف محل کارش این اجازه را به او نمی دادند. این که دوست داشت برود. ولی از طرف محل کارش این اجازه را به او نمی دادند. این که دوستش تنها رفت و چند ماه بعد خبر شهادتش را آوردند. همسرم خیلی ناراحت شد. همیشه می‌گفت: "تا شهادت یک قدم فاصله داشتم. از دست دادمش." همسر شهید


خبر شهادت
یک روز به سرم به خانه زنگ زد و گفت: دفترچه بابا رو آماده کنید. بابا مجروح شده.
باید ببرم بیمارستان نگران شدم. دلشوره گرفتم. هرچه پرسیدم: چی شده؟ چیزی نگفت همه خبر داشتند جز من. یکی از همکارهایش زنگ زد، گفت که شهادت آقاحسن را تبریک می گویم. به بدترین شکل ممکن خبر شهادتش را شنیدم به قتل شوکه شده بودم که نمی دانستم چه کار کنم تا اینکه ما را از خانه به معراج شهدا بردند. (راوی: همسر شهید)


اعتراض
هر وقت که حرف سوریه رفتن پیش می آمد اعتراض می کردیم که شما هشت سال دفاع مقدس بودید دیگر برای چی باید به سوریه بروید. با لبخند می گفت: در جنگ تحمیلی پیش می‌آمد که نیروی وسیله‌ای را جا می‌گذاشت و کلی تلفات می‌دادیم الان تجربه زیادی دارم و جوان‌ها تجربه ما را ندارند. من باید بروم تا تجربه را به دیگران هم انتقال بدهم اگر ده سال دیگر جنگی شود دیگر توان و قوت الان را ندارم الان که می‌توانم باید بروم و دین خودم را به اسلام ادا کنم. (راوی: دختر شهید)

انتهای پیام/



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده