سیری در حیات و خاطرات شهید «رضا خرمی»:
شهید «رضا خرمی» از شهدای مدافع حرم استان البرز است. از او روایت شده است: «یکی از مربیان زبده نظامی و از محافظان سردار حاج قاسم سلیمانی بود. از سال ۱۳۹۲ در مبارزه با تکفیری‌ها در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشت.»

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «رضا خرمی» در بیست و نهم آبان سال ۱۳۵۳ در خانواد‌های مذهبی در محله مولوی تهران به دنیا آمد. از کودکی اهل مسجد و هیئت بود. بعد از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شد و توانست در رشته تربیت بدنی، مدرک کارشناسی بگیرد. مهربان و خانواده دوست بود. در سال هفتاد و هفت ۱۳۷۷ به عضویت سپاه پاسداران در آمد. در همان سال ازدواج کرد که حاصل ازدواجش دو دختر و یک پسر بود. یکی از مربیان زبده نظامی و از محافظان سردار حاج قاسم سلیمانی بود. از سال ۱۳۹۲ در مبارزه با تکفیری‌ها در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشت.

شهید خرمی
رضا شوق شهادت داشت و از خدا، برتر از هر نیکی، یعنی در راه خدا کشته شدن را می‌خواست. از طریق سپاه شد به سوریه اعزام شد تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. او سه سال در جبهه مقاومت بود.
آخرین اعزامش هشتم خرداد ۱۳۹۵ بود. تکفیری‌ها خودروی حامل دو تن مواد منفجره را نزدیک ساختمانی منفجر می‌کردند که رضا خرمی در آستانه‌ی ورودی آن ساختمان ایستاده بود بر اثر انفجار زیر آوار ماند و به شهادت رسید.
مزار این شهید در امامزاده اسماعیل در چهار راه مولوی تهران است.

آرزوی شهادت

پسرم فامیل دوست، مومن و نمازخوان بود. آرزوی شهادت داشت. خیلی رهبر را دوست داشت. یک پسر و شش دختر دارم. کاش باز پسری داشتم و او را برای رهبر میفرستادم. من او را به حضرت ابوالفضل سپرده بودم.

راوی: مادر شهید

میقات گریه‌ها

جمعه شب‌ها یک هیئت بزرگ در میدان بنی هاشم برقرار بود. همسرم خودش را ملزم کرده بود که با رضا به آن جا برود. رضا را که کوچک بود با فرهنگ محبت اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر مانوس کرد. به بهانه بازار و خرید اسباب بازی و یا تفریح او را به حرم می‌برد. سال‌ها بعد که رضا بزرگ شد. شاه عبدالعظیم میقاتگاه گریه‌هایش شد.

راوی: مادر شهید

مرد عمل

از نوجوانی احساس مسئولیت میکرد. توی شیشهبری مشغول کار شد. حتی جمعهها هم میرفت سرکار. دقیق و منظم بود. بعد از فوت پدرش احساس مسئولیتش چند برابر شد. باید خرج همه خانواده را میداد. هر کاری که پیش میآمد برای راحتی ما انجام میداد. از رانندگی تاکسی گرفته تا کار در شهرداری...

راوی: مادر شهید

امام رئوف

یک بار به خواستگاری آمدند. آن زمان رضا یک تاکسی داشت و در تهران مسافرکشی میکرد. با این که رضا پسرعمهام بود خانوادهام نپذیرفتند و گفتند که باید کارثابت داشته باشد. وقتی رضا وارد سپاه شد، عمهام با پدرم هماهنگ کرد و بار دیگر به خواستگاری آمدند. با هماهنگی پدر و عمهام به پابوس امام رضا)ع( رفتیم و همانجا عقد کردیم .

راوی: مادر شهید

بازار مولوی

رضا در خانوادهای مذهبی تربیت شده بود و پدرش در بازار مولوی کار میکرد .با توجه به این که محله بازار منطقهای مذهبی است و هیئت زیاد دارد، رضا هر هفته هیئت میرفت. یادم است با بچههای هیئت شاه عبدالعظیم جمع میشدند. در کنارش عضو فعال بسیج بود و اخلاق خیلی خوبی داشت. همیشه میگفتم انسانهای مومن به همسرشان ظلم نمیکنند. اخلاق رضا با معیارهای من مناسب بود .

راوی: مادر شهید

همسرفداکار

توی صحبت‌های قبل ازدواج صادقانه گفت که جز حقوق پاسداری چیزی ندارد. از وام می‌گفت که برای خرید پیکان گرفته بود. رضا تنها بود و کسی را نداشت که از لحاظ مالی حمایتش کند. هزینه‌ی عروسی را از برادرم قرض گرفت. حتی پول خرید حلقه را هم نداشت. تصمیم گرفتم درکنارش باشم. مراسم ساده‌ای از او خواستم.

راوی: همسر شهید

خانه ایده آل

بعد از ازدواج برای این که بتوانیم خانه‌ای کوچک اجاره کنیم، پیکان را فروختیم .اما با همان پول هم نتوانستیم خانه‌ای اجاره کنیم. درخانه‌ی پدریش یک اتاق دوازده متری داشتند که سی تا پله می‌خورد تا زیر زمین. حمام و دستشویی هم نداشت. من فقط بودن با او را می‌خواستم. او تمام خوشبختیم بود.

راوی: همسر شهید

دشمن بیکاری

در قاموس رضا کلمه‌ای به اسم اتلاف وقت و بیکاری وجود نداشت. می‌گفت: آدم تا تنش سالم است باید کار کند. زمان‌هایی که بیکار بود برای رفاه من و بچه‌ها، به عنوان پیک موتوری کار می‌کرد.

راوی: همسر شهید

کلید توفیق کار

سنت رضا این بود که وقتی از سرکار و یا مأموریت به خانه برمی‌گشت، قبل از خانه سراغ مادرش می‌رفت. کارهایش را رو به راه می‌کرد و به خانه می‌آمد. رضا رسیدگی به پدرو مادرش را وظیفه و عامل موفقیت در کارهایش می‌دانست.

راوی: همسر شهید

روزه

یک روز یکی از هم‌رزمانش تماس گرفت و گفت: «چرا رضا روزه می‌گیره؟» گفتم: «از خودش بپرسید.» در جوابم گفت: «رضا گفته خانمم سفارش کرده اگر می‌خوای روزه بگیری، روزهایی که خونه هستی روزه نگیر تا کنار هم غذا بخوریم.» بعد گفت: «حاج خانم این جا کارها خیلی سخته و عملیات باید بریم. در این مورد با آقا رضا حرف بزنید.» گفتم: «چشم با رضا صحبت می‌کنم.» با رضا که راجع روزه گرفتنش حرف زدم، قبول نکرد.

راوی: همسر شهید

خودکفایی

میگفت باید خانوادهام همه چیز را یاد بگیرند تا وقتی بالای سرشان نیستم، روی پای خودشان بایستند و محتاج کسی جزء خدا نباشد. یک روز خواهرش گفت: «این همه مأموریت میری، آخر شهید میشیها.» رضا هم درجوابش گفت: «شهادت در راه خدا عاقبت به خیری به همراه داره. موندن و توی بستر بیماری مردن رو دوست ندارم.»

راوی: همسر شهید

اسارت

همیشه می‌گفتم که رضا اگر شهید شدی، خدا کند که جنازه ات را برگردانند تا بتوانم سرمزارت بیایم و آرام  شوم. نگران بودم که رضا هم مثل دوستانش بعد از شهادت جنازهاش در آن جا بماند. رضا می‌گفت: «دعا کن اسیر نشم. اسارت خیلی سخته من تحمل اسارت ندارم.»

راوی: همسر شهید

لبخندحاج قاسم سلیمانی

بنا به رفاقت زیادی که با حاج قاسم سلیمانی داشت، حاجی شخصا دست رضا را گرفته و سپرده بود به دست فرماندهی منطقه و گفته بود که آقا رضا را تحویل شما دادم مواظبش باشید تا شهید نشود. دقیقا چهار روز بعد از این صحبت رضا شهید شد و حاج قاسم گفت: «از روزی که رضا شهید شده، من دیگر از ته دل نخندیدم.»

راوی: همسر شهید

گواهی سجاده

جانمازش همیشه در گوشه‌ای از اتاق پهن بود. رضا غالباً پنج دقیقه مانده به اذان سرسجاده‌اش می‌نشست. یک روز خواهر رضا به خانه‌مان آمد. سجاده و قالیچه‌ای که رضا رویش می‌نشست را جمع کرد. گفتم: «چرا سجاده رو جمع کردی؟» خواهرش گفت: «حالا مگه چی شده؟»  بعد فهمیدم که رضا دقیقا در همان ساعت به شهادت رسیده.

راوی: همسر شهید


انتهای پیام/



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده