شهیدی که حامی مظلومان بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «ابراهیم اسمی»، پانزدهم خرداد ماه 1372 در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در شهر فردیس با موفقیت به پایان رساند. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته تجربی در دانشگاه شهید بهشتی تهران به اتمام رساند و سپس جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و داوطلبانه به نیروی قدس سپاس مامور شد.
مدتها تمام تلاشش را برای ورود به جبهه مقاومت کرد که در نهایت توانست به عنوان یکی از رزمندگان مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) عازم سوریه شود. شهید اسمی چندی پیش در منطقه بوکمال سوریه مجروح شد و جانباز مدافع حرم بود. او در 17 تیر ماه 1399 بر اثر جراحات جنگی در 27 سالگی به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای بی بی سکینه (س) است.
گزیدهای از خاطرات این شهید را بخوانید.
نذرامام رضا (ع)
وقتی ابراهیم به دنیا آمد، پایش از ناحیه لگن آسیب دیده بود، خیلی اذیت میشد. ما بعد از چهل روز متوجه شدیم. آن زمان خیلی دکتر بردیم و گفتند که زمان تولد پایش از قسمت لگن آسیب دیده و ممکن در آینده برایش مشکل ایجاد کند و نتواند به درستی راه برود و یا بشیند، دکتر گفت: راه درمانی جز بستن کمربند فلزی نداره. من این کمربند رو یک روز بستم به پایش و زمانی که از مطب دکتر به خانه آمدیم، آنقدر ابراهیم بیقراری و گریه کرد و جیغ زد که منم طاقت نیاوردم و گریه کردم. کمربند فلزی را که خیلی سنگین بود باز کردم. همان موقع دلم شکست و به امام رضا (ع) متوسل شدم و از آقا شفای بچهام را خواستم.
یا امام رضا(ع) از اعماق وجودم میخواهم که خودت شفای بچه من را بدهی: «گفتم من نمیتوانم تحمل کنم که ابراهیم بعدها بخواد بیرون برود و بازی کند ولی توان نداشته باشد! نمیتوانم کمربند را هم ببندم. خودت به او کمک کن. من به شما ایمان دارم و شفای بچهام را از شما میخوام.
بعد ازچند ماه تقریبا در ده ماهگی دیدم ابراهیم کمکم چهار دست و پا میره و میشینه و حتی زمان راه افتادنش زودتر از بچههای دیگهام بود! در این مدت من با امام رضا (ع) راز و نیاز کردم و شفای بچهام را از آقا خواستم که آقا خودش شفای بچهام را داد. مشکل ابراهیم کاملا برطرف شد و راه رفت. منم که نذر کرده بودم بچه را ببرم به پابوسی آقا همان موقع تدارک سفر به مشهد را دیدم و با حاج آقا راهی مشهد شدیم.
دفاع ازحق مظلوم
از همان دوران کودکی دفاع ازمظلوم در او نهادینه شده بود. اگر میدید به کودکی داره ظلم می شود، یا عدهای مسخرهاش میکنند یا کتکش میزنند، تحمل نمیکرد و قبل از اینکه ناظم مدرسه یا بزرگتر دیگری برسد خودش وارد عمل میشد و از آن مظلوم دفاع میکرد و اگر حقی از او ضایع شده بود، حق مظلوم را میگرفت؛ به شدت هم برخورد میکرد! علیرغم اینکه در دبستان و کودکی بچهها میروند دور و اطراف آدمهای قوی جمع می شوند، اما ابراهیم بیشتر سمت قشر ضعیف چه از نظر مالی یا از نظر جسمی میرفت، تا به واسطه اینکه ابراهیم پیش اینها هست کسی جرأت نکند به اینها نزدیک بشود.
یادم است یک روز مستند شهید احمد متوسلیان را که میدیدیم، در فیلم احمد متوسلیان در مدرسه حمله میکند و چند نفر را میزند. ابراهیم همان لحظه به من نگاه کرد و یک خندهی معنا داری به من کرد. دقیقا آن صحنهها یادآور خاطرات ابراهیم بود. البته ابراهیم بعدا به یک پختگی رسید که این روحیهاش را کنترل نمیکرد.
راوی: برادر شهید
انتهای پیام/