مژده پیروزی اسلام بر کفر را برای شما می آورم
رفتن هميشه تلخ نيست. گاه، رفتنها از همان آغاز، مؤيّد رسيدن است. پرپر شدن، هميشه اشکآلود نيست؛ گاه، حماسهاي زبانزد است.
بايد اين خاک فرارفته تا آسمان را که ميراث خونهاي شهيد و بيباک است، با دستهاي خداخواهي و با باور بيترديد، در آغوش بگيريم و پاسدار اين مرز روبه خدا باشيم.
هراسي نيست؛ خداوند، بالاي سرِ ايمان ما سايه دارد.
هراسي نيست؛ مؤمنان، رستگاران هميشهاند.
«نهراسيد و اندوهگين مباشيد که شما برتريد؛ اگر به خداوند ايمان داريد.»
"شهید جبار تقی لو" در سال 1347 بدنيا آمد. درخانوادهاي روستائي پدرش كشاورز بود و مادرش نيز در كنار كارِ خانه به كشاورزي مشغول بود. بيشتر از 4ماه سن نداشت كه پدرش بر اثر بيماري فوت كرد و مسئوليت نگهداري و تربيت پنج فرزند خانواده به عهده مادر افتاد و با هر زحمتي كه بود، بچهها بزرگ شدند تا اينكه جبار به سن هفت سالگي رسيد. آنگاه بود كه مادر او را به مكتبخانه فرستاد. او در مكتبخانه درس قرآن را فراگرفت. امكان پيشرفت در روستا وجود نداشت و از طرفي هم مشكلات خانواده اين اجازه را به او نداد، ادامه تحصيل دهد. با همه اين مشكلات به هنگام آبياري و باغها به حفظ قرآن ميپرداخت و از كوچكترين فرصتها براي حفظ و تلاوت قرآن استفاده كرد تا اينكه به حدي رسيد، در بين هم سن و سالهايش پيشرفت بسيار خوبي كرد. روزها گذشت و شهيد بزرگوار جاي خالي پدر را بيشتر احساس كرد. ولي در نزد مادر بروز نداد برای اینکه مادر آزرده خاطر نشود. با سعي و تلاش خود و برادرانش توانستند يك خانواده موفق باشند. وی همچنان در كارهاي خير شركت كرد و براي ساخت شهرستان خودشان بسيار تلاش كرد و يكي از كاركنان اصلي مسجد به حساب آمدو صبحها براي گفتن اذان به مسجد ميرفت و اذان را ميگفت . وقتی شهيد بزرگوار شانزده سال داشت و خواهر و برادرهايش ازدواج كرده و سرپرست خانواده، شهيد بود. يعني از سن 16 سالگي سرپرست و نگهداري مادر را بر عهده گرفت. يك شب وقتي از كار روزانه ميآيد پس از اندكي استراحت و خوردن غذا، مادر به ايشان ميگويد بيا با هم برويم منزل اقوام و ايشان ميگويند من خستهام و ميخوابم شما برو. مادر ميرود او نيز در تنهايي خود مشغول عبادت ميشود مادر ميگويد وقتي كه آمدم خانه ديدم در كنار جانمازش خوابش برده و خوابيده و قرآن در كناري باز مانده است و اين علاقه او را به نماز و آيات الهي را نشان ميدهد.
وی برای انجام خدمت سربازي داوطلب شد و پس از يك سال حضور در جبهه حق عليه باطل در بیست وهفت فروردین سال 1366 عملیات کربلای ده در منطقه بانه به مقام والاي شهادت نائل آمد و پیکر پاکش مفقود شد.
نقل قول از مادر شهید:
در آخرين مرخصي كه شهيد بزرگوار آمده بود. يك شب خواب عجيبي دید. به دلش الهام شد كه شهيد خواهد شد، صبح زود بیدار شد و از اقوام و دوستان حلاليت خواست و بدهكاريهاي خود را پرداخت کرد و سپس آمد و از مادر کرد. به گفتم: امروز نرو، بمان. امروز نرو بمان . ميگويد: حتما بايد بروم و عجله خاصي براي رفتن داشت و سپس دستارش را گذاشت ورفت.
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون .
گمان مبرید آنانی را که در راه خدا کشته شده اند نمرده اند بلکه زندگانی هستند که نزد پروردگارشان روزی می خورند.
با نام خدا نامه ام را آغاز می کنم سلام بر امام امت امید مستضعفان و در هم کوبنده طاغوتها و مستکبران و سلام بر خانواده های معظم شهدا مفقودین و اسراء و سلام بر برادران و مادر محترم چشم انتظارم سلام بر مادر من که به من درس ایثار و فداکاری آموخت.
سلام بر شهدای زنده نام ، سلام بر آزادی، مادر عزیزم سلامی که از جبهه جنگ برای شما می فرستم، بپذیر. اکنون که اسلام به خون جوانانی چون ما احتیاج دارد و باید این درخت خشکیده اسلام را آبیاری کرد. بدین جهت فرصت را غنیمت شمرده و همراه با جمعی از دوستان و آشنایان به خدمت سربازی حرکت کردیم و به سوی جبهه آمدیم تا شاید بتوانیم دین خود را به اسلام و قرآن ادا کنیم.
اکنون درنبرد همراه و همگام و همدوش و جان بر کف با برادران ارتشی و سپاهی و بسیجی در جبهه مشغول جنگ هستیم و امیدوارم که به بزودی ما مژده پیروزی اسلام بر کفر را برای شمامی آورم، مشروط بر اینکه از فیض شهادت محروم باشم و اگر به درجه رفیع شهادت نائل گشتم، ملاقات ما در بهشت موعود باشد. ان شاء الله .
اگر هم زنده ماندیم و پیروز شدیم، قصد دارم به اتفاق شما خانواده محترم و صبورم به کربلا بروم تا شاید حضرت حسین بن علی (ع) سردار شهداء گوشه ای از چشمش را به من بیاندازد .
برادران و خواهران و مادر عزیزم امیدوارم که از بدیهای من چشم بپوشید چرا که من می دانم که بدیهایم از خوبیهایم بیشتر است و از شما تقاضا دارم، مرا عفو کنید و از زحمات بی دریغ و شبانه روزی شما سپاسگذارم .
امیدوارم که خداوند شما را از صابرین قرار دهد . و اما وصیتم را آغاز می کنم برادران و خواهران و مادر جان و خانواده محترم . خواسته و تقاضای من از شما این است که هر موقع جنازه مرا آوردند هر جا که خودتان صلاح بدانید؛ مرا دفن کنید و در مرگ و شهادت من هیچ گریه نکنید و تاسف نخورید .
امیدوارم که خداوند این هدیه قلیل را از من قبول کند . دیگر عرضی ندارم سلام مرا به تمام دوستان برسانید از خداوند سلامتی شما را خواهان و خواستارم از جوانان می خواهم که جبهه ها را خالی نگذارند .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته