«یک معجره الهی» خاطرهای بهقلم شهید «رضا علیپورشیرازانی»
نوید شاهد البرز؛ شهید رضا علیپورشیرازانی یكم فروردين1345 ، در شهرستان نطنز بهدنيا آمد. پدرش علي، كارگر بود و مادرش سرور نام داشت .تا پايان دوره متوسطه دررشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت .ازدواج کرد .با بسيج در جبهه حضور يافت. دهم تير1365 ، در مهران توسط نيروهاي عراقي با اصابت تركش به شهادت رسيد. پیکر وي را در گلزار شهداي بيبي سكینه شهرستان شهريار به خاك سپردند. او را حميد نيز ميناميدند.
خاطرهای از روزهای جبهه و دفاع مقدس بهقلم شهیدرضا علیپورشیرازیان را در ادامه مطلب میخوانید:
«خاطره یک معجزه الهی»
حدود ساعت 9 صبح؛ دهم آبانماه 62، برادر ابراهیمی که مسئول گروهان شهید بهشتی است از برادران تقاضا کرد که گردهم آیند تا برای آنان صحبت کند. وقتی برادران جمع شدند، او شروع به صحبت کرده و گفت: لشگر حضرت رسول، امشب عملیات دارد اما گردان ما عمار امشب عمل نمیکند؛ درعوض فردا شب، ما عملیات خواهیم داشت. برادران بروند، استراحت کنند تا بعدازظهر منطقه عملیاتی گرگان را برای آنها توجیه کنیم.
حدود ساعت 14:30، بعدازظهر مسئول گروهان برادران را بهخط کرده و برای توجیه منطقه عملیات بهدشتی در نزدیکی آنجا برد و شروع به توجیه کرد. در لابهلای سخنش ناگهان برادران متوجه شدند که برادر مفاخری با عجله بهسوی ما می آید و سخنان ابراهیمی (مسئول گروهان) را قطع کرده و گفت: برادران هرچه سریعتر آماده شوند که گروهان شهید بهشتی امشب عملیات دارد. وقتی علت را جویا شدیم به ما گفت: لشکر برای عملیات امشب نیر کم دارد و به ما گفته اند که یک گروه از گردان عمار باید امشب وارد عمل شود و من گروهان شهید بهشتی را انتخاب کردهام.
چند لحظه بعد ماشینهای ایفا آمدند و برادران را سوتر کرده
و بهسوی منطقه عملیاتی راه افتادند و ساعت حدود 5 بعد از ظهر همه ما از خط مرزی
عبور کرده و وارد خاک عراق شدیم. نزدیک به خط مقدم شدیم ماشینها پشت یک ارتفاع
توقف کردند و وقتی از مسئولین علت توقف را خواستیم به ما گفتند: تا غروب آفتاب
باید اینجا بمانیم چون آن طرف این ارتفاع مورد دید دشمن است و اگر الان برویم دشمن
از عملیات با خبر میشود و هوا تاریک شد ولی خبری نشد. بین برادران سخنانی از قبیل
«پس چرا نمیآیند، ما را ببرند» ردو بدل شد. موقع نماز شد چون وقت کم بود برادران
از ماشینها پیاده شدند و پس از تیمم با پوتین نماز مغرب و عشاء را بهجا آوردند.
پس از نماز، به برادران دستور دادن سوارشوند، وقتی همه برادران سوار شدند، در کمال تعجب متوجه شدیم که ماشینها میخواهند دور بزند و به عقب برگردند و در راه بین برادران پچپچ افتاده بود. یکی میگفت: عملیات عقب افتاده و دیگری میگفت: حتما مشیت خدا این بوده که ما عملیات نکنیم وقتی به «لبه» رسیدم از فرمانده علت را جویا شدیم و او گفت: مسئله جزئی پیش آمده که ما عملیات نکنیم. بعدازظهر فردای آن روز، مسئول گروهان برادران را جمع کرده و شروع به صحبت کرد و گفت: من، امروز صبح به خط مقدم رفتم تا منطقه عملیاتی را شناسایی کنم. وقتی با یکی از برادران دیدهبان در منطقه برخورد کردم پس از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم: وضع منطقه و عراقیها چگونه است؟ او در جواب گفت: دیشب، عراقیها از اول شب تا صبح گلولههای منور میزدند و منطقهای که قرار بود ما عملیات کنیم مثل روز روشن بود و توپ و خمپارهانداز دشمن تا صبح منطقه را گلولهباران می کرد. وی سپس گفت: اگر شما دیشب عملیات میکردید؛ تمامی برادران قتل عام میشدند چون عراق فهمیده بود که ما آن شب عملیات داریم.
فرمانده بهما گفت: این معجزه بسیار بزرگی است. خداوند، بهما لطف کرد که با سر راه گذاشتن مسئلۀ جزئی ما را از عملیات بازداشت و جان صدها تن از برادران رزمنده را نجات داد. پس در اینجا جای شکرش باقی است که بگوییم؛ خداوندا، تورا سپاس میگوییم که این همه نعمت را بهما ارزانی داشتهای و ما را از بلا میرهانی.
بهامید پیروزی هرچه سریعتر رزمندگان اسلام و نابودی ظلم و ظالم در سرار جهان. انشاالله
ارتفاعات کانیمانگا مشرف بر پنجوین ارتفاع 1904 کلهقندی
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری