در سالروز شهادت منتشر می شود؛
هنوز هم این خاطره غم انگیز از یادم نرفته و مثل اینکه همیشه در جلوی چشمم است. آن شب بچه ها با هم جمع شده بودند و دعای کمیل می خواندند. محلی که نشسته بودیم سالن نیمه خواب یک مدرسه بود که پس از بمبارانهای متعدد تقریبا سالم مانده بود. صدای توپ و خمپاره یک لحظه قطع نمی شد. اما صدای «یا رب، ارحم ضعف بدنی» برادران صداهای انها را خنثی می کرد.
خاطره خود نگار

نوید شاهد البرز؛ شهید«محمدقاسم پور» که نام پدرش حسن» و مادرش«کبری» است در سال 1346، در تهران چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان ادامه داد و در حالیکه محصل بود به عنوان بسیجی پا به عرصه دفاع مقدس نهاد و در روزهای جنگ با دشمن زبون به جبهه مهران اعزام شد و در مصاف با بعثیان متجاوز به میهنش در هفدهم مرداد ماه 1362، به شهادت رسید. تربت پاک شهید در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و استقامت در را وطن است.

خاطره ای خودنگار از «شهید محمدقاسم پور» در دست داریم که در ادامه مطلب می خوانیم.

«... هنوز هم این خاطره غم انگیز از یادم نرفته و مثل اینکه همیشه در جلوی چشمم است. آن شب بچه ها با هم جمع شده بودند و دعای کمیل می خواندند. محلی که نشسته بودیم سالن نیمه خواب یک مدرسه بود که پس از بمبارانهای متعدد تقریبا سالم مانده بود. صدای توپ و خمپاره یک لحظه قطع نمی شد. اما صدای «یا رب، ارحم ضعف بدنی» برادران صداهای انها را خنثی می کرد.

اشک در چشمانمان جمع شده بود و ناله سرداده بودیم. ناگهان صدای مهیبی برخاست و سقف سالن فرو ریخت. مدت کمی بی هوش بودم. وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که پاهایم زیر آوار مانده کمی به سمت چپ خم شدم. آنجایی که دوستم رضا قبل از خراب شدن سقف نشسته بود. چشمم به دوستم افتاد که از بدن او خون فوران می کرد. گفتم: رضا!... ولی تنها سخنی که از او شنیدم؛ صدای «الله و اکبر، خمینی رهبر» بود. چند لحظه بعد نفسش به شماره رفت و کمی بعد جان سپرد. اشک در چشمانم حلقه بست. رضا آن دوست صمیمی من به «لقا اله» پیوسته بود. صدای «اشهدا ان لا اله الاالله» یک لحظه قطع نمی شد. بعد از کمی دوباره بی هوش شدم و موقعی که چشم باز کردم تنها در بیمارستان بودم. »

هفتم دی ماه 1361


منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده