در سی و دومین سالروز شهادت منتشر می شود؛
ناگهان فرمانده گفت: گردان والفجربه خط شود و بعد از به خط شدن به طرف ميدان مين راه افتاديم و سپس همه بچه ها با سرنيزه و سيم چين و نوارهاي سفيد مخصوص كشيدن محوراست شروع به خنثي كردن مينها شديم با آتش گرفتن يك مين منور سنگر دوشكا و رگبار كلاش و آرپي جي هفت شروع به كاركرد و بعد از هر 5 يا 4 ثانيه يك مين ضدخودرو و ضدتانك منفجر مي شد.

خاطرات خودنگار شهید

نوید شاهد البرز؛ شهید «محمد رضا دهقانی اشکذری » که نام پدرش «مهدی» است در سال 1347، در تهران چشم به جهان گشود. وی محصل بود که برای دفاع از کشور به منطقه عملیاتی شلمچه رفت و بعد از رشادت های فراوان مورد بمباران شیمیایی قرار گرفت و در بیستم اسفند ماه 1365، به شهادت رسید. تربت پاک شهید در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.

خاطرات خودنگار شهید «محمد رضا دهقانی اشکذری» را در ادامه می خوانیم:

«الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا / خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار».

گوشه اي ازخاطراتي راكه درجبهه داشتم به طورخلاصه بيان مي نمايم. ما وقتي كه مي خواستيم به جبهه بيائيم، يك خاطره كوتاهي دارم كه بيان مي كنم؛ تاريخ اعزام مابه جبهه اول اسفند ماه 1361، بود كه ما با ساير برادران كرجي از كرج به وسيله اتوبوس به پادگان امام حسن(ع) اعزام شديم. روحيه بچه ها خيلي خيلي عالي بود.

آنها از پدر و مادر و اهل خانواده خداحافظي مي كردند و خوشحال بودند. ازاين لحاظ كه لياقت پيداكردن به جبهه بيايند و همه بچه ها درون ماشين نوحه مي خواندند و همه برادران يك حالي پيداكرده بودند و بعد كه ما به پادگان امام حسين(ع) رسيديم. درآنجا عدة زيادي از برادران درآنجابودند كه آماده اعزام به جبهه بودند و ما تا غروب درآنجا بوديم همه برادران درآسايشگاه بودند كه يك وقت گفتند: برادران تخريب چي و بي سيم چي، براي اعزام درب پادگان به خط شوند. همه بچه ها با خوشحالي بطرف درب پادگان مي دويدند و سپس بوسيله قطار به جبهه جنوب در تاريخ اول اسفند ماه 1361، غروب اعزام شديم.

بعدازظهر دوم اسفند ماه1361، به پادگان دوكوهه رسيديم و همه بچه ها خوشحال بودند. ازاين لحاظ كه خداوند آنها را پذيرفت. براي جبهه و سپس ما به دهكده حضرت رسول رفتيم و مادر لشگر محمدرسول الله گردان والفجر(تخريب) گروهان فاتر بوديم و چند روزي درآنجا آموزش انواع مين ها و رزم مين را ديديم.

يك روز كه ازخواب بيدار شديم. از چادر بيرون آمديم براي خواندن نمازصبح بعد ازصبحگاه بچه هاگفتند كه درپشت خاكريزي كه نزديك چادرهاي ما بود عراقی ها راكتي زده بودند، كه آن منفجرنشده بود كه اگرمي شد همه ماپودر مي شديم.

شب دوشنبه شانزدهم اسفند ماه 1361، بود كه آن شب همه بچه ها خبرداشتند كه رزم شبانه داريم. وقتي كه همه بچه ها خواب بودند حدوداْ ساعت 2:30 تا 3 بامداد بود كه ناگهان صداي رگباركلاش ومنفجرشدن مين هاي ضدتانك و ضدنفربر بگوش رسيد و فرمانده مي گفت: برپا، برپا همه بيرون به خط شوند. همه بچه ها از چادرها بيرون ريختند. نزديكي چادر ما يك مين ماك هفت، منفجر شده بودكه موج انفجارآن بشقاب يكي از بچه ها كه دربالاي سرش گذاشته بود به هوا پرتاب شده بودوبرروي سراوافتاده بود وقتي كه برادرها ازچادرهايشان بيرون آمدندبرخورد مي كردند به مينهاي منوركه بعداز برخوردبه آنها درشب منفجرمي شدكه تعداد زيادي ازاين نوع مينها صحنه صبحگاه راروشن كرده بود و درآن موقع آمبولانسها دورتادور محوطه صبحگاه مي چرخيدند و آژيرمي كشيدند.

ناگهان فرمانده گفت: گردان والفجربه خط شود و بعد از به خط شدن به طرف ميدان مين راه افتاديم و سپس همه بچه ها با سرنيزه و سيم چين و نوارهاي سفيد مخصوص كشيدن محوراست شروع به خنثي كردن مينها شديم با آتش گرفتن يك مين منور سنگر دوشكا و رگبار كلاش و آرپي جي هفت شروع به كاركرد و بعد از هر 5 يا 4 ثانيه يك مين ضدخودرو و ضدتانك منفجر مي شد و تمام بچه ها با اين همه سرو صداهائي كه درمحوطه بود همه مينها راخنثي كردند و بعد از سه ربع محور زدن و مانورما تمام شد.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده