در سالروز شهادت شهید «یوسف کمال پور» منتشر می شود؛
برادران آرپي چي زن به شكار تانكها و سنگرهاي دشمن مشغول شدند و يك تانك كه پشت خاكريز دشمن آرايش گرفته بود به همراه تانكها و نفربرهاي ديگر مورد هدف قرار گرفت و منفجر شد و ما نزديك تانكها شديم و با نارنجك به آنها حمله كردیم و نارنجك‌هايمان را درون تانكها مي انداختيم و آنها را به آتش مي كشيديم و نفرات دشمن را به سزاي اعمال كثيفشان مي رسانديم.
برگ هایی از خاطرات کربلای پنج

نویدشاهد البرز؛ شهید «یوسف کمال پور» که نام پدرش«داوود » و مادرش « کبری» است در بیست و چهارم آذر ماه 1348، در تهران چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان ادامه داد و به عنوان رزمنده پاسدار در منطقه «ماووت» بعد از دلاور مردی های فراوان در تاریخ سی و یکم اردیبهشت 1367، به درجه شهادت رسید. تربت پاک شهید در گلزار شهدای «امامزاده محمد» نمادی از ایثار و شهامت در راه وطن می باشد.

خاطراتی از عملیات کربلای پنج به قلم شهید «یوسف کمال پور» در دست است که  مطالعه آن خالی از لطف نیست .بخش اول این خاطرات را پیش روی داریم:

خاطره اي از كربلاي پنج مرحله اول گردان تاريخ بیست و یکم دی ماه 1365،

ساعت هشت و نیم شب بود. در اين هنگام ما در كانالي در نزديكي هاي خط اول آماده بوديم تا دستور حركت داده شود و همه بچه ها با خودشان خلوت کرده بودند. بعضي قرآن مي خواندند، بعضي دعا مي كردند و من به صورت بچه‌ها نگاه مي كردم و مي گفتم: خدایا! كمكمان كن تا عمليات با موفقيت آغاز شود و با موفقيت كامل پايان يابد. صورت بعضي از آنها جداً نوراني بود و در فكر بودند بعضي ها گفتگو مي كردند تا اينكه بعد از خوردن شام در همان كانال ها دستور حركت دادند و ما به سوي دشمن حركت كرديم. ساعت نه و نیم الي ده بود كه به پلی رسيديم كه در وسط كانال قرار داشت و دشمن به شدت روي اين پل اجراي آتش مي كرد و عبور و مرور را سخت كرده بود ولي به قوه الهي و با عنايات خداوند در روي پل به كسي آسيبي نرسيد و ما به جایگاهی که در نظر داشتیم رسیدیم.

در اين هنگام رمز عمليات پشت بي‌سيمها گفته شد و تيم یک از دسته ما به خط زد و با كمين دشمن درگير شديم و دشمن شروع كرد به شدت آتش ريختن و كمين خفه شد و اول شهيد را نثار انقلاب كرديم در اينجا برادر «رسول» و نيز زخمي شدند. ما بالاي سر جنازه عراقي ها كه در كمين افتاده بود رفتيم و ديديم دو تا از آنها زنده هستند و در ضمن يك ايفا پر از مهمات نيز توسط برادر آرپي چي زن به آتش كشيده شد و ما شروع به پيشروي كرديم و فاصله درگيري ما با دشمن پنج الي شش متر بود و با نارنجك با هم مي جنگيديم.


برادران آرپي چي زن به شكار تانكها و سنگرهاي دشمن مشغول شدند و يك تانك كه پشت خاك ريز دشمن آرايش گرفته بود به همراه تانكها و نفربرهاي ديگر مورد هدف قرار گرفت و منفجر شد و ما نزديك تانكها شديم و با نارنجك به آنها حمله كردیم و نارنجك‌هايمان را درون تانكها مي انداختيم و آنها را به آتش مي كشيديم و نفرات دشمن را به سزاي اعمال كثيفشان مي رسانديم.

پيشروي هنوز ادامه داشت و سنگرهاي عراقي ها يكي پس از ديگري سقوط مي كرد در جلوي ما دشمن تا آنجا كه مي توانست مقاومت مي كرد. يك تيربارچي عراقي خيلي مقاومت مي كرد و ما تا نزديكي هاي آن رفتيم و او متوجه ما شد و شروع كرد به مستقيم به طرف ما شليك كردن و يك نارنجك نيز به طرف ما پرتاب كرد كه موجب شهادت و زخمي شدن سه تن از برادران شد.

يكي از آرپي‌جي زنها به طرف تير بار آتش كرد كه به آن اصابت نكرد ولي تير بار چي به شدت ترسيد و از تيراندازي دست كشيد و در اين هنگام يك نفر كه گويا فرمانده آنها بود با سرعت از پشت دژ بالا آمد و به عربي شروع كرد به تيربارچي كه ترسيده بود و تيراندازي نمي كرد. دستور داد و خودش شروع كرد به طرف ما تير اندازي كردن و تير بارچي عراقي ها دوباره شروع به آتش ريختن كرد و برادر جعفر تير خورد و به درجه رفيع شهادت رسيد و ما هم به شدت با دشمن درگير بوديم.

از همه طرف تير و خمپاره مي آمد و ما هم جواب آنها را مي داديم در اين هنگام در سمت چپ من برادر جواد و در سمت راستم «برادر امير» زخمي شد و من بعد از بستن «سيد امير» كه تير به شكمش خورده بود و سيد جواد كه تير به كتفش خورده بود به كمك امداد دوباره شروع به پيش روي كرديم و برادر «خسرو شاهي» و «محمد فلاح» به درجه رفيع شهادت رسيدند و تيربارچي عراقي و فرمانده او نيز با پرتاب نارنجك بچه ها به هلاكت رسيدند و تا اينجا پنج تانك و دو لودر دشمن و یک نفربر منهدم شده بود و تعداد زيادي از نيروهاي دشمن به هلاكت رسيده بودند و پس از گرفتن مواضع دشمن در آنجا پدافند كرديم.

تا صبح آنجا بودیم و صبح گرداني به جاي ما آمد تا آنجا پدافند كند و در عقب آمدن به جنازه بعضي از برادران شهيد برمي‌خوردم و بالاي سر آنها مي نشستم و به آنها نگاه مي‌كردم و گريه مي‌كردم و آن لحظه ها را هيچ وقت فراموش نمي‌كنم. پیکر شهيداني كه ماهها با هم بوديم در يك چادر با هم گفتگو مي كرديم و شبها دعاي واقع را مي خوانديم و همچنين آيت الكرسي را ولي اكنون در برابر من به خاك افتاده بودند و به آرزويشان رسيده بودند. آنها كساني بودند كه در راه خدا قدم برداشته بودند و عاشقانه به معبودشان پيوستن چهره بعضي از آنها به قدري شاد بود كه حد نداشت. 

اي سينه سرخان شهيد، اي پاكبازان، اي معني ايثار و ايمان سر فرازان

اي واژه واژه شعر ديوان شهادت

اي عطر جان بخش گل باغ شهادت

اي عاشقان سينه چاك شهر ايثار

اي رفته چون شهيد اي عاشق بر سردار

***

در دايره بلا بلي بايد گفت

لبيك به نعره جلي بايد گفت

اي صف شكنان مكتب ثارالله

جنگ شرف است يا علي بايد گفت

***

سرم بر زانوي صبح است و زار مي گريم

به سوي آن يل چابك سوار مي گريم

بسان ابر خزانم كه در غروب اميد

به مرگ ثانيه هاي بهار مي گريم

چراغ زمزمه گشته خاموش اما من

ز هجر شاخه گل چون هزار مي گريم

ملامتم مكن اينكه با دلي پر خون

به ياد روي تو بي اختيار مي گريم

عزيز من تو زدي پر به بهشت خدا

و من كه مانده ام و شرمسار مي گريم

تو آمدي ز كوير و دلت چو دريا بود

كنون به ياد تو من ابر وار مي گريم

شنو كه وجود ‹‹سيد››با تو مي گويد

كه من هم از غم هجران يار مي گريم


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده