مادر شهید - صفحه 2

navideshahed.com

برچسب ها - مادر شهید
انتشار به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
 «زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را که دیدم فهمیدم باید به خدا بسپارمش. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یکروز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.» نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا،
شهید «عیسی سیاهی» از شهدای دانش آموز جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها کرده و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: پسرم «عیسی» همیشه با صدای بلند در مدرسه قرآن تلاوت و مداحی می‌کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۸۷۶۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۱

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مازندران با مادر شهید «قلی‌پور» پنجم اسفند ماه 1403، در شهرستان ساری دیدار کرد.
کد خبر: ۵۸۷۵۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۱

گفتگویی با مادر شهید «ابراهیم محمدی»
مادر شهید «ابراهیم محمدی» می‌گوید: امیدوارم راه شهدا ادامه یابد و جوانان این مسیر را در پیش بگیرند، چرا که ما دیگر توان ادامه آن را نداریم. این خاطرات و یادها، نگه‌دارنده‌ی یاد پسرم و یادگاری از فداکاری او در راه میهن است.
کد خبر: ۵۸۷۴۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمد تاجدینی»
مادر شهید تعریف می‌کند: سه ماه بعد که برگشت، دختر خاله‌اش را به عقدش درآوردیم، اما شوق جبهه هنوز در دلش بود. به همسرش گفته بود که اجازه رفتن بدهد، و او هم با دستان خودش لباس رزم بر تن شوهرش کرد و راهی‌اش ساخت.
کد خبر: ۵۸۶۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «یعقوب صادقی» می‌گوید: یعقوب فرزند اولم بود. هنوز زمان خدمتش نرسیده بود و به مدرسه می‌رفت که پیش من آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم، به او گفتم که درست را بخوان ولی شهید در جوابم گفت نمی‌گذارم تفنگ دایی‌ام روی زمین بماند. او چهار بار به جبهه رفت و در چهارمین اعزامش بود که به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۶۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «مهراب رشیدی گل‌روئیه» می‌گوید: اخلاقش خیلی خوب بود. زمانی که می‌خواست به جبهه برود به او گفتم؛ مادر اگر برای من باشی برمی‌گردی و اگر برای من نباشی پیش خدا می‌روی. برو خدا به همراهت باشد. یک روز فرزندم در خوابم آمد و گفت؛ اگر سر مزارم آمدی برایم گریه نکن چون من در راه خدا و اسلام رفتم.
کد خبر: ۵۸۵۰۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «خانعلی ملایی سیرویی» می‌گوید: نمازهایش را مرتب می‌خواند و همیشه مشغول تلاوت قرآن بود. یک روز که قرآن می‌خواند، مادربزرگش گفت؛ مادرجان، ان‌شاءالله یک روز هم برای من قرآن بخوانی. اما شهید پاسخ داد؛ مادر، شاید من زودتر از تو رفتم. او در محل کارش بود و قصد داشت کپسولی را بلند کند که ناگهان کپسول منفجر شد و در این حادثه او و یکی از همکارانش به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۵۸۴۸۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مرادی»
مادر شهید تعریف می‌کند: به او گفتیم؛ هنوز وقت خدمت رفتنت نرسیده. اما او با اطمینان پاسخ داد؛ من باید برای دفاع از دین و میهنم به خدمت بروم و تا وظیفه‌ام را کامل انجام ندهم برنمی‌گردم.
کد خبر: ۵۸۴۷۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱

«مگر چشم تو دریاست»، خاطرات انسیه جنیدی مادر شهید ان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی در نشر ۲۷ بعثت منتشر شد.
کد خبر: ۵۸۴۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶

گفتگوی تصویری با مادر شهید «سیدعباس موسوی تاکامی»
مادر شهید «سید عباس موسوی تاکامی» می‌گوید: من خودم در عالم رویا دیدم خانه‌مان همه جمع شدند، دایی‌ام بهم گفت سید عباس شهید شده و امشب بعد از سه ماه پیکرش را دارند میارند، به سردخونه رفتم پارچه روی سرش را گرفتند دیدم توی تابوت خوابیده است، بهش گفتم پسرم با من خداحافظی نکردی و رفتی و الان با تابوت برگشتی.
کد خبر: ۵۸۴۲۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۲

گفتگو با مادر شهید دانشجو و خلبان «غلامرضا فروتن مقدم»:
مادر شهید دانشجو و خلبان «غلامرضا فروتن مقدم» در گفت‌گو با نوید شاهد ضمن بیان اینکه فرزندش با شهید محمدحسین فهمیده همکلاسی بوده است، بیان کرد: «من مادر شهید ی مومن و تحصیلکرده هستم؛ پسر من اهل خودنمایی و نمایش نبود.»
کد خبر: ۵۸۳۹۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۸

گفتگوی تصویری با مادر شهید «عبدالله دیان سورکی»
مادر شهید «عبدالله دیان سورکی» می‌گوید: خواب دیدم خانه‌ی ما روضه خانگی است و در خانه‌ی ما باز بود که دیدم پسرم با لباس بسیجی آمد در حالی که یه آقایی آمده بود که گفت پسر شما شهید شده است.
کد خبر: ۵۸۳۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی خادمی» می‌گوید: همیشه به مسجد می‌رفت و با همه رفتار خوبی داشت. وقتی می‌خواست همراه دوستش جایی برود، به او می‌گفت؛ "اول نمازت را بخوان، بعد با من بیا." آرزویش شهادت بود و واقعاً هم لیاقتش را داشت. در نامه‌هایش مدام می‌نوشت که از نرسیدن به شهادت ناراحت است.
کد خبر: ۵۸۳۷۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «غلام دم‌شناس»
مادر شهید تعریف می‌کند: پانزدهم دی ماه سال 1358 بود که به تحریک ضد انقلابیون بین مردم درگیری صورت گرفته بود. از غلام خواستم که پدرش را به درمانگاه ببرد، اما حاضر به رفتن نشد چون با بچه‌ها در مسجد قرار گذاشته بود و هر چه به او گفتیم که همه جا نا‌امن است بیرون از خانه نرود، قبول نکرد.
کد خبر: ۵۸۳۶۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف می‌کند: چند شب قبل از شهادتش یا همان شب شهادت، خواب امام خمینی‌(ره) را دیدم که با چند آقای نورانی به خانه‌ی ما آمده بودند! حیاط خانه با حضور آن‌ها بسیار روشن شده بود. هر چهار نفرشان به اتاق عبدالمجید به راه افتادند.
کد خبر: ۵۸۳۴۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۲

مادر شهید حاج کاظم نجفی رستگار فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) آسمانی شد.
کد خبر: ۵۸۳۳۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «عباس احمدی» می‌گوید: پسرم توی فامیل اخلاقش نمونه بود و با همه خوش‌رفتار بود. همیشه پای منبر می‌نشست و به مسجد می‌رفت. هفده ساله بود که راهی جبهه شد.
کد خبر: ۵۸۳۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹

گفتگوی تصویری با مادر شهید «محمدرضا اسماعیلی»
مادر شهید «محمد رضا اسماعیلی» می‌گوید: یک روز به پسرم گفتم علیرضا من یک نذر دارم تو قبول می‌کنی؟ منم اجازه می‌دهم که تو بری جبهه، محمد رضا گفت: بله نذر باشه قبول میکنم، نذرم این که تو بری نماز جمعه، نمیدونم ۱۲ هفته بود یا ۱۴ هفته گفت چشم همان هفته رفت.
کد خبر: ۵۸۲۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «منصور میرزاده کوه‌شاهی» می‌گوید: یک روز، دوست فرزندم به او خبر داد که اشرار را در اطراف روستایشان دیده است، پسرم همراهش می‌رود و داخل کانال مخفی می‌شوند، اما اشرار متوجه حضورشان شدند و گفتند؛ شما بسیجی کوه‌شاهی هستید و سپس به سمت پسرم و دوستش تیراندازی کردند. بعد از خاکسپاری بود که فهمیدم فرزندم به شهادت رسیده است.
کد خبر: ۵۸۲۹۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵