کتاب «پرواز روی خاک» به زندگی و خاطرات خلبانی میپردازد که روایتی تکان دهنده از بمباران پایگاه هوای بوشهر را بیان میکند.
کد خبر: ۴۷۵۳۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
تعداد نیروهای دشمن قابل قیاس با ما نبود، ما عدهای قلیل با جسمهایی خسته و سنهای متفاوت بودیم و آنها نیروهای تازه نفس و زبده با هیکلهایی تنومند بودند، اما... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید«سیدباقر علمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۵۳۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
مادر شهید "عبداله البرزی" نقل می کند: « پسرم شب قبل از رفتن به جبهه از شوق تا صبح بیدار ماند و با خدای خود راز و نیاز کرد و از خداوند طلب شهادت کرد. »
کد خبر: ۴۷۵۳۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
ابوالقاسم رحیمی برادر و همرزم شهید" وحید رحیمی" در روایتی کوتاه می گوید: ((نزدیک ظهر بود که بلندگوی اردوگاه نام حقیر را جهت ملاقات برادرم اعلام کرد با تعجب زیاد شهید را دیدم، بعد از حال و احوال پرسی، او را به مقر گروهان آوردند و ناهار ظهر را به اتفاق هم خوردیم در حین صرف غذا که چلو مرغ بود با شوخی به برادرم گفتم: هر زمانی که سپاه چنین غذایی به نیروها بدهد مطمئن باش به زودی خبرهایی از عملیات خواهد بود.))
کد خبر: ۴۷۵۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
همرزم شهید"کاظم عاملو"نقل می کند:«از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید...اتفاق عجیبی داشت رخ می داد!!» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر می کند که "تفریح عجیب" یکی از این مجموعه خاطرات است. شما را به مطالعه بخش دوم این خاطرات دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۵۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به قلم حمید حسام در بردارنده خاطرات شهید علی خوش لفظ است که به تازگی از سوی نشر دارالمعارف در لبنان چاپ شده است.
کد خبر: ۴۷۵۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
احساس میکنم این بار که به جبهه میروم شهید میشوم، تو هم قول بده که برایم گریه نکنی و لباس سیاه هم نپوشی... ادامه این خاطره از مادر شهید «محسن مهردادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید...
کد خبر: ۴۷۵۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
کتاب «سلیمانی عزیز» روایتگر خاطراتی متفاوت و خواندهنشده از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۵۱۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
برادر زاده شهید"قربانعلی عرب حسن آبادی" نقل می کند:« وقتی عمو به سربازی رفت کار بنایی مادر بزرگم ناتمام ماند. همه منتظر بودیم تا از خدمت برگردد و کار ساختمان را تمام کند اما با شهادت او کار خانه هم ناتمام ماند...بنا هر روز بهانه می آورد اما گویی قرار بود معجزه دیگری اتفاق بیفتد!! » نوید شاهد سمنان توجه شما را به مطالعه ادامه این خاطره جلب می کند.
کد خبر: ۴۷۵۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
از بچگی با من مثل يک رفيق بود، در حالی كه با هم خيلی صميمی بوديم، ولی هميشه يک حرمت خاصی بين من و پدرم بود و ايشان هميشه دنبال بهانهای میگشتند كه با من ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید « مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۵۱۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
خاطره ای از شهيد "صادق مرادی"؛
مادر شهید "صادق مرادی" در خاطره ای می گوید: اولین مرخصی که آمد برای خانواده درحد توان سوغاتی خریده بود برای پدرش هم یک جانماز و تسبیح آورده بود. پدر علاقه ی شدیدی به صادق داشت. به او گفت: پسرم من دوری تو را نمی توانم تحمل کنم...
کد خبر: ۴۷۵۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۸
شهید "کاظم عاملو" شهیدی از خطه کویر ایران، سمنان است. او اسفند سال 66 در ماووت عراق شربت شهادت نوشید. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر می کند که "بوی پیراهن یوسف" یکی از این مجموعه خاطرات است. شما را به مطالعه بخش نخست این خاطرات دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۵۰۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
پس از آمارگیری، گفتم من از میان آن جمع فقط شهادت آقای ظفری را به چشم دیدم. مجروحیت حاج آقا طالبیان را دیدم، ولی شهادتش را به چشم ندیدم.
کد خبر: ۴۷۵۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۶
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
به غیر از این که کارهای خودش را انجام می داد، امام جماعتمان هم بود، درس مان می داد و معلم مان بود. شب ها وقتی می خوابیدیم، آرام و بی صدا بلند میشد نماز شبش را می خواند و بعد کفش هایمان را تمیز می کرد و واکس میزد.
کد خبر: ۴۷۵۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۹
مرد عصبانی، خنده اش گرفت و نشست روی زمین و آرام شد. از آن روز به بعد هر کس عصبانی میشد، با لحن حاجی برایش می خواندند: هی دل، ای دل، ای دل، ای دل، ای دل....
کد خبر: ۴۷۵۰۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۵
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
حاج آقا طالبیان را صدا زدند و گفتند: برای شما هم ماهی کباب کردیم. بفرما! ولی حاجی از جایش تکان نخورد؛ حتی به ماهیها هم نگاه نکرد. تنها گفت: نارنجک را برای این کار در اختیار شما نگذاشته اند. من از این ماهی ها نمی خورم.
کد خبر: ۴۷۵۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
خواهر شهید "علی رضا هزارجریبی" نقل می کند: «شب قبل از اعزام برادرم به جبهه، به دلیل علاقه ای که به او داشتم از او خواستم از رفتن به جبهه منصرف شود ولی علی رضا در جوابم گفت: در مقابل دلتنگی ها صبور باش که خداوند با صابرین است.»
کد خبر: ۴۷۵۰۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بیا این خاک. تبرک است. من مطمئنم کسانی که ناراحتی دارند، با این خاک شفا پیدا می کنند؛ چون برادرانی که روی این خاک نماز خوانده اند و اشک ریخته اند، با خدای خود راز و نیاز کرده اند و اشک هایشان گوهری است که فقط خدا قدر آن را می داند.
کد خبر: ۴۷۵۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
عده ای از رزمنده ها جمع شده و مشغول نرمش بودند. از بین جمعیت، خودم را جلو کشیدم تا مربیشان را ببینم: دیدم حاج آقا طالبیان و محمد کرمی در حال ورزش زورخانه ای هستند. حاجی سبکتر و پرحرارت تر از جوانان می چرخید و نرمش می کرد.
کد خبر: ۴۷۵۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۱
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکصد صلوات او که تمام می شد، شمارش دیگری شروع می شد. صلواتها که تمام شد، نه تنها خسته نشدیم، تازه احساس سبکی هم می کردیم؛ انگاری که دلمان بخواهد باز هم صلوات نثار کنیم!
کد خبر: ۴۷۵۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۲