قسمت دوم خاطرات شهید «مهدی هروی»
مادر شهید «مهدی هروی» نقل میکند: «آرزو داشت بچهای داشته باشد. با خودم گفتم: پاگیر بچهاش میشه دیگه نمیره! اما مهدی دل پیش ما نداشت. پدرش بهم گفت: وقتی مهدی میگه: خدایا! مرگ من رو شهادت قرار بده، میره! نمیدانم چرا حرف پدرش شد.»
کد خبر: ۵۶۵۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷
شهید محمدعلی شیردل خطاب به مادرش گفته است: شما مي گويي من شهيد شده ام در صورتي كه ببين من زنده هستم و امام زمان را ببين در كنار من است، اينجا امام زمان نگهدار من است. من هميشه زنده هستم برايم گريه نكن، سيدالشهدا نگهدار من است و الان من در جوار آنها راحتم.
کد خبر: ۵۶۵۵۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷
خاطره شهید محمدحسين جانبازی «1»
شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز روز اول فروردین است و من در مورجان هستم که به اتفاق برادر زمان الله بختیاری برای دیدار از خانواده شهید بهرامپور آمدهایم. آمد و رفت مردم خیلی زیاد بود و مردم گروه به گروه به دیدار خانوادهی شهید عزیز علی بهرامپور میآمدند...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۱
«بسیار پرکار و خستگیناپذیر و درعینحال مسئولیتپذیر بود؛ طوری که اگر تکلیف بر عهده ایشان قرار میگرفت، بهنحو احسن انجام میداد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
« آماده اقامه نماز شدیم، شهید چگینی گفت میدانید که نمازخواندن در مکان غصبی حرام است. بروید ببینید صاحب این زمینی که بر روی آن ایستادیم کیست؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۵۴۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
قسمت نخست خاطرات شهید «مهدی هروی»
همسر شهید «مهدی هروی» نقل میکند: «شنیدن ذکر «رَضیتُ بِاللَّهِ» او آرامم کرد. با حال خوشِ مهدی همراه شدم. برگشت و نگاهم کرد. بهم گفت: این ذکر دین رو کامل میکنه!»
کد خبر: ۵۶۵۴۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
«از چهرهای بشاش و روحیهای شاد برخوردار بود و دائماً چه در سختیها و چه در اوقات دیگری که باهم بودیم بچهها را با شوخیها و مزاحمهای شیرینش روحیه میداد ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدعلی اعرابی»
پدر شهید «محمدعلی اعرابی» نقل میکند: «وقتی محمدعلی شهید شد، خیلی ناراحت بودم. یک شب قبل از آوردنش به خوابم آمد. آمد داخل اتاق، مرا در آغوش کشید و گفت: باباجان! ناراحت نباش، خودم اومدم پیشت.»
کد خبر: ۵۶۵۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
به مناسبت ایام ماه مبارک رمضان، ۳۰ شب ۳۰ محفل قرآنی همراه با بیان خاطرات شهدا در شهرستان شاهرود برگزار میگردد.
کد خبر: ۵۶۵۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۴
«علی در انتخاب دوست دقت زیادی داشت و از بین دوستان علی، شهید سعید (عبدالحسین) قنبری به او از همه نزدیکتر بود. علی و سعید از دوران کودکی باهم دوست و همبازی بودند و با هم در صحنههای انقلاب شرکت داشتند ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۴
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«کامران جان، مبادا نماز را فراموش کنی، دعای کمیل را فراموش کنی، به دوستانت احترام بگذار. اسلام به اخلاق اهمیت بیشتری میدهد ...» این نامه ناصر شاهمحمدی به شهید جلیل عطایی در دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۴
«نزدیکی دشمن سیمخاردار کشیده شده که باعث کندی حرکت بچهها شده بود. در این هنگام یکی از رزمندگان بسیجی با شجاعت خود را بر روی سیم خاردار انداخت و نیروها را صدا کرد که از رویش عبور کنند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
«همه مأموریتهای مهم و مشکل تخریب به آقا مسیب محول میشد. از طرف فرماندهی مأموریت انفجار «سد دربند خان عراق» به آقا مسیب محول شد. آقا مسیب هم پذیرفت و نیروهای خود را برداشت و رفت ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادیکشمرزی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۳۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
خاطرات شفاهی جانبازان؛
«حسین شهسواری گوغری» جانباز جنگ تحمیلی میگوید: «اوایل میخواستم معافیت کفالت پدر و مادرم را بگیرم ولی به خودم گفتم دنبال این نباشم و به سربازی رفتم. بعد از آموزشی من را به توپخانه اصفهان اعزام کردند و بعد از چند روز به جبهه اعزام شدم. یک شب به ما پاتک زدند و در آن شب ترکش خمسه خمسه به بدنم اصابت کرد و ...»
کد خبر: ۵۶۵۳۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۱
خاطرات شفاهی جانبازان؛
«مراد حسنزاده دهستانی» جانباز 30 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «زمانی که جنگ شروع شد من و تعدادی از مردم روستا تمام وسایلمان را جمع کردیم و به حاجیآباد رفتیم تا در جبهههای حق علیه باطل شرکت کنیم. جلو دفتر امام جمعه تجمع کردیم و گفتیم ما آمادگی این را داریم که به جبهه برویم...»
کد خبر: ۵۶۵۳۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۸
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «درمحمد ناصری» میگوید: «شهید اخلاق بسیار خوبی داشت و با همسایهها و خانوادهاش خیلی خوب بود. شهید بسیجی بود و برای شیفت مدام به سندرک میرفت. شهید 22 سال در بسیج خدمت کرد تا زمانی که به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۵۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۹
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «خوبیار عاشوری» میگوید: «شهید اخلاق بسیار خوبی داشت. همیشه میگفت دوست دارم در جبهه شهید شوم. هر چه به شهید گفتم که به جبهه نرود قبول نکرد. همراه با پسر دائیاش به جبهه رفت و هر دو به شهادت رسیدند.»
کد خبر: ۵۶۵۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
دوست شهید نقل میکند: «گفتم: رضاجان! تو که مجبور نیستی این قدر هیزم جمع کنی. گفت: مجیدجان! کسانی که بچّه ندارن چشمشون به در مونده تا یکی براشون هیزم جمع کنه. گناه دارن.» با لبخند نگاهش کردم. خندید و گفت: «مگه نگفتی زنگ میخوره. بدو تا دیر نشده. خودش دوید، امّا من با تحسین نگاهش میکردم.»
کد خبر: ۵۶۵۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
«اون شب داخل ساختمان سپاه افسر نگهبان بودم. گوشی که زنگ خورد فکرشم نمیکردم ناصر باشه. بهم گفت اخوی ما رو حلال کن، به رفقای سپاه هم سلام برسون! این آخرین حرفهای سید بود ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۲۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
مادر شهید «حسن جهانزاده» نقل می کند: در آخرین لحظات بود که حسن گفت من این دفعه می روم و دیگر بر نمیگردم حتی اگر جنگ تمام شود. من آن روز متوجه حرف او نشدم تا اینکه ایشان در عملیات تک شلمچه مفقودالاثر شد و واقعا همانطور که خودش گفته بود شد و دیگر هرگز بازنگشت حتی پس از اتمام جنگ.
کد خبر: ۵۶۵۲۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱