این شهیدان بلند بالا خاطرات شیرین و زیادی دارند، از اتفاقات و رویداد های نادر و گاه تعجب بر انگیزی که برایش رخ داده است. یکی از این خاطرات از این شهید عزیز این است که در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۴۵۵۹۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۷
به همت سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس صورت گرفت؛
نمایشگاه اسناد و مدارک عملیات بیتالمقدس به مدت پنج روز و به صورت همزمان در ۱۵ استان کشور در حال برگزاری است.
کد خبر: ۴۵۵۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴
خاطره از شهید "هاشم عقیقی" به نقل از برادر ایشان
به رسم خانوادگی شهید هاشم عقیقی، پس از برگشت هر یک از فرزندان از جبهه بهخ پای آنها قربانی میکردند. شهید معتقد بود این قربانی ها فیض شهادت را از او گرفته است. درست دفعه بعد از زمانی که این را نقل کردند به فیض شهادت نایل گشتند.
کد خبر: ۴۵۵۶۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴
شهید محمد حسین پرشکفتی در خاطره ای می نویسد: يک خاطره در تاريخ 24دی ماه 1360 از حمله؛ ما صبح از خواب بيدار شديم به ورزش رفتيم و بعدش رفتيم صبحانه خورديم و به کلاس آموزش رفتيم و تا ساعت 12 آمديم و نهار خورديم و بعداً دوباره سر کلاس آموزش رفتيم و ساعت 3 بعد از ظهر بود
کد خبر: ۴۵۵۱۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۶
شهيد صدرالله انصاری در خاطرات روز نوشت خود می نویسد: لوله هاي نفتي که از اهواز به آبادان جهت تصفيه منتقل مي شوند به وسيله بعثيان به کلي از بين رفته بود .آثار زيادي از لاشه هاي تانک ديده مي شود که به وسيله رزمندگان منهدم شده بود .
کد خبر: ۴۵۴۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۳
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
به همديگر گفتند كه نياز به فال نيست ابوالفضل نوراني شده و فردا از جمع ما عروج خواهد كرد در همان شب بعد از پايان جمع دوستانه به او گفتيم بيا تا وصيت نامه را بنويسيم فردا شايد ديگر اين مهماني كوچك را ترك بگوئيم و به مهماني بزرگ نائل شويم و او با لبخندي مليح گويي كه از عروجش خبر داشت پاسخ مرا داد
کد خبر: ۴۵۴۰۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۶
خاطره ای بهقلم شهید «محمدتقی ابراهیمی»؛
نوبت قرعه کشی ما که شد، یک نفر جلو آمد و گفت: من سید هستم. بگذارید من قرعه را بردارم. کمی هم پوستش تیره و موهایش فرفری بود. بالاخره سید آمد و قرعه را برداشت. نام «عجبشیر» درآمد. ما افتادیم عجبشیر. بچه ها از ناراحتی نزدیک بود گریه کنند.
کد خبر: ۴۵۳۹۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۱
خاطراتی از شهید حسین جندالله
خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد.
مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.
کد خبر: ۴۵۳۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹
روز شمار تولد شهدا (چهارم اردیبهشت ماه)
چهارم اردیبهشت ماه مصادف است با سالروز ولادت شهید بسیجی عباس رییسی چاهستانی به همن مناسبت زندگینامه و خاطره ای از این شهید که به روایت فرزندش منتشر می گردد
کد خبر: ۴۵۳۴۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۴
یک روز من به سپاه رفتم و می خواستم وارد آن جا شوم که دیدم «کرامت» درب موتوری سپاه نگهبانی می دهد. خندیدم و گفتم:"آقای نگهبان ،اجازه هست؟!" او جلو آمد و زنجیر را انداخت و من داخل شدم.
کد خبر: ۴۵۳۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹
روایتی خواندنی از روح الله محمودی همکار شهید "سید یونس عطاری ابراهیم زاده" منتشر شد
شروع کار ایشان با معظلات فراوانی روبرو بود؛ کمبود امکانات – سازمان غیررسمی- باندبازی از عواملی بودند که مانع میشدند ایشان بتوانند برنامه های خود را اجرا نمایند ناچاراً تصمیم گرفت که به حزب نیروهای جدید و گزینش نیروها اقدام ورزد
کد خبر: ۴۵۱۶۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۱
خاطراتی از شهید هادی بنائیان
در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
کد خبر: ۴۵۱۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی
سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
کد خبر: ۴۵۰۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹
خاطرات
افسوس که نمی توانم صحنۀ این جبهه را برای شما توصیف کنم درست است که شما همه جبهه بوده اید تمامی این مسائل را بهتر و واضح تر از من می دانید و لیکن این بار جبهه اوج دیگری دارد اینجا آنچنان صدای العفو با سوز و شوق عشق است که دیگر برادران را از جا بلند می کند و بسوی عشق یار و گفتن اللهم اغفر للمؤمنین می کشاند.
کد خبر: ۴۵۰۵۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸
خاطراتی از شهید محمد علی تک
چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
کد خبر: ۴۵۰۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷
روز نهم فروردين ماه سال 1348، در روستاي دزّك، كودكي چشم به جهان گشود كه نامش را «نادعلي» گذاشتند. پدر اين كودك، يعني حسن علي، عاشق علي بود و همين عشق، او را واداشت كه نام فرزندش را از دعايي تسميه كند كه به آن عشق مي ورزيد.
کد خبر: ۴۴۹۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶
خاطره ای از شهید "علیرضا عسگری"
اخلاص اخلاق و ایمان شهدا گوهرهایی نایاب است که شاید بیان آن در چند سطر غیرممکن باشد. علیرضا نیز از کاروان این خوبان است...
کد خبر: ۴۴۹۳۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
گرامیداشت یاد و خاطره سیصد و سی شهید انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافعین حرم و سرداران شهید شهرستان پیشوا در روز چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ماه 1397 از نماز مغرب و عشاء با سخنرانی سردار پاسدار علی فدوی و با نوای گرم «مداحان اهل بیت» واقع در مصلی جامع حرم مطهر امامزاده جعفر(ع) پیشوا برگزار می شود.
کد خبر: ۴۴۹۰۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم.
گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟.
گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطرات شهید «ابراهیم خانی» بروایت همسر؛
با این همه، باز همین فرمانده بود که اغذیه اش را بین سربازها تقسیم می کرد. سرباز خجالت می کشید؛ پاهایش را جفت می چسباند و دستت را پس می زد:«نه فرمانده. شما بفرمایید، هروقت سیر شدید و چیزی ماند ما هم می خوریم.»
فرمانده بدون آنکه مکثی بکند و بدون آنکه درحرفش شکی به دل راه بدهد، سریع می گفت:«غذا اضافه است.»
کد خبر: ۴۴۸۶۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸