گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن مرواری
جنبشی ها رو خودتون میدونین که یه عده ی خاص بودند که بر علیه انقلاب تظاهرات کرده بودند . این ها شبانه پاسدار بودند و خدا شاهده یادمه که شب های زمستون با چوب دستی تو خیابانها نگهبانی می دادند . حتی وقتی بهش فکر میکنم ، بغض گلوم و میگیره صبح وقتی برمیگشت تمام صورت و دستهاش از کبودی سرما سیاه شده بود . ولی با این وجود هیچ وقت گله و شکایتی نداشت . خیلی پسر خوب و کامل و با ایمانی بود . دبیرشون میگفت ، اگر این ها نبودند تمام دبیرستان و جنبشی ها گرفته بودند .
کد خبر: ۴۳۰۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹
با هم رفتيم كتابخانه ى آقاى محمدى. ليست كتاب هايش را به آقاى محمدى داد. او نگاهى به سر تا پاى حسن انداخت و گفت: پسرم، اين كتاب ها را براى چه كسى مى خواهى؟ حسن گفت: براى خودم.
کد خبر: ۴۳۰۰۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»
پدر شهید «سید محمد افتخاری» نقل میکند: «گفت: خواهرهای من! حجاب، عفت و پاکدامنی خودتون رو حفظ کنین. طوری باشین که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشن. اون وقت زندگیتون درست میشه.»
کد خبر: ۴۳۰۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹
هرگاه رزمندگان اسلام در جبهه ها پيروز مى شدند، قنبر دست بچه ها را مى گرفت و با شعار الله اكبر به طرف مسجد مى دويد.
کد خبر: ۴۲۹۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۶
شهید فریدون فتح الهیان
از آنها خواست که حرمت زیارتگاه را نگه دارند و اگر می خواهند تفریح کنند، کوهنوردی و گردش در دامن طبیعت را انتخاب کنند. آن قدر با متانت و خوب حرف زد که بچّه ها همه به حرفش کردند و کسی دست از پا خطا نکرد.
کد خبر: ۴۲۹۵۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۲
گفت: از شما می خواهم آش درست نکنی، این دفعه برو شمال دیدن خواهرم، من خرج سفر شما را می دهم.
کد خبر: ۴۲۹۴۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹
شهید خرداد ماه;
شهید نعمت الله شجاعی در تاریخ 1346/6/3 در روستای زیارت از توابع شهرستان دشتستان به دنیا آمد.شهيد نعمت الله شجاعي در سال 1365 به مناطق عملياتي اعزام و پس از مراجعت در ورودي امتحانات نيروي دريايي ارتش قبول شد يكي از فرماندهان پاسگاه آن شهرستان اقدام به خدمت نمود وي در تاريخ 1367/3/13 به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۲۹۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۷
شهید محّمد رضا غلام (فیض الهی)
نیمه های شب گفت:«صدات نمیاد. چرا یا مهدی نمی گی؟ ذکر بگو. کاری که از دست مون بر نمی یاد». تسبیح را از جیبم در آوردم. زخم هایم درد شدیدی گرفت. یک ساعت بعد دوباره صدایم زد:«مصطفی! نماز شب بخونیم، شاید دیگه نتونیم و آخرین نمازمون باشه».
کد خبر: ۴۲۹۲۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن محمدی
اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش .
گفتم ، چرا ؟
گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی .
گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود .
گفتم ، چرا این کارو کردی ؟
گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .
کد خبر: ۴۲۹۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹
خاطره ای از شهید قاسم جعفرآقائیان به نقل از غلامحسين برارزاده (دوست و همكار شهيد) برگرفته از کتاب «به مساحت آسمان» که نوید شاهد مازندران آن را منتشر کرد.
کد خبر: ۴۲۸۹۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵
شهید علی اکبر عنایت زاده
مناسبتی بود. ده پانزده روز متوالی کسی باید حسینیه را تمیز می کرد. علی اکبر داوطلب شد. آخر کار پرسیدم:«چیزی بهت دادن؟».
گفت:«خواستم افتخاری کار کنم، برای مزد نبود. پیش خدا که گم نمی شه».
کد خبر: ۴۲۸۸۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵
خاطراتی از شهید علی عربی
ما شکایت غذا رو میکنیم، امشب رفتیم جایی که مردم نه سقف بالای سر داشتن و نه سرپرست... اون جا آرزو کردم کاش قلبی نداشتم! چطور تا حالا بیخبر از این همه غم و غصه مردم، راحت داشتیم زندگیمون رو میکردیم
کد خبر: ۴۲۸۷۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی
هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟
گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام .
رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
کد خبر: ۴۲۸۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲
شهید داود علی جعفری
گفتم:«به این که من چقدر سعی می کنم مثل تو بشم. تو شروع کردی به نماز خوندن، من هم نماز خون شدم. تو روزه گرفتی، من هم روزه دار شدم. تو مسجدی شدی، من هم مسجدی شدم. تو نماز جمعه رفتی من هم همراهت اومدم».
کد خبر: ۴۲۸۶۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱
یادها و خاطره ها
مدت زيادي بود که او را نديده بودم. با هم سلام و عليک و خوش و بشي کرديم و از او معذرت خواستم در جواب گفت: اين واقعه سبب شد تا شما را پس از مدت ها ببينم...
کد خبر: ۴۲۸۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱
شهید علی علومی
دوست داشت بچه ها در مراسم دعا و نماز شرکت کنند. برای این که تشویقشان کند، مسابقه می گذاشت. جایزه ای هم خودش برایشان می خرید و به آنها می داد.
کد خبر: ۴۲۸۴۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱
آزاد سازی خرمشهر و نقش رزمندگان استان سمنان
غروب که شد، فرماندهان ارتش هم باورشان شد که خرمشهر آزاد شد؛ البته نه همۀ خرمشهر. خرمشهر بزرگ بود. دستور دادند که به سرعت یک واحد برود و جاده شلمچه به عراق را ببندد تا عراق از آن طرف نیرو نیاورد. نمیتوانست از طرف اروند نیرو بیاورد. غروب به خرمشهر رسیدم. راه را بلد نبودیم. همین طور سوار شدیم. گفتیم الیالله. بسمالله الرحمن الرحیم. امن یجیبمان را خواندیم. وقتی از گمرک رد شدیم، ترسیدیم. نمیدانستیم کجاییم. حواسمان بود که نزدیک عراقیها هستیم.
کد خبر: ۴۲۸۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن اخلاقی
بین همه ی برادرهام شهید خیلی آرام و دوست داشتنی بود . خیلی رفتارش خالص بود و به وضع ظاهریش خیلی میرسید . با اینکه اون زمان این چیزها بین مردم باب نبود . برادرم با اینکه بسیجی بود خیلی به آراستگی اش اهمیت می داد .
وقتی هم دردو بیماری داشت ، خیلی کم پیش میومد که تو خونه مطرح کنه . بچه ی مظلومی بود .
کد خبر: ۴۲۸۴۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰
شهید عباس علومی
گفت:«داشتیم پرچم نصب می کردیم، چند تا از همسایه ها دور هم نشسته بودن و پشت سر یک نفر غیبت می کردن. هر کاری کردم نشنوم نشد».
کد خبر: ۴۲۸۳۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰
شهید ابوالفضل علائیان
مربی مان قبل از بازی از همه ما می خواست تا در بازی از هر گونه تنش و برخورد پرهیز کنیم. از همه بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر توی بازی برخوردی پیش می آمد، او پا در میانی می کرد و طرفین را به گذشت و آرامش دعوت می کرد.
کد خبر: ۴۲۸۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹