خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
صالح استاندار و دکتر شیبانی هم وزیر بهداشت و درمان بود. با آن حال و وضعیت، حرفم را قطع کرد و گفت: نه نه، بگو نیاید، وقت دکتر از حیات من بیشتر ارزش دارد، نه، نه.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: مگر من اسم حضرت محمد را... نگذاشتم حرفش تمام شود و گفتم اللهم صل على... فریاد زد که مرد ناحسابی! خودت بگو اسمت چیست؟ باز صلوات فرستادم.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۷
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
دو ماه گذشت. یک شب آقای طالبیان برای بازدید به محل آمد. کار را تمام شده دید و با رضایت مندی گفت: به خدا قسم این کارهاست که برایت می ماند و به درد آخرتت می خورد. آن پیرزن را به یاد می آوری؟ حالا هر بار که این پله ها را طی کند، تو را دعا می کند.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۶
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
می گفت: پاشید، پاشید، می خواهم جارو کنم و با جارو میزد به پایمان. بلند شدیم و نشستیم. خنده ام گرفت و با خود گفتم که بنده خدا از کجا بداند آقایی را که با جارو دارد بیدار می کند، آقای شهردار است.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۵
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
خانم میزبان برای خوش آمد گویی و پذیرایی به اتاق آمد. حجاب کاملی نداشت. آثار ناراحتی را در چهره حاجی دیدم. بلند شد و رفت وضو گرفت و گوشه اتاق به نماز ایستاد و آن قدر نمازش را ادامه داد تا این که سفره غذا پهن شد.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۳
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
شهید رجایی به محض شنیدن نام وی، به احترام از جا بلند می شود و می نشیند و با خوشحالی می گوید: آقا معلم ! بهترین گزینه برای این سمت هستند. ایشان حق معلم ی به گردن ما دارند. در زندان آقا معلم صدای اش می کردیم.
کد خبر: ۴۷۲۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۲
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: اگر کسی در شهرداری منتظر حتی یک امضاء بماند من مدیونش خواهم بود. حالا اینجا هیچی، در آخرت چه جوابی دارم بدهم؟ حاج آقا طالبیان یک مسئول نبود؛ یک فرشته خدمت بود که از جانب خدا برای خدمت به خلق فرستاده شده بود.
کد خبر: ۴۷۲۱۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۱
صدای ناله سکینه خانم بلندتر شد. داشت اشهد میخواند. رباب دستهایش را بالا برد. خدایا خودت میدانی این زن چقدر نذر و نیاز کرده! عمر آن چهار تا که به دنیا نبود، این یکی... آنچه میخوانید روایت داستانی از تولد شهید «رقیه رضاییلایه» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۱۹۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
علی خدایاری شهسواری " دوست شهید فرامرز جهان بیگی" روایت می کند: حمزه ابتدا نگاهی به کتاب هایش می کرد و می گفت می خواهم این کتاب ها گواهی بدهند که من به خاطر فرار از آنها به جبهه نیامده ام و حتی در این حال هم از آنها غفلت نکرده ام.
کد خبر: ۴۷۱۴۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۲
«شهید حیدرعلی ربیعی» در دوران دفاع مقدس، در فارسیان بر اثر اصابت گلوله شهيد شد. او در آشنا کردن دانش آموزان به مسائل دینی و مذهبی بسیار تلاش میکرد. زندگینامه این شهید گرانقدر را در نوید شاهد اصفهان دنبال کنید.
کد خبر: ۴۷۱۱۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۸
شاعران در مقام سردار آسمانی سرودند ؛
میلاد عرفانپور، محمدعلی معلم دامغانی، اسماعیل امینی و هادی خورشاهیان از شاعران کشور در مقام سردار آسمانی سرودند.
کد خبر: ۴۷۰۸۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۵
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
هر کاری را با نام خدا شروع می کرد. کتابش را باز می کرد و می گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. دفترش را باز می کرد می گفت: به نام خدا.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷
کتاب « معلم شهر» روایت خواندنی از خاطرات شهید "قدرتالله چگینی" است که در سه هزار نسخه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۶۸۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۳
شهید «علی اکبر باقری» یکی از معلم ان شهرستا ری بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در دشت عباس به شهادت رسید. اسناد و مدارکی از این شهید گرانقدر در دست داریم که به مناسبت سالروز شهادت منتشر می شود.
کد خبر: ۴۶۸۱۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
شهید «علی اکبر باقری»» در شهرستان ری چشم به جهان گشود، ایشان معلم بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در دشت عباس به دیار الهی شتافت.
کد خبر: ۴۶۸۱۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت هشتم
پیکان گرد و خاک گرفته اش توی حیاط منتظرش بود. با دوستانش که همیشه دور و برش بودند، سوار شدند و رفتند. پس از چند روز برگشت؛ در حالی که لباس تکاوری تنش بود و دو تا اسلحه ژ3 به دست داشت.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۳۰
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت پنجم
ساعتی بعد از رفتن مأمورهای ساواک، وقتی به خانه برگشتیم، از همان توی حیاط متوجه شدیم هیچ چیز سر جایش نیست. همه جا را زیر و رو کرده بودند؛ حتی خاک باغچه را با بیل بهم زده بودند. توی یخچال و کمدها و رخت خواب ها همه را گشته بودند، اما خوشبختانه چیزی گیرشان نیامده بود.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت اول
پس از ازدواج به همراهش به قصرشیرین رفتم و زندگیم را با مردی که صداقت و ایمان و تقوایش از همان روزهای اول برایم ثابت شده بود، شروع کردم. با مردی زندگی می کردم که همیشه خدا را در نزدیکیش حس می کرد.
کد خبر: ۴۶۷۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۳
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت ششم
گوشی را می گرفت و کمی حرف می زد و قربان صدقه اش می رفت، اما وقتی گوشی را می گذاشت، می گفت: نه فاطی جان! این نبی نبود، این بابایت نبود. یک سال بعد از شهادت پدرم، ننه فوت کرد؛ در حالی که تا آخرین لحظات منتظر پدر بود و نبی، نبی می کرد.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۶
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت پنجم
سوره والعصر را برایم خواند و گفت: برو حمام، غسل صبر کن و سوره والعصر را زیاد بخوان و از خدا بخواه که صبر و تحملت را زیاد کند.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۸