وصيتنامه شهید يونس لشينى
مى دانم كه براى رسيدن به يقين بايد به جبهه بروم تا از كسانى نباشم كه فقط حرف مى زنند و عمل نمى كنند و از كسانى نباشم كه خدا را فقط با حرف مى پرستند.
کد خبر: ۴۴۵۵۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹
در سال های انقلاب همراه با دیگر نوجوانان شهرستان تویسرکان در راهپیمائی ها و تظاهرات ها شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت. پس از پیروزی انقلاب به نهاد نوپای بسیج مستضعفین پیوست و مشغول خدمت به خانواده محرومان و مستضعفان جامعه شد.
کد خبر: ۴۴۵۵۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹
جسد مرا بدون تشريفات و سر و صدا دفن كنيد نيازى به راهپيمايى نيست.
کد خبر: ۴۴۵۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۸
با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ملبس به لباس سبز پاسداری روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از وطن خویش در برابر تهاجم رژیم تا دندان مسلح بعث عراق ایستادگی نماید.
کد خبر: ۴۴۵۵۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۸
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
از دیگر کارهای حمید این بود که وقتی در روستاها کسی شهید می شد، حمید هاشمی بدون اینکه خانواده ی شهید را بشناسد، بچه ها را جمع می کرد و می رفتیم روستا برای تسلیت گفتن و دلداری دادن.
حمید می گفت: با خانواده ی شهدا صحبت کنید و سعی کنید که جای خالی فرزند شهیدشان را حس نکنند. در منزل شهدا مراسم برگزار می کرد و کارهای خانواده ی شهید را انجام میداد، به نحوی که خانواده ی شهید از حالت غم خارج میشد.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۹
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
حمید نظرات خوبی می داد و عملی هم میشد. یک روز حمید با من تماس گرفت که بروم دبیرستان، آنجا جلسه گذاشته بود تا برای شروع سال تحصیلی جدید برنامه ریزی کنند.
دبیرستان امام، بزرگ ترین دبیرستان همدان بود و بیشترین دانش آموز را داشت. می خواست کار را جلو ببرد. سال تحصیلی شروع شد و برنامه ها تداوم پیدا کرد.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
حمید گفت: این موتور مال من نیست، برای بیت المال است. رفتم موتور را تحویل دادم و بعد رفتم سراغ خرید. قرار نیست همه ی کارهایم را با موتور متعلق به بیت المال انجام بدهم.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۲
پیکر حاجیه خانم یشمه ای مادر صبور و شهید پرور سرلشکر خلبان، شهید مفقودالپیکر "حسین یزدان دوست همدان ی" با حضور پرسنل یگان های نظامی، مسئولین، مردم شهید پرور همدان و خانواده معظم شهدا و ایثارگران تشییع و در باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۵
سیری در کلام شهیدی از غواص های کربلای چهار؛
تمام ما مدیون یک به یک خون شهدا هستیم و این را باید بدانیم که اگر کوچکترین کم کاری در ادامه راهشان بکنیم در روز قیامت در پل صراط جلوی ما را می گیرند و می گویند که فلانی تو که دیدی ما چه جوری رفتیم، جهاد کردیم و خونمان را در راه رضای حق ریختیم چرا راه ما را ادامه ندادید.
کد خبر: ۴۴۵۴۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۵
نامه پدری که سرباز بود؛
فرزند عزيز و مهربانم را از طرف من ببوسيد و دل داري بدهيد و بگوئيد كه پدرت ان شاالله با پيروزي بر مي گردد.
کد خبر: ۴۴۵۲۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۳
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
نهایت سادگی را در پوشاک حمید میشد دید، گفتار و رفتار ساده ای داشت. عبادت ساده ای داشت، ادا در نمی آورد، منتظر این نبود که بگویند پوشش حمید خوب است یا نه و حمید چقدر آدم خوب و زاهدی است. اصلا برای حمید این قضایا مهم نبود که دیگران چه اظهار نظری نسبت به او دارند.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۹
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
محوریت حمید باعث شده بود که دوست صمیمی همه باشد و با اکثر بچه ها تفاوت داشته باشد. تفاوتش را وقتی فهمیدم که با مدیریت او یک هفته به کوه رفتیم. یکی از شب ها که اتفاقی از خواب بیدار شدم حمید را در حال مناجات و راز و نیاز با خدا دیدم. او غرق در نماز شب بود. او به راستی با همه فرق داشت.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۷
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
حمید واقعا هر کاری را به جای خودش انجام می داد. اهل شوخی و تفریح بود. اما هر چیزی به جای خود. ظهرها دبیرستان تعطیل می شد و ما بعد از ظهرها می رفتیم ساختمان انجمن اسلامی. کارهای مختلفی داشتیم و بعضی وقت ها کار به شوخی و... می رسید.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۵
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
بعد از آن روز، نگاه من به حمید عوض شد. چند بار دیگر با حمید رفتیم در خانه ی فقرا. گاهی با او شوخی می کردم. می گفتم شما با کدام نهاد همکاری داری؟ یعنی آنقدر نفوذ داری که به شما پول می دهند و شما هم به کار مردم رسیدگی می کنی؟
کد خبر: ۴۴۵۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۲
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
خانواده و دوستان، همه حمید هاشمی را می شناختند و به او مثل دو چشم خود اطمینان داشتند. به همین دلیل از کمک مالی دریغ نمی کردند. حمید به فقرا فقط کمک مالی نمی کرد، بلکه در زمینه ی فرهنگی هم برایشان وقت می گذاشت.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۰
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
حمید با گروهش از طرفی و شهید کیانیان هم با دوستانش از طرفی، حمید و شهید کیانیان همیشه دائم الوضو بودند. اصلا دروغ نمی گفتند و بسیار مراقب بودند حق کسی ضایع نشود. در ایام تبلیغات حمید به بچه ها آموزش میداد کجاها و چگونه عکس و پوستر بچسبانند.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۸
در زمینه ی مسائل اجتماعی و مسائل نسل جوان، اندیشه ی والا و نظر شایسته ای داشت، به عنوان نمونه نقل می کنند که او هیچ انسانی را منحرف نمی دانست و می گفت: هر چه نقص است از ماست و این ماییم که باید افراد را جذب کنیم و طبق این فکر عمل می کرد و موفقیت هایی نیز به دست آورده بود.
کد خبر: ۴۴۵۱۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۵
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
ما در بسیج، در جاهای حساس، مانند دبیرستان و خیابانهای اصلی، با بچه ها ایست و بازرسی داشتیم. حمید سردسته ی گروه بود. گاهی وقتها رزم شب داشتیم و در اطراف دبیرستان پاس و گشت می گذاشتیم و این برای مراقبت از دبیرستان بود. حمید در آنجا با دوستان گرم می گرفت و با آنها شوخی می کرد تا خسته نشوند. ما در انجمن و بسیج تقسیم کار کرده بودیم. بعضی ها که سابقه ی نظامی داشتند، عملیات نظامی را به عهده گرفته بودند و بقیه پشتیبانی و آماده سازی و تدارکات و ... را به عهده می گرفتند.
کد خبر: ۴۴۵۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۲
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
شب که میشد از طرف بسیج، شام ساده ای می خوردیم و ساعت ده شروع می کردیم به خواندن دعای کمیل. خود حمید مراسم دعای کمیل را اجرا می کرد و می خواند. بچه های انجمن و بسیج و... از بیرون شرکت می کردند. حمید مسئولیت برگزاریش را به عهده داشت و خودش شروع کرد به خواندن. چنان شور و حالی داشت که همه را منقلب کرد.
کد خبر: ۴۴۵۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۳
بازنشر، به بهانه سالگرد شهادت شهید دکتر مفتح
دانش طلبي در ساية معنويت، از همان دوران شيرخوارگي با جانش عجين شد و تا آخر با او بود. او پويش علم و عمل صالح را از پدري عالم و عامل و مادري پاکدامن و فضيلت پرور، در کلاس تربيت خانوادگي آموخت و بيآنکه پايش بلغزد، گام در طريق صلاح و فلاح گذاشت و به دنبال دانش و کردار نيک رفت و راهي به حريم مردان خدا يافت. از هفت سالگي پايش به مدرسه باز شد و به تحصيل دروس ابتدايي پرداخت. در زمينة ادبيات، از پدر اديب و شاعرش نيز به فراخور استعدادش بهرهمند ميشد. علاوه بر آن، گفتهاند که محمد، در همان دوران دبستان، گاهگاهي همراه پدرش به مجالس وعظ و سخنراني ميرفت وبعضي وقتها، پس از پايان سخنان پدرش، قبل از آنکه پدر از منبر پايين بيايد، او برميخاست و با صداي زيبا و دلنشين خود، به ذکر مصيبت اهل بيت ميپرداخت.
کد خبر: ۴۴۴۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۷