قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»
برادر شهید «حسن عربی» نقل میکند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بیقرار بود. نه پای تلویزیون بند میشد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم میبرد. بیتابی مادر بهجا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»